علامه طباطبایی
ما بزرگترین کاری که در عالم داریم و هیچ کاری
از اطوار و شئون زندگی ما مهمتر از آن نیست،
این است که خود را بسازیم.
رهبر فرزانه انقلاب
او مجموعه ای از فرهنگ و معارف اسلام بود،
فقیه بود ، حکیم بود،آگاه از اندوخته های فلسفی
شرق و غرب بود. مفسر قرآن بود...
علامه سید محمد حسین طباطبایی
جمعه, ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۴ - ۰ دیدگاه - ۴۶۹ بازدید

علامه سید محمد حسین طباطبایی

او از محضر اين بزرگان ، در رشته هاي فلسفه ، رياضيات ، علم رجال ، عرفان و حکمت عملي ، خوشه ها چيد. ده سال بعد ، به دليل تنگناهاي مالي به

علامه سیدمحمدحسین طباطبایی
مهر خوبان دل و دين از همه بي پروا برد....... رخ شطرنج نبرد آنچه رخ زيبا برد
علامه سيدمحمدحسين طباطبايي در سال 1281 در روستاي شادآباد تبريز متولد شد. در پنج سالگي، آغوش گرم و مهربان مادر را از دست داد و چهار سال بعد سايه اميدبخش پدر را .
به مدت شش سال ، پس از آموزش قرآن - که در روش درسي آن روزها ، قبل از هر چيز تدريس مي شد آثاري چون گلستان ، بوستان ، نصاب الصبيان ، انوار سهيلي ، تاريخ عجم ، منشات امير نظام ، و ارشادالحساب را به همراه پدرش ، سيدمحمد حسن ، در مکتبخانه زير نظر «شيخ علي سرائي» فرا گرفت و علاوه بر آموختن ادبيات ، به آموزش خوش نويسي نزد «ميرزا علينقي خطاط» پرداخت.
سپس در سال 1297به مدرسه «طالبيه» تبريز وارد شد و تحصيل در رشته هاي علوم ديني (ادبيات عرب ، علوم عقلي ، نقلي ، فقه و اصول) را آغاز کرد. او با «عنايت خدايي» ، نوعي شيفتگي و بي تابي نسبت به تحصيل کمال در وجودش حس مي کرد و هرگز نسبت به تعليم و تفکر ، احساس خستگي و دلسردي نداشت. زشت و زيباي جهان را فراموش کرد و بساط معاشرت با غير اهل علم را به کلي برچيده بود.
همين اشتياق به تحصيل علم باعث شد تا در سال 1304 به شهر «نجف اشرف» مهاجرت کند و در مدت يازده سال ، مدارج بالاي علمي و عرفاني را نزد اساتيد برجسته اي هم چون : آيت ا... محمدحسين اصفهاني ، آيت ا... ناييني ، آيت ا... سيدابوالحسن اصفهاني ، آيت ا... حجت کوه کمري ، آقا سيدحسين بادکوبي ، آقا سيدابوالقاسم خوانساري و حاج ميرزاعلي آقا قاضي طي نمايد.
او از محضر اين بزرگان ، در رشته هاي فلسفه ، رياضيات ، علم رجال ، عرفان و حکمت عملي ، خوشه ها چيد. ده سال بعد ، به دليل تنگناهاي مالي به زادگاهش بازگشت و تا سال 1324 به کشاورزي پرداخت. علامه از اين دوران به «دوران خسارت» ياد مي کند ؛ چرا که از تدريس و تفکر علمي بازمانده بود و پيوسته در يک شکنجه دروني به سر مي برد.
در بهار سال 1325 رهسپار شهر قم شد و تا پايان عمر به فعاليت هاي علمي و پژوهشي خود تداوم بخشيد. علامه طباطبايي که دکتر علي شريعتي ، او را «نماينده تاريخ و تمدن عظيم و گنجينه اي گرانبها از افکار فلسفي ، نبوغ هاي انساني و معنويت هاي اخلاقي و احساس ها و زيبايي هاي شگفت عرفاني و هنري و ادبي » مي داند ضمن تربيت شاگردان شايسته و بااستعدادي نظير علامه مرتضي مطهري ، آيت ا... سيدمحمد بهشتي ، آيت ا... ابراهيم اميني ، آيت ا... موسي صدر ، آيت ا... جعفر سبحاني ، علامه سيدمحمدحسين حسيني تهراني ، آيت ا... جوادي آملي ، آيت ا... حسن زاده آملي ، سيد عزالدين زنجاني و . . . ، خالق آثار علمي جاودانه اي در حوزه «دين شناسي» (تفسير ، فلسفه ، کلام و . . . ) شد.
بي ترديد بزرگ ترين اثر علامه ، تفسير جاودانه او يعني «تفسير الميزان» است. وي پايه گذار روش نوين در تفسير قرآن گرديد.؛ يعني : «تفسير قرآن به قرآن». او قرآن را به وسيله قرآن تفسير مي کرد و با تدبري که خود قرآن به آن دعوت کرده است ، معني هر آيه اي را با آيات ديگر آن روشن مي کرد. نگارش «تفسيرالميزان» از سال 1333 شروع شد و در شب قدر سال 1350به پايان رسيد. علامه در نگارش الميزان به بيش از 180 منبع تفسيري ، روايي ، لغوي ، تاريخي ، علمي و . . . مراجعه کرد. اين اثر، نخست در بيست جلد به زبان عربي چاپ شد و سپس به وسيله عده اي از فضلا و علماي قم در چهل جلد و توسط حجت الاسلام محمدباقر موسوي همداني در 20 جلد ، به زبان فارسي ترجمه گرديد.
علامه در علوم عقلي و فلسفي ، صاحب نظريات بکر و خلاق بود و به تعبير علامه مرتضي مطهري ، شايد لازم باشد يک قرن بگذرد تا فلاسفه جهان به کنه نظريات فلسفي او پي ببرند.
اسامي برخي از کتاب هاي علامه طباطبايي عبارتند از : شيعه در اسلام ، روابط اجتماعي در اسلام ، عقايد و دستورهاي ديني ، بررسي هاي اسلامي ، آموزش دين ، قرآن در اسلام ، سنن النبي (ص) ، معنويت تشيع ، علي و فلسفه الهي و . . . 
روح آسماني علامه در 89 سالگي در صبح يک شنبه 24 آبان 1360 به ملکوت اعلي پيوست. پيکر پاک اين عالم رباني در مسجد بالاي سر حرم حضرت معصومه (س) در شهر قم به خاک سپرده شد.
در اينجا تلاش شده است که گزيده اي از خاطره هاي زندگي علامه طباطبايي به نقل از نزديکان و شاگردانش ارائه شود ؛ تا شايد ذره اي از لطايف اخلاقي ، انديشه هاي عميق و ظرايف معنوي آن مرد آسماني روشن شود.
دست ناپيدا
علامه طباطبايي نوشته است : «البته هر کسي حسب حال خود در زندگي ، خوشي و تلخي و زشت و زيبايي ها ديده و خاطره هايي دارد. من نيز به نوبه خود و خاصه از اين نظر که بيش تر دوره زندگاني خود را با يتيمي يا غربت يا مفارقت دوستان يا انقطاع وسايل و تهيدستي و گرفتاري هاي ديگر گذرانيده ام ، در مسير زندگي با فراز و نشيب هاي گوناگون روبه رو شده ، در محيط هاي رنگارنگ قرار گرفته ام ، ولي پيوسته حس مي کردم که دست ناپيدايي مرا از هر پرتگاه خطرناک نجات مي دهد و جاذبه مرموزي از ميان هزارها مانع ، بيرون کشيده به سوي مقصد هدايت مي کند.
من اگر خارم و گر گل ، چمن آرايي هست
که از آن دست که مي پروردم مي رويم.»
محمد کوچک
عبدالباقي ، فرزند ارشد علامه نقل مي کند : «علامه به همراه برادر کوچک ترش ، سيدمحمد حسن ، همسر و فرزند خردسالش ، محمد ، وارد نجف اشرف شد و منزلي در محله عماره نزديک حرم امام علي (عليه السلام) اجاره کرد. در روزهاي نخستين ، به دليل دوري از وطن و تازگي محيط ، تغيير زبان و خشونت آب و هوا ، روزهاي سختي را سپري نمودند. آب و هواي گرم و آب خمره که با مشک از شريعه مي آوردند ، محله نامناسب و خانه تنگ و کوچک و نداشتن حتي يک آشنا براي اين مسافران تازه وارد ، آن ها را در شرايط نامطلوب قرار داده بود. تنها دلخوشي و دلگرمي علامه ، محمد کوچک بود که در آن زمان ، هجده ماهه بود. ناگهان محمد بيمار شد و غم در اين خانواده خيمه افکند. طبيب مناسب در نجف نبود. آن ها مجبور شدند محمد را به بغداد ببرند. اما تلاش پزشکان به جايي نرسيد و طفل در برابر چشمان علامه و همسرش از دنيا رفت. از دست دادن محمد ، غم سنگيني در آن ديار غربت بود. علامه در اين زمان ، 23 سال و همسرش 18 سال داشت.»
در آن تابستان
نجمه السادات ، دختر علامه نقل مي کند : «پدرم مي گفت : وقتي در نجف بودم يک معلم رياضيات پيدا کرده بودم که فقط يک بعدازظهر وقت تدريس داشت. من وسط ظهر، از اين سوي شهر به آن سوي شهر مي رفتم. وقتي به جلسه استاد مي رسيدم، هوا آن قدر گرم و راه طولاني بود که لباس هايم خيس عرق مي شد. همان طور با لباس داخل آب حوض مي رفتم و درمي آمدم و بعد تنها يک ساعت نزد آن استاد رياضي درس مي خواندم.»
دولت آن است که بي خون دل آيد به کنار
علامه طباطبايي مي گويد : «هنگامي که در نجف اشرف به درس و بحث اشتغال داشتم ، يکي از روزها ، مرحوم ميرزا علي قاضي به من برخورد کرد و بدون مقدمه گفت : «اگر طالب دنيايي ، نماز شب بخوان و اگر طالب آخرتي نماز شب بخوان!» و همين ديدار و گفت و گوي کوتاه ، منشا آشنايي من با استاد شد. به قول حافظ شيرازي : «دولت آن است که بي خون دل آيد به کنار.» قبل از آنکه به محضر وي بار يابم ، خود را از کتاب هاي فلسفي و آثار معقول بي نياز مي ديدم و پيش خود مي گفتم اگر مرحوم ملاصدرا هم بيايد ، مطلبي فوق آنچه من فهميده ام عرضه نخواهد شد. ولي پس از بهره مند شدن از فيوضات رباني اين استاد بزرگوار ، يکباره احساس کردم که گويا تاکنون از حکمت و فلسفه چيزي عايدم نشده است.»
گذران است جهان
حسين ممدوحي ، از نزديکان علامه تعريف مي کند : «علامه طباطبايي در کشاکش زندگي پربار و توام با رنجش ، عجايبي بس آموزنده و سودمند داشت. مي فرمود : «در ايام تحصيلاتم که در نجف بودم ، در يکي از سال ها ارتباط ما در عراق با ايران بسيار با دشواري انجام مي شد. اين مساله منجر به تنگناهاي مالي و کمبود امکانات اوليه زندگي گرديد.
به هر حال روزي خدمت استاد آيت ا... سيدعلي قاضي رفتم و قصه دلم را با او گفتم. استاد به نصيحت و دلداري من پرداخت. آنگاه که از خدمت استاد بازگشتم ، چنان سبکبار شدم که گويا در زندگي هيچ سختي و غمي ندارم. مضمون نصيحت هاي استاد را به شکل يک دوبيتي درآوردم :
پير خردپيشه ي نورانيم
برد ز دل زنگ پريشانيم
گفت که در زندگي آزاد باش
هان گذران است جهان ، شاد باش.»
حمام به سبک امروزي
عبدالباقي طباطبايي مي گويد : «به ياد دارم که پدرم دائما و در طول سال مشغول فعاليت بودند و کار کردن ايشان در فصل سرما و در حين ريزش باران و برف هاي موسمي- در حالي که چتر به دست گرفته يا پوستين به دوش داشتند- کاري عادي بود. در مدت ده سال پس از مراجعت علامه از نجف به زادگاهش (روستاي شادآباد) و به دنبال فعاليت هاي مستمر ايشان ، قنات ها ، لايروبي و باغ هاي مخروبه ، تجديد خاک و اصلاح درخت شد. در همين حال چند باغ جديد احداث گرديد. يک ساختمان ييلاقي هم در داخل روستا براي سکونت تابستاني خانواده ساخته شد و در زير زمين آن ، حمامي به سبک امروزي شامل يک دستگاه آبگرمکن مس ساخت آلمان که با هيزم گرم مي شد ، بنا کرد ؛ در حالي که در سال 1318 حمام ها عموماً خزينه اي بود!»
استفاده از عمر
آيت ا... جعفر سبحاني مي گويد : «در تحقيق مطلبي ، علامه مدت ها خود را در اتاقي محصور مي کرد و با کسي جز براي امور ضروري تماس نمي گرفت.
بر اين اساس بود که استاد در دوراني که در تبريز به سر مي برد و تقريباً از همه جدا بود ، فصلي از سال را در يکي از روستاهاي نزديک تبريز به نام «شادگان» به سر مي برد و يک دوره «بحارالانوار» را در آن جا مورد بررسي قرار مي داد. بسياري از کارهاي تحقيقي او در باره حديث و مسائل مربوط به معارف در چنين جاهايي انجام شده است.»
پادش او بهتر است
آيت ا... جعفر سبحاني، از شاگردان برجسته علامه نوشته است : «... در سال 1324 که تب جنگ جهاني دوم فرو نشست و متفقين اشغالگر يکي پس از ديگري ايران را تخليه کردند، جز قواي شوروي که در خطه آذربايجان باقي ماند و فرقه دموکرات را پر و بال دادند و با سپردن منطقه آذربايجان به آنان، در ظاهر به اشغال خود خاتمه دادند. در يک سال تسلط فرقه دموکرات بر آذربايجان، منطقه دستخوش ناامني و قتل و غارت بود.
استاد فقيد تصميم گرفت بساط زندگي را از آن نقطه جمع کند و به يک مرکز علمي مانند قم منتقل گردد. در اين مورد، به قرآن مجيد تفال زد و استخاره کرد. اين آيه آمد :«هنا لِک الولايه لله الحقِ هو خير ثواباً و خير عقباً.» (کهف : 44) «آنجا ياري کردن، خداي حق را سزد، پاداش او بهتر و سرانجام او، نيکوتر است.»
و لذا در آغاز سال 1325 زادگاه را به عزم اقامت در قم ترک کرد و سي و پنج سال در حوزه مقدسه به تدريس و تاليف و تربيت و تهذيب نفوس پرداخت و زحماتي سنگين را در اين راه متحمل شد.»
رشته عشق است و بر گردن نکوست
عبدالباقي طباطبايي مي نويسد : «شب عيد بود و هوا سرد. من نوجواني چهارده ساله بودم. وقتي مادرم را مشغول جمع کردن لوازم ديدم، پرسيدم : «کجا مي رويم؟»
اشک از چشمان مادرم سرازير شد و خواند:
«رشته اي بر گردنم افکنده دوست
مي کشد هر جا که خاطر خواه اوست
رشته بر گردن نه از بي مهري است
رشته عشق است و بر گردن نکوست»
مهرِ خوبان
اوايل سال 1325 وارد شهر قم شديم. به خانه يکي از بستگان که در قم مشغول طلبگي بود رفتيم و به طور موقت، در آن جا ساکن شديم. مدتي بعد در محله «يخچال قاضي» خانه اي اجاره کرديم؛ اتاقي بيست متري که با يک پرده به دو اتاق تفکيک مي شد. آب آشاميدنيِ خانه در زير زمين بود و آشپزخانه و حمام نداشت.
انس با قرآن
نجمه السادات طباطبايي تعريف مي کند: «زماني که علامه از تبريز به قم آمدند، من شش ساله بودم. از همان سال ها به ياد دارم که پدرم بسيار با قرآن مانوس بود. در واقع سخنانش، نشست و برخاستش، همه و همه قرآني بود. با قرآن بيدار مي شد و با قرآن مي خوابيد. از اول صبح با صداي قرآنِ ايشان از خواب بيدار مي شديم. ظهر که از درس و بحثِ روزانه بازمي گشتند، اول نمازشان را مي خواندند و تا بر سر سفره ناهار آماده شويم، آهسته و از حفظ قرآن مي خواندند. شب ها هم موقع خواب، مقيد بودند حتماً قرآن خوانده شود.
يکي از بستگان که در خواندن قرآن قدري غلط داشت گفت:«اگر قرآن بخوانم ممکن است غلط شود.» پدرم فرمود: قرآن، غلط خواندنش هم خوب است. نگذاريد ياد قرآن در دلتان کهنه شود.»
جهاني ست بنشسته در گوشه اي
علامه سيدمحمدحسين حسيني تهراني، از شاگردان برجسته علامه، نقل مي کند :« آيت ا... حجت مي خواست مدرسه کوچکش را که بعدها به «مدرسه حجتيه» معروف شد، بزرگ تر کند. چندين هزار متر از زمين هاي اطراف را خريده بود و قصد داشت مدرسه را توسعه دهد و بناي عظيمي به سبک مدارس اسلامي و داراي حجره هاي بسيار، مدرس، مسجد، کتابخانه، سرداب، آب انبار و ساير مايحتاج طلبه ها به طرز صحيح و بهداشتي و با فضاي بزرگ و روح افزا بسازد.
مهندسان و معماران زيادي از قم، تهران و شهرهاي ديگر آمدند و نقشه هاي متنوعي کشيدند، اما آيت ا... حجت هيچ کدام را نپسنديد. هر کدام چيزي کم داشت تا اينکه نقشه سيدي که از تبريز آمده بود، مورد نظر و تصويب ايشان قرار گرفت.
اين سيد، علامه طباطبايي بود که در آن زمان به نام «قاضي» معروف شده بود. روحاني با عمامه بسيار کوچک از کرباس آبي رنگ، با لباس ساده و خانه اي کوچک. بعدها که به گفت و گو با او پرداختم؛ او را جهاني از علم و درايت و ادراک و فهم ديدم.
هر کو ز دانش برد توشه اي
جهاني ست بنشسته در گوشه اي»
هنگامي که قم آمدم
علامه طباطبايي مي نويسد: «... هنگامي که به قم آمدم، مطالعه اي در برنامه درس حوزه کردم و آن را با نيازهاي جامعه اسلامي سنجيدم. کمبودهايي در آن يافتم و وظيفه خود را تلاش براي رفع آ ن ها دانستم. مهم ترين کمبودهايي که در برنامه حوزه وجود داشت، در زمينه تفسير قرآن و بحث هاي عقلي بود. از اين رو، درس تفسير و درس فلسفه را شروع کردم. با اينکه در جو آن زمان، تفسير قرآن، علمي که نيازمند به تحقيق و تدقيق باشد، تلقي نمي شد و پرداختن به آن، شايسته کساني که قدرت تحقيق در زمينه هاي فقه و اصول را داشته باشند، به حساب نمي آمد؛ بلکه تدريس تفسير، نشانه کمي معلومات به حساب مي آمد. در عين حال، اين ها را براي خودم عذر مقبولي در برابر خداي متعال ندانستم و آن را ادامه دادم تا به نوشتن تفسيرالميزان انجاميد.»
سيره فلسفي
آيت ا... جوادي آملي، از شاگردان برجسته علامه مي نويسد:«از مشخصات بارز سيره فلسفي علامه، زياد انديشيدن، به تفکر پرداختن، کم سخن گفتن و سوال را بدون دقت، جواب ندادن و قبل از تامل حرف نزدن بود که : اِذا تم العقل نقص الکلام ؛ «هر گاه عقل و خرد کامل شود، کلام و سخن کوتاه و برگزيده مي شود.
لذا نه بي جا سخن مي گفت و نه لحنِ بي جا داشت.»
خط زيبا
علامه سيدمحمدحسين حسيني تهراني مي گويد : «خط نستعليق و شکسته ايشان از بهترين و شيواترين خط اساتيد خوشنويسي بود. اگرچه در اين اواخر به دليل کسالت، اعصاب و رعشه حاصلِ در دست، دستش تکان داشت و خط مرتعش بود؛ ولي جوهره خط حکايت از استادي در اين فن داشت. خودش مي گفت: «قطعاتي از خطِ زمان جواني مانده است که وقتي به آن ها نگاه مي کنم، در تعجب مي مانم که آيا اين خط من است.»
مهربان و مودب
عبدالباقي طباطبايي تعريف مي کند: « علامه در خانه، خيلي مهربان بود. هر وقت به چيزي مثل چاي نياز داشتند، خودشان مي رفتند و مي آوردند. هنگامي که همسر يا يکي از فرزندانش وارد اتاق مي شدند، در جلوي پاي آنان تمام قد برمي خاستند. اين قدر مودب بود. بارها مي گفت : «عمده موفقيت هايم را مديون همسرم هستم.»
علامه درباره همسرش مي گفت : «او هنگامي که من فکر مي کردم و يا مي نوشتم ، با من حرف نمي زد تا رشته افکارم از هم گسسته نشود، و براي اينکه خسته نشوم، راس هر ساعت درِ اتاق مرا باز مي کرد و چاي مي گذاشت و مي رفت.»
فقدان همسر
استاد سيد صدرالدين حائري شيرازي، از شاگردان برجسته علامه، تعريف مي کرد: «روزي همسر علامه مي گفت: «هنوز هم بين من و ايشان تعارفات مرسوم وجود دارد. علامه هنوز با تعبير سبکي نام مرا نبرده و هرگز اسم مرا به تنهايي نمي برد!»
بي جهت نيست که علامه در مرگ همسرش، اشک مي ريخت و مي گفت: «وقتي همسرم از دنيا رفت، زندگي ام زير و رو شد!»
آيت ا... ابراهيم اميني مي گويد: «وقتي علامه در فقدان همسرش مي گريست، گفتم: ما بايد درس صبر را از شما بياموزيم. چرا بي تابي مي کنيد؟»
فرمود: «او بسيار مهربان و فداکار بود. اگر همراهي هاي ايشان نبود، موفق به نوشتن و تدريس نمي شدم.»
کوهپايه زان
آيت ا... جعفر سبحاني مي گويد: «علامه در سرودن اشعار عرفاني يد طولايي داشت. لطيف ترين معاني عرفاني را در نغزترين جمله ها و قالب هاي شعري مي ريخت. براي نمونه، چند بيت از شعري که در سال 1300 در دهکده «زان» زير درختان سرو سروده اند يادآور مي شوم:
«گذر ز دانه و دام جهان و خويش مباز
که مرغ با پر آزاد مي کند پرواز
به کوهپايه زان بامداد با ياران
که دور باد دل پاکشان ز سوز و گداز
چه گويمت که چه مي گفت باد مشک فشان
که مي گشودبه گفتار خود هزاران راز
زمن نيوش و مياسا در اين دو روز جهان
که پيش روي تو راهي است سخت دور ودراز ....»
يا شعر زيباي «کيش مهر»:
«همي گويم و گفته ام بارها
بود کيش من مهر دلدارها
پرستش به مستي است در کيش مهر
برونند زين جرگه هشيارها
به شادي و آسايش و خواب و خور
ندارند کاري دل افگارها
به جز اشک چشم و به جز داغ دل
نباشد به دست گرفتارها
کشيدند در کوي دلدادگان
ميان دل و کام ديوارها
چه فرهادها مرده در کوه ها
چه حلاج ها رفته بر دارها ....»
در کنار سفره الهي
آيت ا... حسن زاده آملي، از شاگردان برجسته علامه، مي گويد: «بنده، رساله «امامت» را نوشتم. چون از تحرير آن فارغ شدم، آن را حضور علامه طباطبايي بردم و اظهار داشتم: «گهگاهي که از درس و بحث خسته شديد، به عنوان جلسه استراحت و زنگ تفريح، اين رساله ما را هم ملاحظه بفرماييد.»
ايشان لطف فرمودند و رساله را از اول تا به آخر، کلمه به کلمه خواندند. تا آنکه پس از مدتي فرمودند: «از بدو تا ختم آن را نگاه کردم و رساله حاضر است.» مدت دو ماه به درازا کشيد تا ايشان رساله را مطالعه نمودند و بررسي کردند. وقتي به حضورشان رسيدم تا آن را تحويل بگيرم، به من اعتراض کردند که در فلان جاي رساله، دعاي شخصي در حق خودتان نموده ايد.
من در جايي از آن گفته بودم: «بار خدايا! مرا به فهم خطاب محمد (ص) اعتلا ده» و اين دعا را پس از بيان حديثي و شرح آن آورده بودم. علت انتقاد علامه اين بود که چرا در کنار سفره الهي، ديگران را شرکت نداده ام و افزود تا آنجايي که خود را شناختم در حق خودم دعاي شخصي نکرده ام. در اصول کافي از ائمه اطهار (عليهم السلام) نقل شده که دعاي شخصي نکنيد و بندگان خدا را هم در کنار سفره الهي شرکت دهيد. اين تاديب اخلاقي در من اثر گذاشت.»
ما همه بندگان خدائيم
علامه سيدمحمدحسين حسيني تهراني نقل مي کند: « هر موقع که خدمتشان مي رسيدم، بدون استثنا براي بوسه زدن بر دستان ايشان، خم مي شدم ولي آن حکيم متواضع ، دست خود را لاي عباي خويش پنهان مي کرد و حالتي از حيا و شرم در ايشان پيدا مي شد.
روزي عرض کردم :«ما براي برکت و کسب فيض دست شما را مي بوسيم. چرا مضايقه مي فرماييد؟»
و سپس به حديث «من علمني حرفاً فقد صيِرني عبداً» ؛«هر کس مرا نکته اي بياموزد، بنده خود ساخته است» اشاره کردم.
علامه با تبسم مليحي فرمودند: «ما همه بندگان خدائيم.»
آيات رحمت يا غضب
حجت الاسلام محمدباقر موسوي همداني، از شاگردان برجسته علامه، گفته است: «وقتي در تفسير قرآن به آيات رحمت يا غضب و يا توبه برمي خورديم ، حالِ علامه دگرگون مي شد. در مواقعي، اشک از ديدگانش جاري مي گرديد و در اين حالت که به شدت منقلب به نظر مي رسيد، مي کوشيد من متوجه حالتش نشوم. در يکي از روزهاي زمستان که زير کرسي نشسته بوديم، من تفسير فارسي را مي خواندم و ايشان عربي را. بحث در باب توبه، رحمت پروردگار و آمرزش گناهان بود.
تاثر ايشان در اين موقع به حدي بود که نتوانست به گريستن بي صدا اکتفا کند و با صداي بلند شروع کرد به گريه کردن و اشک ريختن.»
عظمت قرآن
حجت الاسلام محمدباقر موسوي همداني مي گويد: «در يکي از روزها که مشغول ترجمه الميزان بودم، قرآن دستم بود و تفسير هم رو به رويم. در اين حالت مي خواستم کتاب ديگري را باز کنم، اما چون احتمال داشت آن صفحه مورد نظر قرآن بسته شود و به هم بخورد، قرآن را پشت رو، روي زمين گذاشتم.
علامه فوري قرآن را برداشت، بر آن بوسه زد و گفت: «ديگر از اين کارها نکنيد!» و اين ادب علامه را نسبت به عظمت کتاب الهي نشان مي داد.»
تحقيق علمي در شب قدر
آيت ا... حسن زاده آملي مي گويد: «علامه طباطبايي شب قدر را با بحث و تحقيق آيات قرآني احيا مي کرد و تفسيرش در اين شب فرخنده به پايان رسيد.»
اخلاق قرآني
آيت ا... جوادي آملي تعريف مي کند:«اخلاق علامه، اخلاق قرآني بود، هر خلق کريمه اي که خدا در قرآن نصب العين انسان کامل مي داند، ما در حد انساني که بتواند مبين و مفسر قرآن باشد در اين فرد بزرگ مي يافتيم.
مجلس ايشان، مجلس ادب اسلامي و خلق الهي بود و ترک اولي، کم تر در ايشان اتفاق مي افتاد. نام کسي را به بد نمي برد، بدِ کسي را نمي خواست و سعي مي کرد خير و سعادت همگان را بخواهد.»
اخلاص
يکي از فضلاي حوزه علميه قم مي گفت: «از تفسير الميزان در حضور علامه تعريف کردم. فرمودند:«تعريف نکن که خوشم نمي آيد و ممکن است خلوص و قصد قربتم از بين برود.»
روحيه و انصاف علمي
آيت ا... مکارم شيرازي نقل مي کند:«علامه طباطبايي روزي فرستادند دنبال من که مايلم تفسير الميزان ترجمه شود و عقيده دارم شما اين کار را بکنيد.
پذيرفتم و دو جلد را ترجمه کردم. جلد اول تفسير الميزان با جلدهاي ديگر تفاوت دارد و مطالب آن فشرده است.
يک بار خدمت ايشان رسيدم و عرض کردم:«آقا! شما استاديد و بزرگوار و صاحب نظر، ولي من يک آدمي هستم که نمي توانم در مسائل تقليد کنم. بنابراين در بحث هاي شما که ترجمه مي کنم، اگر جايي اختلاف نظر داشتم اجازه بفرمائيد در پاورقي برخي نکات را بنويسم.»
علامه فرمود:«ما بايد خودمان بحث هاي خودمان را نقد کنيم، نه اينکه بيگانگان بيايند و نقد کنند.»
ايشان با آغوش باز اين پيشنهاد را پذيرفتند و فرمودند:«اگر شما ايرادي نوشتيد با هم بحث مي کنيم. اگر من، شما را قانع کردم که هيچ، اما اگر قانع نشديد،در پاورقي هم ايراد خودتان را بنويسيد و هم جواب مرا. قضاوت را به خوانندگان واگذار کنيد.»
شرح صدر
آيت ا... جوادي آملي نقل کرده اند:«علامه مي فرمودند: سالي تابستان را در «درکه (اطراف تهران) به سر مي بردم و در آن سال ها افکار کمونيستي و ماترياليستي رايج بود. يکي از صاجب نظران افکار مادي براي «بحث آزاد» آمد. از صبح تا پايان روز بحث به درازا کشيد نزديک به هشت ساعت. من از راه برهان صديقين با اين صاحب نظر به سخن نشستم و در پايان روز يک کمونيست، الهي شد.»
تفکر عميق
علامه سيدمحمدحسين حسيني تهراني نقل مي کند:«استاد، متفکر و در تفکر، عميق بودند. هيچ گاه از مطلبي به آساني عبور نمي کردند و تا به عمق مطلب نمي رسيدندو اطراف و جوانب آن را کاوش نمي کردند، دست برنمي داشتند.
در بسياري از مواقع که يک سوال بسيط و ساده اي از ايشان مي شد که در باره يک مساله فلسفي يا تفسيري يا روايي بود و مي شد با چند کلمه، پاسخ فوري داد، ايشان قدري سکوت مي کردند. سپس چنان اطراف و جوانب و احتمالات و مواضع رد و قبول را بررسي و بحث مي کردند که حکم يک جلسه درسي را پيدا مي کرد.»
ادب تا سرحد عشق
دکتر احمد احمدي، از شاگردان علامه، مي گويد:«تابستان ها که به مشهد مشرف مي شدند، مدتي مي ماندند. عصرها به زيارت مي آمدند و پشت سر مرحوم آيت ا... ميلاني نماز مي خواندند و بعد به حرم مي رفتند. وارد صحن که مي شدند اين دست هاي لرزان را مي ديدم که مي چسباندند به چارچوب در و آن را مي بوسيدند؛ آن چنان که گويي تمام وجودش دارد به حضرت رضا (عليه السلام) عرض ادب مي کند. ادبش تا سرحد عشق بود.»
برنامه زندگي
نجمه السادات، دختر علامه طباطبايي، مي گويد:«ايشان، اخلاق و رفتار محمدي داشتند. هرگز عصباني نمي شدند و هيچ وقت صداي بلند ايشان را در حرف زدن نشنيديم. در عين حال، با اين ملايمت در خلق و خوي، بسيار قاطع و استوار بودند.
در امر نماز مقيد بودند که اول وقت بخوانند و در اين زمينه، اهمال روا نمي داشتند وسستي ديگران را با صراحت تذکر مي دادند. در ماه مبارک رمضان، تمام شب ها تا سحر بيدار مي نشستند. بسيار دقيق و منظم بودند و براي همه اوقات روزشان برنامه ريزي مي کردند.
علاقه زيادي به تلاوت قرآن داشتند و سعي مي کردند آن را با صداي بلند بخوانند. خودشان مي گفتند:«برنامه اي که براي کار روزانه ام دارم از بيست و شش سالگي تا به حال به هم نخورده است.»
با وجود انبوه کارهاي مهمي که داشتند هرگز دست رد به سينه کسي که براي امري هر چند پيش پا افتاده نزد ايشان مي آمد، نمي زدند و اين به سبب رقت قلب و علاقه شديد ايشان به مردم بود.»
حفظ آداب
علامه سيدمحمدحسين حسيني تهراني مي گويد:«آنقدر متواضع و مودب و در حفظ آداب سعي بليغ داشت که من کراراً خدمتشان عرض کردم: «آخر اين درجه از ادب شما و ملاحظات شما ، ما را بي ادب مي کندشما را به خدا، فکري به حال بکنيد!»
از نزديک به چهل سال پيش تا به حال، ديده نشد که ايشان در مجلس به متکا و بالش تکيه بزند، بلکه پيوسته در مقابل ديگران، مودب قدري جلوتر از ديوار مي نشستند. روزي به ديدنشان رفتم. ديدم در اتاق روي تشکي نشسته اند. به علت کسالت، طبيب دستور داده بود روي زمين سخت ننشينند. ايشان از روي تشک برخاستند و مرا به نشستن روي آن تعارف کردند. من خودداري کردم. فرمودند: «بنشينيد تا جمله اي را عرض کنم.»
اطاعت کردم و نشستم. ايشان روي زمين نشستند و بعد فرمودن: «جمله اي که مي خواستم عرض کنم اين است که آن جا نرم تر است!»
از روي بصيرت
علامه مرتضي مطهري، از شاگردان برجسته علامه، مي نويسد: «علامه سال ها از عمر خويش را صرف تحصيل و مطالعه و تدريس فلسفه کرده اند و از روي بصيرت، به آرا و نظريات احاطه داشته اند. به علاوه، روي عشق فطري و ذوق طبيعي، افکار محققان اروپايي را به خوبي از نظر گذرانيده اند.»
حق را به مردم بشناسانيد
عبدالباقي طباطبايي گفته است: «پدرم بيش از همه به کار و تلاش و تحقيق توصيه مي کرد. خودش در تمام طول سال فقط روز «عاشورا» را تعطيل مي کرد و در بقيه روزها، چهارده تا شانزده ساعت مشغول تحصيل و تحقيق و تعليم بود.
هرگز احساس خستگي نمي کرد. برزگ ترين نصيحت او اين بود که حق را به مردم بشناسانيد؛ آن هم به طور استدلالي، و حق کسي را ضايع نکنيد.»
نور چشم و بصيرت دل
حجت الاسلام محمدباقر حسيني همداني نقل کرده است:«علامه طباطبايي در هر ماه، چند شب تا صبح بيدار مي ماند و به مطالعه و نوشتن مي گذراند. بسيار اهل مطالعه بودند. يادم هست آن فيلسوف معمولاً در نزديک غروب به تلاوت قرآن مشغول مي شدند. روزي عرض کردم:«آقا! چرا اين موقع قرآن مي خوانيد؟ هوا تاريک است و چشمتان خسته مي شود.»
ايشان فرمود:«قرائت قرآن، نور چشم را زياد مي کند، همان گونه که بر بصيرت دل مي افزايد.»
امانت خدا
نجمه السادات طباطبايي تعريف مي کندکه مادرم عقيده داشت که دختر بايد در خانه کار کند، اما علامه مي گفت: «به آن ها فشار نياوريد. آن ها اکنون بايد آرامش داشته باشند و موقع کارکردنشان فرا نرسيده است.»
وقتي غذا مي پختيم و غذايمان خوشمزه نمي شد، پدرم اصلاً به روي خودش نمي آورد و تعريف هم مي کرد!
مادرم مي گفت: «به اين ترتيب اين دخترها در کدام خانه مي توانند زندگي کنند؟»
پدرم مي گفت: «اين ها امانت خدا هستند، هر چه آدم به اين ها احترام بگذارد، خدا و پيامبر اکرم (ص) بيش تر خوشحال مي شوند.»
مهرباني با حيوانات
نجمه السادات مي گويد: روزي به ديدنشان رفتم. ديدم خيلي ناراحتند. علت را پرسيدم. فهميدم بچه گربه اي توي چاهک حياط خلوت خانه افتاده و پدرم از ديروز پريشان شده است. نه غذا مي خورند و نه استراحت مي کنند!
خنديدم و گفتم: «براي بچه گربه ناراحتيد؟»
ايشان فرمودند:«بشر بايد عاطفه داشته باشد. آدم بي عاطفه با قرآن دوست نيست.»
بالاخره کلي خرج کردند. چاهک را شکافتند تا بچه گربه را درآورند.»
در برابر قرآن
نجمه السادات طباطبايي مي گويد: «علامه اخلاقي دوست داشتني داشت. بسيار لطيف و صبور بود و کم حرف. بسيار بامحبت بود و مقيد. بسيار به قرآن و اهل بيت (ع) علاقه و احترام نشان مي داد. در برابر قرآن دو زانو مي نشستند. حتي زمستان در زير کرسي اگر قرآن در دست داشتند، پايشان را جمع مي کردند. اگر در اتاقي قرآن بود لباس عوض نمي کرد، مگر آنکه روپوشي روي قرآن بياندازد. علاقه عجيبي به حرم حضرت معصومه (سلام ا... عليها) داشتند و هر روز حتماً مشرف مي شدند.»
حق مردم، حق خدا
نجمه السادات طباطبايي گفته است: «هنگامي که مادرم از دنيا رفت، علامه تا سه چهار سال پس از فوت همسرش، هر روز سر قبرش مي رفتند. پس از آن هم که فرصت کم تري داشتند، به طور مرتب، دو روز در هفته (دوشنبه و چهارشنبه) بر سر مزارش حاضر مي شدند و مي گفتند: «بنده خدا بايستي حق شناس باشد. اگر آدم نتواند حق مردم را ادا کند، حق خدا را هم نمي تواند ادا نمايد.»
درست راه برو
يکي از نزديکان علامه نقل مي کند: روزي در خيابان، دوچرخه اي به ايشان خورد و موجب مجروح شدن پايشان گرديد.
يکي از نزديکان او را به مغازه اي برد و روي صندلي نشاند.
دوچرخه سوار که علامه را نمي شناخت با گستاخي گفت: «درست راه برو، عمو جان!»
علامه با بزرگواري فرمودند: «خداوند همه ما را به راه درست هدايت کند!»
اراده قوي
عبدالباقي طباطبايي نقل مي کند: علامه اراده بسيار قوي داشتند. وقتي ايشان را براي معالجه به لندن برده بودندپزشکان به او گفتند: «در برابر چشم شما پرده اي است که بايد برداشته شود.» ايشان هم اعلام رضايت کردند. بعد که پزشکان گفتند: «براي عمل جراحي بايد شما را بي هوش کنيم.» مخالفت کرده و فرمودند: «بدون بي هوش کردن عمل کنيد.»
آن ها گفتند: «چشم شما بايد پانزده دقيقه باز باشد و پلک نزنيد.»
علامه گفتند: «من چشم خود را باز نگه مي دارم.» و هفده دقيقه چشم خود را باز نگه داشته و يک بار هم پلک نزده بودند.
به ياد خدا باش
يکي از فضلاي حوزه علميه قم نقل مي کند: «سال 1350 عازم زيارت بيت ا... الحرام بودم. زمستان بود و هوا سرد و برفي. براي خداحافظي به نزد علامه رفتم و گفتم : «نصيحتي بفرماييد که به کارم بيايد و در اين سفر توشه ام باشد.» 
علامه فرمود : «خداي سبحان مي فرمايد : فاذکروني اذکرکم؛ به ياد من باشيد تا به ياد شما باشم. به ياد خدا باش تا خدا به يادت باشد. اگر خدا به ياد انسان بود، از جهل رهايي مي يابد و اگر در کاري مانده باشد، خداوند نمي گذارد عاجز شود. اگر در مشکل اخلاقي گير کرد، خدايي که داراي اسماء حسني است و متصف به صفات عاليه، االبته به ياد انسان خواهد بود.»
کسب فيض
آيت ا... ابراهيم اميني نوشته اند : «هيچ گاه نديدم که علامه به خود ببالد و از خويشتن تمجيد کند. در تعليم و تربيت بخل نداشت. ازعبارت پردازي خوشش نمي آمد. به کثرت و قلت شاگردانش چندان توجهي نداشت. گاهي حتي براي دو سه نفر هم درس مي گفت. غير طلاب را نيز از کسب فيض محروم نمي کرد.
از داخل و خارج کشور، نامه هاي فراواني خدمت ايشان مي رسيد که پرسش علمي و ديني داشتند، جواب نامه هاي را با خط خودش مي نوشت و مي فرستاد. علاوه بر درس هاي رسمي، جلسه اخلاق و سير و سلوک هم داشت.»
گنبد مينا
آيت ا... عبدا... جوادي آملي، از شاگردان برجسته علامه ، نوشته اند: «مطالب عميق و بلند فلسفه جز در روحي به عمق دريا و جاني به ارتفاع گنبد مينا نمي گنجد و تا روح، ظرفيت مسايل ژرف و عقلي را نداشته باشد، انسان حکيم نخواهد شد و نشانه روح بلند اين است که طبق وحي الهي (قل ربِ زِدني عِلماً) «افزون طلب» است. از اين رهگذر، علامه (ره)، در زندگي نامه خود، آن چند سالي را که پس از مراجعت نجف در تبريز ماندند، «خسارت روح» شمرده اند؛ با اينکه چندين رساله عميق فلسفي در آن سرزمين تاليف کرد و طبق مرقوم خود استاد، در آن آثار سعي شد که ميان عقل و نقل تطبيق شده باشد.»
روز خوشي بود
آيت ا... ابراهيم اميني، از شاگردان برجسته علامه، نقل مي کند: «درس هاي فقه و اصول را خدمت امام خميني خواندم و فلسفه را از حوزه درس علامه طباطبايي آموختم. به اين دو استاد ارادت و علاقه داشتم. خيلي مايل بودم ناظر بحث هاي فلسفي اين دو درِ گرانمايه باشم و بفهمم که کدامشان در اين رشته بر ديگري رجحان دارد.
مترصد فرصت مناسبي بودم تا آنکه اين دو استاد عزيز را براي صرف ناهارِ طلبگي به حجره مدرسه حجتيه دعوت نمودم. آنان هم قبول کردند و در روز معين، به حجره تشريف فرما شدند.
به فکر افتادم که از اين فرصت استفاده کنم. مساله اي فلسفي را مطرح کردم. هر دو به خوبي گوش دادند، اما ساکت بودند. بعد علامه به امام خميني نگاهي کرد. امام تبسمي نمود و با آن لبخند، پاسخ سوال را به علامه واگذار کرد.
علامه به تشريح موضوع پرداخت. امام در هنگام سخن گفتن علامه، کاملاً گوش کردند و چيزي نگفتند. بعد از امام، سوالي کردم. ايشان با حالتي توام با ادب به علامه نگريست و جواب آن سوال را داد. علامه هم کاملاً گوش مي داد و چيزي نمي گفت. به هر حال موفق نشدم اين دو استاد گرانمايه را به بحث هاي طلبگي بکشانم. گويا هر دو به هدف من پي برده بودند. آن روز، براي من روز خوشي بود.»
ارتقاي سطح نويسندگي
آيت ا... جعفر سبحاني مي نويسد: «يکي از خدمات علامه طباطبايي، ترويج قلم نويسندگي در حوزه بود. به يک معنا، براي نخستين بار طلبه ها و فضلاي حوزه را براي نوشتن مقاله در زمينه هاي علمي دعوت کرد و از اين طريق استعدادها را شکوفا ساخت.
در سال 1330 که حملات و تبليغات مادي گري نويسندگانِ غيرمتعهد در ايران رواج يافته بود و کم تر مقاله ديني پيدا مي شد که بتواند پاسخ گوي نيازهاي روز باشد، علامه انجمني متشکل از فضلاي آن روز حوزه به وجود آورد و از آنان، نويسندگي و تنظيم مقالات در موضوعات مختلف را تقاضا کرد.»
قدرشناسي
حجت الاسلام ايزدي، از شاگردان برجسته علامه، مي گويد: «روزي يکي از فضلا از ايشان راجع به حديثي سوال کرد. علامه جوابي دادند، ولي من عرض کردم: شايد حديث مزبور معناي ديگري داشته باشد، و آن معنا را تشريح کردم. استاد، سخن مرا پسنديد و به آن فرد فاضل فرمود: «نظر من هم اين است» و به اين شکل از شاگردِ خود قدرشناسي کرد. با اين روشِ روان شناسي، اعتماد به نفس شاگردان تقويت مي شد تا بتوانند در جلسات علمي و آموزشي تراوشات فکري خود را ابراز کنند.»
در کوي نگار
علي اکبر حسني، از نزديکان علامه، نقل مي کند: « او در حل مسائل علمي و تفسيري و رفع معضلات فلسفي و گشودن گره از مشکلات درسي، از معنويت ارواح مطهر معصومان (عليهم السلام) استمداد مي جست و سخنش اين بود:«هر چه داريم از اهل بيت داريم.»
يکي از ارادتمندان علامه، هنگام تشريف فرمايي ايشان به مشهد، قصيده مفصلي سروده بود که مطلع آن چنين است:
«او سوي ديار يار، رو کرده
مِي در خم عشق بر سبو کرده
در کوي نگار، معتکف گشته
از وي همه کسب آبرو کرده.»
وقتي علامه شعر را خواند و به اين بيت رسيد، قطره هاي اشک از چشمانش سرازير شد. با گريه گفت: «ما همه آبروي خود را از محمد و آل محمد (صلوات ا... عليهم) کسب کرده ايم.»
درياي علم و معرفت
آيت ا... محمدتقي مصباح، از شاگردان برجسته علامه، مي گويد: «علامه مظهر قناعت، وقار، طمانينه، عزت نفس، توکل، اخلاص، تواضع و ديگر مکارم اخلاقي بود. آثار عظمت روح و نورانيت دل و ارتباط با ماوراي طبيعت در سيماي ملکوتي ايشان هويدا بود .... در طول سي سال که افتخار درک محضر ايشان را داشتم، هرگز کلمه «من» را از او نشنيدم. در عوض لفظ «نمي دانم» را بارها در پاسخ سوالات از ايشان شنيدم؛ همان عبارتي که افراد کم مايه از گفتن آن عار دارند، ولي اين درياي پرتلاطم علم و حکمت از فرط تواضع و فروتني به آساني مي گفت. جالب اين است که به دنبال آن، پاسخ سوال را به صورت احتمال و يا با عبارت «به نظر مي رسد» بيان مي کرد.»
دلباخته اهل بيت
يکي از فضلاي حوزه علميه قم مي گفت: «به مرحوم شهيد مطهري عرض کردم: «چرا شما فوق العاده از علامه طباطبايي تجليل مي کنيد و به تعبير «روحي فداه» (جانم فدايش باد) را در مورد ايشان به کار مي بريد؟»
فرمود: «من فيلسوف و عارف بسيار ديده ام، اما احترام مخصوص من به علامه طباطبايي نه به دليل اين است که ايشان يک فيلسوف است؛ بلکه به اين جهت است که او عاشق و دلباخته اهل بيت (عليهم السلام) است. علامه طباطبايي در ماه رمضان، روزه خود را با بوسه بر ضريح مقدس حضرت معصومه (سلام ا... عليها) افطار مي کرد. ابتدا پياده به حرم مطهر مشرف مي شد، ضريح مقدس را مي بوسيد. سپس به خانه مي رفت و غذا مي خورد. اين ويژگي اوست که مرا به شدت شيفته ايشان کرده است.»
حضور قلب
آيت ا... ابراهيم اميني تعريف مي کند: در ماه هاي آخر عمر علامه ، ايشان ديگر به امور دنيا توجهي نداشت. در عالم ديگري سير مي کرد. ذکر خدا را بر لب داشت و حتي به آب و غذا هم توجه نداشت. در يکي از شب هاي آخر عمر، در خدمت او بودم. در بستر نشسته بود و با چشم هاي نافذش به گوشه اتاق نگاه مي کرد، ولي ياراي سخن گفتن نداشت.
خواستم سخني از او بشنوم و به يادگار داشته باشم. چندان اميدي به شنيدن پاسخ نداشتم. عرض کردم: «براي توجه به خدا و حضور قلب در نماز چه راهي را توصيه مي کنيد؟» به من نگاه کرد. لب هايش تکان خورد و با صداي ضعيف فرمود: «توجه و مراقبه، توجه و مراقبه، توجه و مراقبه ....» و اين جمله را چندين بار تکرار کردند.
احتياج دارم
يکي از شاگردان علامه نقل مي کند: «در روزهاي آخر، من عصرها به منزل علامه مي رفتم تا هم مايحتاج منزلش را تهيه کنم و هم قدري ايشان را در حياط خانه راه ببرم.
روزي سلام کردم و گفتم:«آقا! به چه چيزي احتياج داريد؟»
علامه گفت: «احتياج دارم! احتياج دارم!»
سپس يک گوشه اتاق نشست. چشمانش را بست و شروع کرد به زمزمه يک ذکر. هر چه سعي کردم نتوانستم آن ذکر را بفهمم. موقع اذان مغرب علامه با چشمان بسته و بدون نگاه به آسمان اذان گفت و شروع کرد به خواندن نماز. دستمالِ کاغذي از جعبه کنار دستم برداشتم و روبه روي علامه گذاشتم تا بر آن سجده کند اما علامه سجده نکرد. 
به سرعت به اتاق ديگر دويدم، مهري آوردم و روبه روي علامه گذاشتم. ايشان به سجده رفت و نمازش را تمام کرد.»
سفر به ديار ملکوت
آيت ا... اميني تعريف مي کند: «در آخرين شبي که روز بعد استاد را از منزل به بيمارستان بردند، در محضرش بوديم. در حالت بي هوشي و اغما بود. پس از ساعتي به هوش آمد و در حدود سه ربع ساعت در بستر نشست. به گوشه اتاق نگاه مي کرد و بعد از آن خوابيد. ما بيرون رفتيم و يکي از دوستان که بعد از ما چند ساعت بيش تر در حضور استاد مانده بود، مي گفت: «استاد ساعتي بعد به هوش آمد و از جا حرکت کرد. به طوري که گويي مي خواهد به پا خيزد. عرض کردم: ميل داريد برخيزيد؟ فرمود: «آن دو نفر را که در انتظارشان بودم آمدند.» و به گوشه اتاق خيره خيره نگاه مي کرد. بعد از چند دقيقه خوابيد و بي هوش شد.
روز بعد به بيمارستان منتقل شد و پس از چند روز، در بيمارستان وفات کرد و به لقاي الهي پيوست.»
غزلي از علامه
مهر خوبان دل و دين از همه بي پروا برد
رخ شطرنج نبرد آنچه رخ زيبا برد
تو مپندار که مجنون، سرخود مجنون گشت
از سمک تا به سمايش کشش ليلا برد
من به سرچشمه ي خورشيد نه خود بردم راه
ذره اي بود و مهر تو مرا بالا برد
من خسي بي سر و پايم که به سيل افتادم
او که مي رفت مرا هم به دل دريا برد
جام صهبا زکجا بود مگر دست که بود
که درين بزم بگرديد و دل شيدا برد
خمِ ابروي تو بود و کف مينوي تو بود
که به يک جلوه، ز من نام و نشان يک جا برد
خودت آموختيم مهر و خودت سوختيم
با برافروخته رويي که قرار از ما برد
همه ياران به سر راه تو بوديم ولي
خم ابروت مرا ديد و زمن يغما برد
همه دل باخته بوديم و هراسان که غمت
همه را پشت سر انداخت، مرا تنها برد.

 

بازتاب خبر در رسانه ها
  • بازتاب تصویری
  • بازتاب در خبرگزاری ها
  • بازتاب در روزنامه ها
  • بازتاب در سایت ها
  • گالری تصاویر
    بازتاب خبر در رسانه ها
  • بازتاب تصویری
  • بازتاب در خبرگزاری ها
  • بازتاب در روزنامه ها
  • بازتاب در سایت ها
  • هیچ دیدگاهی برای این خبر نوشته نشده است
    طراحی شده توسط مدرن هاست
    ورود به پنل کاربری