زندگی نامه علامه طباطبایی (ره)
نویسنده: سپیدة سیادت
روزهای ماه «ذیحجه» ۱۳۲۱ ق. یکی پس از دیگری میگذشت و دلهای شیفتگان بیت الله در هوای حرم الهی «لبیک شوق» سر میداد. یاد عرفات و نام مشعر عطش دیدار به جانها داده بود.
ناگاه «کعبة کرامت الهی» زیبا چهرهای نورانی را در آغوش پدر و مادری مهربان نهاد. گویی بار دیگر «زمزم» لطف خداوندی رخ نشان داده است.
آری طفلی دیده به جهان گشود که نور سیادت بر سیمای بلورینش آیندهای روشن را خبر میداد. نام او را «محمد حسین» نهادند و آن را به تبرّک نام «جدّ و فرزند» مایة برکت شمردند. زیرا خاندان محمد حسین، خانوادهای اصیل بود که هماره بیرق بزرگی در دست داشته و شهر تبریز لبریز از نام آنان بوده است.
«سراج الدین عبدالوهاب» جد معروف اوست که با وساطت وی، نبرد خونین دولت ایران و عثمانی، در سال ۹۲۰ قمری پایان یافت و «مرحوم میرزا محمد تقی قاضی طباطبایی» شخصیت دیگری است که از قرنها پیش تاکنون شرافت و بزرگواری را از آن خاندان بزرگ قاضی طباطبایی تبریز کرده است.
طفولیت و توفان حوادث –
دوران کودکی «محمد حسین» با توفان حوادث و بلا همراه بود. بیش از پنج بهار از عمر عزیزش نگذشته بود که مادری مهربان و با فضیلت را از دست داد. بغض غم و اندوه بیمادری او را رها نکرده بود که گرد یتیمی بر وجودش سنگینی کرد و از دیدن روی پدر محروم شد. همراه با برادر کوچکتر خود تنها ماند اما هماره دست لطف خداوندی سایهبان مرحمتی بر سر او بود. مدت زیادی از تحصیل او نمیگذشت که علاوه بر قرآن مجید، کتابهای گلستان، بوستان، اخلاق مصوّر، تاریخ معجم، ارشاد الحساب، نصابْ الصبیان و دیگر کتابهای متداول در مدارس آن روز را فرا گرفت.
صرف و نحو و معانی و بیان را نزد استاد خویش مرحوم شیخ محمد علی سرابی آموخت و پس از آن با گامی بلند و همتی فراتر، سطوح عالی در فقه، اصول، فلسفه و کلام را در زادگاه خود نزد اساتید آن خطّه تحصیل کرد. روح لطیف او، ذوقی هنری به وی بخشیده بود. دستمایهای که با کمک آن توانست خوشنویسی را در اوان عمر خود از آقا میرزا علی نقی بیاموزد.
با سپری شدن ایام تلخ و ناکامی طفولیّت، شکوفههای رشد و تکامل بر شاخسار وجود سید محمد حسین نمایان شد. وی از سال ۱۲۹۷ ش. تا ۱۳۰۴ علوم بسیاری آموخت. در این مدت، تمامی درسهای مربوط به سطح را فراگرفت و با شور و شوق بسیاری کتابهای مربوط به ادبیات، فقه، اصول، کلام و معارف اسلامی را آموخت.
او خود از روزگار تحصیل خود چنین بازگو میکند:
«در اوایل تحصیل که به نحو و صرف اشتغال داشتم علاقة زیادی به ادامة تحصیل نداشتم و از این روی هر چه میخواندم نمیفهمیدم… پس از آن یک بار عنایت خدایی دامنگیرم شده، عوضم کرد. در خود یک نوع شیفتگی و بیتابی نسبت به تحصیل کمال حس نمودم؛ به طوری که از همان روز تا پایان تحصیل که تقریباً هیجده سال طول کشید هرگز نسبت به تعلیم و تفکر، احساس خستگی و دلسردی نکردم و زشت و زیبای جهان را فراموش کردم… در خورد و خواب و لوازم دیگر زندگی، به حداقل ضروری قناعت نموده، باقی را به مطالعه میپرداختم بسیار میشد ـ به ویژه در بهار و تابستان ـ که شب را تا طلوع آفتاب با مطالعه میگذراندم…»[۱]
عشق و شور به تحصیل و تکامل استاد را بر آن داشت که از شهر خویش رو به سوی، سینای اسرار «نجف اشرف» هجرت کند. تااز شراب عشق علی ـ علیه السلام ـ جامی نوشیده و طریق معرفت و راه رستگاری را بهتر و بیشتر بپیماید.
با اولین نگاه به قبّه و بارگاه امیر المؤمنین آخرین کلام خویش را زده و میفرماید:
«یا علی! من برای ادامة تحصیل به محضر شما شرفیاب شدهام ولی نمیدانم چه روشی پیش گیرم… از شما میخواهم که در آن چه صلاح است، مرا راهنمایی کنید».
چند روزی نمیگذرد که نصر الله و یاری الهی به دست مولای متقیان به سوی استاد میآید. شخصیت وارستهای چون حاج میرزا علی آقا قاضی ـ قدس سره ـ به سراغ وی آمده و خطاب به او این گونه میگوید:
«کسی که به قصد تحصیل به نجف میآید؛ خوب است علاوه بر تحصیل، از فکر تهذیب خود غافل نماند.»
کیمیای وجود مرحوم قاضی، روح و روان استاد را دگرگون کرده و برنامهای روشن و نورانی برای آیندة او ترسیم میکند. از آن روز کتابی دیگر از زندگی استاد فرزانه باز میشود که صفحة آغازین آن با این جمله شروع میگردد:
علم نبود غیر «علم عاشقی» ما بقی تلبیس ابلیس شقی[۲]
طلوع عشق و اندیشه
مفسر فرزانه مدت یازده سال در کنار مرقد نور آفرین امیر المؤمنین ـ علیه السلام ـ کسب علم کرده وی خوشه چین زبر دست بود که بیشترین استفاده را از فرصت فراهم آمده نمود. فقه، اصول، فلسفه، ریاضیات، رجال را از محضر اساتیدی والا مقام فرا گرفت. بزرگانی چون: آیة الله نائینی، سید ابو الحسن اصفهانی، سید حسین بادکوبهای، سید ابو القاسم خوانساری، حجت، حاج میرزا علی ایروانی و میرزا علی اصغر ملکی.
سر سلسلة اساتید ایشان مرحوم قاضی است. شخصیتی که «سید محمد حسین» را «علامه» کرد و جام وجود این انسان پاک را جرعههای حیات ابدی و معنویت جاودانه بخشید. مرحوم علامه پیرامون استاد خود مرحوم قاضی چنین میفرماید:
«ما هرچه داریم… از مرحوم قاضی داریم. چه آن چه را که درحال حیاتش از او تعلیم گرفتیم و از محضرش استفاده کردیم و چه طریقی که خودمان داریم و از مرحوم قاضی گرفتهایم.»
بازگشت به تبریز
دست تقدیر، رجعت فرزانة اندیشمند را رقم زد. پس از سالها اندوختن معارف ناب، در سال ۱۳۱۴ ش. مجبور به بازگشت به زادگاه خویش گردید. دوران تلخ کامی و غربت از مهد علم و دانش از این زمان شروع شد اما مدتی نگذشت که لطف خفیّ الهی خود را از سراپردة حکمت خداوندی نشان داد. کار تدریس و تحقیق شروع شد و اولین غنچههای «المیزان» با نمودی در «بحار الانوار» بر شاخسار علامه رویید.
هجرت به قم –
دوران ده سالة اقامت علامه در تبریز همراه با تدریس و تألیف سپری شد و فصلی جدید از حیات وی را فراهم کرد. تا این که «فیض روح القدس» بار دیگر مدد فرمود و با آمدن چنین آیهای در استخاره، علامه راهی قم گردید:
«هُنالِکَ الْوَلایَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ هُوَ خَیْرٌ ثَواباً وَ خَیْرٌ عُقْباً»[۳]
(در آن جا، یاری به خدای حق تعلق دارد. اوست بهترین پاداش و بهترین فرجام)
و آن روز حوزة علمیه قم از ضربات سهمگین رضا خان، رهایی یافته بود و با حضور آیات و مراجع بزرگواری چون آیة الله بروجردی انسجام بیشتری پیدا کرده بود، فرصتی طلایی فراهم آمده بود تا علامه طباطبایی، نیازهای جامعه را سنجیده و بر طبق آنها، برنامهای منظم و کارآمد تنظیم کند. تفسیر و فلسفه درسهایی بود که ـ براساس احساس وظیفة علامه ـ شروع شد و تعجب بسیاری را برانگیخت چرا که تدریس تفسیر دانشی به دور از تحقیق تلقی میشد اما پشتکار و اخلاص علامه کار را بدان جا رساند که «المیزان» حاصل سالهای تلاش و تدریس گردید.
درس فلسفه نیز در آن عصر خوشنام نبود. از این رو تلاشهای بسیاری در تعطیل این درس انجام میشد اما رفتار مؤدبانه استاد و برخورد مهربانانة آیة الله العظمی بروجردی ابرهای تیرة سوء تفاهمها را کنار زد و سعایتها را بیاثر نمود.[۴]
به هر روی تشکیل جلسات عمومی و خصوصی این عالم فرهیخته و حضور شاگردان اندیشمندی چون آیة الله مطهری باعث نقد و بررسی فلسفههای غربی ـ مخصوصاً ماتریالیسم دیالکتیک ـ گردید و آثار و برکات جاودانهای در تدوین کتب فلسفی به همراه خود آورد.
… هر روز که سپری میشد ابعاد علمی و چهره چشمگیر علامه بیشتر از گذشته نمایان میشد. شعاع شخصیت این استاد فرزانه به داخل کشور محدود نگردید، بلکه اندیشمندان بسیاری را به سوی خویش کشاند و در تمام ابعاد اسلام به بحث و گفتگو با آنان منجر شد. این عظمت بدان جا انجامید که دولت آمریکا توسط شاه ایران از علامه دعوت رسمی کرد تا در دانشگاههای آن کشور «فلسفة شرق» را تدریس نماید! روح بلند و بینش کم نظیر علامه دست رد به آن همه اصرار زد. او زندگی محقّرانه در قم و جلسات درس با طلاب و تربیت شاگردانی فاضل را بر تمامی ظواهر فریبا ترجیح میداد.[۵]
یادگارهای ماندگار
«انبوه دانش» و «کیمیای ایمان» علامه آثاری گرانبها و جاودانه بسان مشعلی فروزان فرا راه دانش پژوهان آفرید کتابهایی چون:
۱٫ تفسیر المیزان
دائرة المعارفی از معارف و در بردارندة بحثهای اعتقادی، تاریخی، فلسفی، اجتماعی و… با تکیه بر قرآن کریم. اثری سترگ که استاد شهید مطهری ۶۰ سال یا ۱۰۰ سال دیگر زمان درک عمق و ارزش این کتاب میداند.[۶] این کتاب ثمرهای کم نظیر از بیست سال تلاش شبانه روزی علامه است. نقطة آغازین این تألیف به برکت غور و ژرف نگری در روایات بحار الانوار بود علامه سبک این تفسیر را از مرحوم قاضی آموخت و در قم عملی ساخت.
۲٫ بدایة الحکمة
کتابی که یک دوره تدریس فشردة فلسفه برای دوستداران علوم عقلی در قم و سپس دانشگاههای کشور گردید.
۳٫ نهایة الحکمة
این اثر برای تدریس فلسفه با توضیحی بیشتر، عمقی افزونتر و سطحی عالیتر تدوین شده است.
۴٫ اصول فلسفه و روش رئالیسم
بینش علامه پیرامون نظرات مادیون و ماتریالیستها باعث فراهم آرودن این اثر گردید برکت این کتاب موجب هدایت بسیاری از جوانان مسلمان و نجات آنان از هلاکت کفر و الحاد شد.
اثری که پاورقیهای استاد مطهری عنایتی افزون بدان بخشیده است.
۵٫ حاشیه بر کفایه
کتابی اصولی پیرامون قوانین استنباط است که به تازگی چاپ شده است.
۶٫ شیعه در اسلام
دورهای کامل از اعتقادات و معارف شیعه در این اثر نفیس به چشم میخورد.
۷٫ مجموعه مذاکرات با پروفسور هانری کربن
او که محققی فرانسوی است پیرامون چگونگی شیعه و مباحث اعتقادی و… مذاکراتی با علامه داشته که در این کتاب وجود دارد.
۸٫ خلاصة تعالیم اسلام
خلاصة آن چه هر مسلمان متعهد بایداز آن آگاهی داشته و خود را بدان زینت دهد، در این اثر بیان شده است.
۹٫ روابط اجتماعی در اسلام
انسان و اجتماع و رشد اجتماعی او، پایة زندگی اجتماعی، آزادی در اسلام و… مباحثی است که در این کتاب بدانها پرداخته شده است.
۱۰٫ بررسیهای اسلامی
مجموعهای است زرّین از مقالات استاد که بسان دائرة المعارفی از معارف ناب اسلامی جمع آوری شده است.
۱۱٫ آموزش دین
کتابی با قلم روان و مطالبی لازم و ضروری است که برای دانش آموزان نوشته شده است.
۱۲ و ۱۳ و ۱۴٫ رسالة انسان قبل از دنیا، در دنیا و بعد از دنیا
این کتاب که اکنون با نام «انسان از آغاز تا انجام» ترجمه شده است مباحثی مفید از عوالم سه گانة ماده، مثال و عقل مطرح کرده و پیرامون شبهات و دغدغه خاطر جوانان مطالبی بسیار مفید و لازم ارائه کرده است.
۱۵ تا ۴۱٫
رسالههایی گوناگون دربارة قوه و فعل، صفات، افعال الله، وسائط، نحو، صرف،… این مجموعه ۲۶ رساله است که بنا به ضرورت و نیاز جامعه توسط علامه نگاشته شده است.
۴۲٫ دیوان شعر فارسی
مجموعهای از اشعار چشمگیر و عمیق علامه که طی سالیان متمادی سروده شده است.
۴۳٫ سنن النبی
سیره و روش رسول الله ـ صلّی الله علیه و آله ـ در بین مردم و همراه خانواده در این اثر به چشم میخورد.
۴۴٫ لبْ اللباب
مجموعة درسهای اخلاق استاد که از سالهای ۱۳۶۸ تا ۱۳۶۹ قمری برای برخی از فضلای حوزة قم بیان فرمودهاند.
۴۵٫ حاشیه بر اسفار
نظرات استاد فرزانه علامة طباطبایی بر اسفار در این کتاب جمع آوری شده است.[۷]
پی نوشت:
[۱] . یادنامه علامه طباطبایی، به قلم جمعی از فضلاء و دانشمندان از شاگردان علامه، ص ۵۳٫
[۲] . شیخ بهایی (رضوان الله علیه).
[۳] . سوره کهف، آیه ۴۴٫
[۴] . یاد نامه علامه طباطبایی، ص ۱۴۲٫
[۵] . مهر تابان، علامه تهرانی، ص ۲۸٫
[۶] . رک: احیاء تفکر اسلامی، استاد شهید آیة الله مرتضی مطهری.
[۷] . یادنامه علامه طباطبایی، ص ۱۹۱ـ۲۱۲٫
شاگردان
«همای همت» علامه، باعث تربیت «مه گونههایی» شده تا آن گاه که خورشید وجودش رخ در نقاب خاک میکشد، اینان چون ماهتاب هدایت نور افشانی کنند.
شاگردان علامه، دهها نفر از بزرگان و فرهیختگان کنونی در حوزههای علمیه میباشند که به تنی چند از آنان اشاره میشود.
حضرات آیات و حجج اسلام:
۱٫ شهید مرتضی مطهری ۲٫ شهید سید محمد حسینی بهشتی ۳٫ امام موسی صدر ۴٫ ناصر مکارم شیرازی ۵٫ شهید محمد مفتح ۶٫ شیخ عباس ایزدی ۷٫ سید عبدالکریم موسوی اردبیلی ۸٫ عز الدین زنجانی ۹٫ محمد تقی مصباح یزدی ۱۰٫ ابراهیم امینی ۱۱٫ یحیی انصاری ۱۲٫ سید جلال الدین آشتیانی ۱۳٫ سید محمد باقر ابطحی ۱۴٫ سید محمد علی ابطحی ۱۵٫ سید محمد حسین کاله زاری ۱۶٫ حسین نوری همدانی ۱۷٫ حسن حسن زادة آملی ۱۸٫ سید مهدی روحانی ۱۹٫ علی احمدی میانجی ۲۰٫ عبدالله جوادی آملی و…
جلوههای جاودانه –
(داستانهایی از زندگانی علامه)
علامه طباطبایی این عالم سترگ و تابناک، چهرهای الهی بود که با دو بال قرآن و عترت پرواز کرد. به بلندای جاودانگی و ابدیت رسید و برای همیشه اسطورهای شکوهمند گردید. در این فرصت بر آنیم تا گوشههایی از زندگی سراسر روشن او را یاد آور شویم:
الف. ارادت به اهلبیت ـ علیهم السلام ـ
استاد هفتهای یک بار ـ حداقل ـ به حرم حضرت معصومه ـ علیها السلام ـ مشرف میشد. پیاده میرفت و در بین راه اگر پوسته پرتقال یا خیار و موز میدید با ته عصا آن را از مسیر مردم کنار میزد. در ایام تابستان غالباً به مشهد مقدس مشرف میشد. شبها به حرم امام رضا ـ علیه السلام ـ رفته، در بالای سر مینشست و با حال خضوع و خشوع به دعا و زیارت میپرداخت. به پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ و ائمه ـ علیهم السلام ـ علاقة بسیاری داشت و با کمال ادب و احترام از آنها نام میبرد، در مجالس روضه خوانی شرکت میکرد و برای مصایب اهل بیت شدیداً اشک میریخت.»[۱]
«علامه در ماه رمضان روزة خود را با بوسه بر ضریح مقدس حضرت معصومه ـ علیها السلام ـ افطار میکرد، ضریح مقدس را میبوسید سپس به خانه میرفت این ویژگی اوست که مرا به شدت شیفتة ایشان نموده است.»[۲]
«فعالیتهای شبانه روزی علمی، او را از توسل در عرض ادب به پیشگاه مقام رسالت و ولایت باز نمیداشت. ایشان موفقیت خویش را مرهون همین توسلات میدانست. و آن چنان به سخنان معصومین احترام میگذاشت که حتی در برابر روایات مرسل و ضعیف السند هم به احتمال این که از بیت عصمت صادر شده است، رفتار احتیاط آمیزی داشت. و بر عکس کوچکترین سوء ادب و کژ اندیشی را نسبت به این دودمان پاک و مکتب پر افتخار تشیع قابل چشم پوشی نمیدانست…»[۳]
«آن گاه که نام یکی از معصومین ـ علیهم السلام ـ برده میشد اظهار تواضع و ادب در سیمای ایشان مشهود میشد و نسبت به امام زمان ـ علیه السلام ـ تجلیل خاصی داشته مقام و منزلت آنها و حضرت رسول اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ و حضرت صدیقه کبری ـ علیها السلام ـ را فوق تصور میدانستند. یک نحو خضوع و خشوع واقعی نسبت به آنها داشته و مقام و منزلت آنان را ملکوتی میدانستند».[۴]
ب. شرح صدر علامه
یکی از شاگردان ایشان که مدت سی سال با استاد مأنوس بوده، پیرامون خصوصیات اخلاقی آن عالم فرزانه چنین نوشته است:
«علامه انسانی وارسته، مهذب، خوش اخلاق، مهربان، عفیف، متواضع، مخلص، بی هوا و هوس، صبور، بردبار، شیرین و خوش مجلس بود. من در حدود سی سال با استاد حشر و نشر داشتم… به یاد ندارم که در طول این مدت حتی یک بار عصبانی شده باشد و بر سر شاگردان داد بزند یا کوچکترین سخن تندی یا توهین آمیزی را بر زبان جاری سازد. خیلی آرام و متین درس میگفت و هیچ گاه داد و فریاد نمیکرد، خیلی زود با افراد انس میگرفت و صمیمی میشد. با هر کس حتی کوچکترین فرد طلاب چنان انس میگرفت که گویا از دوستان صمیمی اوست… گاهی که به عنوان استاد مورد خطاب قرار میگرفت میفرمود: «این تعبیر را دوست ندارم، ما این جا گرد آمدهایم تا با تعاون و هم فکری، حقایق و معارف اسلامی را دریابیم» استاد بزرگوار بسیار مؤدب بود به سخنان دیگران خوب گوش میداد، سخن کسی را قطع نمیکرد و اگر سخن حقی را میشنید تصدیق میکرد، از مباحثات جدلی گریزان بود ولی به سؤالها، بدون خودنمایی پاسخ میداد.»[۵]
یکی از شخصیتهای مارکسیست با علامه به بحث و گفتگو نشسته بود و سرانجام موحد و مسلمان گردید هنگامی که یکی از دوستان او پیرامون مناظره و گفتگوی دوست خود با علامه پرسش کرد، وی شخصیت علامه را این گونه باز گو میکند:
«آقای طباطبایی مرا موحد کرد. هشت ساعت ما با هم بحث کردیم. یک کمونیست را الهی و یک مارکسیست را موحد کرد او حرف توهین آمیز هر کافری را میشنید و نمیرنجید و پرخاش نمیکرد.»[۶]
ج. آینة اخلاص
استاد جعفر سبحانی روحیات علامه را چنین توصیف میکند:
«ما با این که با ایشان انس بیشتری داشتیم یک بار هم به خاطر نداریم که مطلبی را به عنوان تظاهر به علم یاد آور شود یا سخن را سؤال نشده از پیش خود مطرح کند.»[۷]
هنگامی که یکی از علمای حوزة علمیه قم از تفسیر عظیم المیزان در حضور ایشان تعریف میکند، علامه با نیم نگاهی به او میفرماید:
«تعریف نکن که خوشم میآید و ممکن است خلوص و قصد قربتم از بین برود».[۸]
و آن گاه که یکی از اساتید اندیشمند حوزه رسالة امامت خود را برای نظریابی خدمت علامه میدهد، ایشان پس از مطالعه میفرماید:
«چرا دعای شخصی کردید؟ (بارالها توفیق فهم ایات الهی را به این جانب مرحمت بفرما) چرا در کنار سفرة الهی دیگران را شرکت ندادی… تا آن جایی که خودم را شناختم، دعای شخصی در حق خودم نکردم.»[۹]
د. تعبد و بندگی
استاد فرزانه، مرحوم علامه از مرز مراعات واجبات و مستحبات پا فراتر گذارده و خود را مقید به ترک اولی کرده بود و همیشه ذکر الهی بر لب داشت و هیچ گاه از توجه به پروردگار غافل نمیشد.
«اخلاق ایشان اخلاقی قرآنی بود، گویا اخلاقش «قرآن» بود. هر آیهای که خداوند در قرآن نصب العین انسان کامل میداند ما در حد انسانی که بتواند مبین و مفسر قرآن باشد در این مرد بزرگ مییافتیم. مجلس ایشان، مجلس ادب اسلامی و خلق الهی بود و ترک اولی در ایشان کمتر اتفاق میافتاد. نام کسی را به بدی نمیبرد. بد کسی را نمیخواست وسعی میکرد خیر و سعادت همگان را مسئلت کند.»[۱۰]
طهارت باطن استاد زبانزد خاص و عام بود. بسیاری از شبها را تا صبح به عبادت و بیتوته میپرداخت. در ماه مبارک رمضان فاصلة بین غروب آفتاب تا سحر را به تهجد ذکر مشغول بود.
هـ . اخلاق علامه در منزل
دختر استاد چگونگی برخورد پدر خود را با اطرافیان این گونه بیان میکند:
«اخلاق و رفتار ایشان در منزل «محمدی» بود. هرگز عصبانی نمیشد و هیچ وقت صدای بلند ایشان را در حرف زدن نشنیدیم. در عین ملایمت، بسیار قاطع و استوار بودند و مقید به نماز اول وقت، بیداری شبهای ماه رمضان، قرائت قران با صدای بلند و منظم در کارها بودند. دست رد به سینة کسی نمیزدند و این به سبب عاطفة شدید و رقت قلب بسیار ایشان بود.
… بسیار کم حرف بودند، پر حرفی را موجب کمی حافظه میدانستند. بسیار ساده صحبت میکردند به طوری که گاهی آدم گمان میکرد این یک فردی عادی و عامی است… میگفتند شخصیت را باید خدا بدهد با چیزهای دنیوی هرگز انسان شخصیت کسب نمیکند… آرام و صبور با مسائل برخورد میکردند. با این که وقت زیادی نداشتند ولی طوری برنامه ریزی میکردند که روزی یک ساعت بعد از ظهرها در کنار اعضای خانواده باشند… رفتارشان با مادرم بسیار احترام آمیز و دوستانه بود همیشه طوری رفتار میکردند که گویی مشتاق دیدار مادرم هستند. ما هرگز بگو مگو و اختلافی بین آن دو ندیدیم… آن دو واقعاً مانند دو دوست با هم بودند. در خانه اصلاً مایل نبودند کارهای شخصیشان را کس دیگری انجام دهد… ایشان برای بچهها مخصوصاً دخترها ارزش بسیاری قائل بودند. دخترها را نعمت خدا و تحفههای ارزندهای میدانستند. همیشه بچهها را به راستگویی و آرامش دعوت میکردند. دوست داشتند آوای صوت قرآن در گوش بچهها باشد. برای همین منظور قرآن را بلند میخواندند و به مؤدب بودن بچه اهمیت میدادند و رفتار پدر و مادر را به بچهها مؤثر میدانستند. دربارة مادرم میفرمود: این زن بود که مرا به این جا رساند. او شریک من بوده است و هر چه کتاب نوشتهام نصفش مال این خانم است».[۱۱]
و. شناخت مقتضیات زمان و مکان
«توجه به جهان اطراف» و بررسی «وضعیت حال و آینده» از نشانههای بارز استاد والا مقام، مرحوم علامه طباطبایی است ایشان در سالهای دهة ۲۰ و ۳۰ نقش حساس در هدایت جامعه داشت. با هجوم شبهات دشمنان، سلاح قلم به دست گرفته و کاری کارستان میکرد. فلسفه مادی و افکار غربی را پوچ و بیمقدار جلوه داد و حساسیتهای زمان را به کار گرفت. هدایت فوج فوج جوانان کار کم نظیری بود که «علامه» یارای آن را داشت و به خوبی از عهدة آن بر آمد. پس از رحلت آیة الله العظمی بروجردی (ره) «حکومت اسلامی» موضوع درس وی گردید و مقالاتی در این زمینه نگاشت و در آنها توانایی حکومت اسلامی را در ادارة جامعه و قدرت ولایت فقیه را اثبات کرد.[۱۲]
ز. همراه با امام (ره)، همگام با انقلاب
از دیر زمان ارادت و علاقة وافری بین علامه و حضرت امام خمینی ـ رضوان الله علیهما ـ به چشم میخورده است. چون هر دو از هوا و هوس به دور بودند نسبت به یکدیگر احترام میگذاشتند[۱۳] «رابطة دوستانة آن دو بزرگوار از قدیم برقرار و علامه نسبت به حضرت امام احترام قائل بود. نسبت به انقلاب نظر مساعد داشت و از مسائل سیاسی با اطلاع بود. وی نسبت به اوضاع جامعه بسیار ناراضی و از شاه و رژیم او منزجر بود.
یک بار به ایشان گفته شد که شاه تصمیم گرفته است دکترای فلسفه به شما بدهند. ایشان خیلی ناراحت شدند و اعلام کردند به هیچ وجه تن به قبول چنین چیزی نخواهند داد… و در پایان از اصرار زیاد ـ رئیس دانشکده الهیات آن زمان ـ گفتند: «من از شاه هیچ ترسی ندارم و حاضر به قبول دکتری نیستم.»[۱۴]
ح. جلوههای هنری و ادبی علامه
خط نستعلیق و شکستة علامه از بهترین و شیواترین انواع خط بود. گاهی استاد از روزهایی که با برادرش در تبریز در دامنة کوههای اطراف از صبح تا به غروب به نوشتن خط مشغول بودند، یاد میکرد. خطهایی که تعجب ایشان را بر میانگیخت و یا سخن از زمانی میکردند که علاقة بسیاری به نقاشی داشتند و تمام پول و وقت خود را صرف خرید کاغذ و نقاشی بر آنها مینمودند.
از جمله جلوههای دیگر استاد؛ تجلی ایشان در آینة شعر است. اشعار بسیار ارزشمند و چشمگیری که توسط علامه سروده شده و سر آمد گردیده است. «مرا تنها برد» و «پیام نسیم» و «هنر عشق» از جمله اشعار گران سنگی است که از علامه باقی مانده است.
وفات –
… سرانجام پس از ۸۱ سال و ۱۸ روز عمر با برکت و زندگی پرتلاش، روح پاک و الهی آن حکیم عارف و مفسر وارسته به دیار قدسی و ملکوت رهسپار شد.
آری در ۱۸ محرم ۱۴۰۲ قمری (۲۴ آبان ۱۳۶۰ شمسی) غبار غم و بیرق ماتم در سراسر میهن اسلامی بر پا شد و دلهای پاک اندیشمندان و بزرگان عرصة علم و دانش غرق اندوه گردید. حضرت امام خمینی ـ قدس سره ـ ضمن اظهار هم دردی، با برپایی مجلس ختم برای مرحوم علامه این ضایعة اسفناک را تسلیت گفتند. و در پی آن دیگر مراجع و شخصیتهای علمی، مذهبی و اجتماعی چون آیة الله العظمی گلپایگانی ـ قدس سره ـ ، آیة الله خامنهای و جامعة مدرسین حوزه علمیه قم در این ماتم جانکاه به سوگ نشسته و مراسم بسیاری برپا کردند. شاگردان و دیگر ارادتمندان چشمة فیاض الهی با سرودن اشعاری پر بها، غم و اندوه خود را بیان نمودند. و دیگر اقشار مردم یاد و خاطره آن اسوة جاودانه و مرد الهی را گرامی داشتند.[۱۵]
رحمت الهی و درجات خداوندی نصیب همیشة او باد.
پی نوشت:
[۱] . همان، از آیت الله ابراهیم امینی، ص ۱۳۱ و ۱۳۲٫
[۲] . مجله پیام انقلاب، ۱۹/۸/۱۳۶۳، از استاد شهید آیة الله مرتضی مطهری.
[۳] . یادنامه علامه طباطبایی، از استاد محمد تقی مصباح یزدی، ص ۱۳۷٫
[۴] . مهر تابان، ص ۵۶٫
[۵] . یاد نامه علامه طباطبایی، از آیت الله ابراهیم امینی، ص ۱۲۲ـ۱۲۴ و ۱۲۸٫
[۶] . یادها و یادگارها، آیة الله جوادی آملی، ص ۵۸ و ۵۹٫
[۷] . همان، ص ۵۹٫
[۸] . روزنامه جمهوری اسلامی، ۲۳/۷/۱۳۶۴٫
[۹] . یادها و یادگارها، ص ۸۳ـ۸۴٫
[۱۰] . همان، از آیة الله جوادی آملی، ص ۶۱٫
[۱۱] . همان، از نجمة السادات طباطبایی، ص ۴۰ـ۵۱٫
[۱۲] . روزنامه جمهوری اسلامی، ۱۶/۲/۱۳۶۹، از حجة الاسلام و المسلمین هاشمی رفسنجانی؛ یادها و یادگارها، از آیة الله جوادی آملی، ص ۷۳٫
[۱۳] . یادها و یادگارها، از آیة الله امینی، ص ۸۹٫
[۱۴] . همان، از نجمة السادات طباطبایی، ص ۵۲ و ۵۳٫
[۱۵] . یاد نامه علامه طباطبایی، ص ۱ـ۷٫
زندگانیعلامهطباطبایی
بخشنخستشرححالعلامهطباطباییاززبانخویش
من درخاندانعلمىدرشهرتبریزکهاززمانهاىدورشهرتعلمىپیداکردهمتولد شدم، در پنج سالگى مادرم را و در نه سالگى پدرم را از دست دادم، واز همان کودکىدردیتیمبودنرااحساسنمودمولىخداوندمتعالبرمامنتنهادوزندگىراازنظرمادىبرماآساننمود،وصىپدرمبهمنظورعملبهوصیتآن مرحوم از من وبرادرکوچکترممواظبتمىکردوبااخلاقىنیکوواسلامىازمانگهدارىمىکردبااینکههمسرشازمابچههاىکوچکمراقبتمىکردخادمىرانیزبهاینمنظوراستخدامکرد.
مدتى از عمرمان که گذشت به مدرسه راه یافتیم و زیر نظر معلم خصوصى که هر روز به منزل ما مىآمد به آموختن زبان فارسى و آداب آن و درسهاى دیگر ابتدایى پرداختیم و پس از شش سال از آن درسها فارغ شدیم. در آن زمان براى درسهاى ابتدایى برنامه مشخصى وجود نداشت بلکه هنگام ورود دانش آموز به مدرسه برنامهاىبه صورت مقطعى تهیه مىشد و هر کسى بر حسب ذوق و استعداد خود تعلیم مىدید. من درس قرآن کریم (که پیش از هر چیز آموزش داده مىشد) و «گلستان » و«بوستان»، سعدىشیرازى،«نصابالصبیان»، «انوار سهیلى»، «اخلاق مصور»، «تاریخ» معجم»، «منشئات امیرنظام» و «ارشادالحساب» رابه پایان بردیم.
اینگونه بود که بخش اول تحصیلات من به پایان رسید. سپس به فرا گرفتن علوم دینى و زبان عربى پرداختیم و بعد از هفت سال متنهاى آموزشى را که آن زمان در حوزهعلمیه مرسوم بود فرا گرفتیم، در طى این مدت، در علم صرف و اشتقاق کتابهاى: «امثله»، «صرف میر» و «تصریف» درنحو کتابهاى: «العوامل فی النحو»، «انموذج»، «صمدیه»، «الفیه ابن مالک » همراه با« شرح سیوطى» و کتاب «نحو جامى»،«مغنی اللبیب» ابن هشام، در معانى و بیان: کتاب «المطول» تفتازانى، در فقه: «الروضه البهیه » معروف به شرح لمعهشهید ثانى، «مکاسب» شیخ انصارى، در اصول فقه: کتابهاى«المعالم فی اصول الفقه» شیخ زین ن،«قوانینالاصول» میرزاى قمى، «رسائل» شیخ انصارى، «کفایه الاصول» آیت الله آخوند خراسانى، در منطق: کتابهاى«الکبرى فی المنطق»، «الحاشیه»، «شرح الشمسیه»، در فلسفه: «الاشارات و التنبیهات» ابن سینا، در کلام:«کشف المراد» خواجه نصیرالدین را خواندم و این گونه بود که متنهاى درس غیر از فلسفه متعالیه و عرفان را بهاتمامرساندم.
براى تکمیل درسهاى اسلامى خود به نجف اشرف مشرف شدم و در درس استاد آیت الله شیخمحمد حسین اصفهانى حضور پیدا کردم. همچنین به مدت شش سال متوالى خارج اصول فقه را خواندم، در طى اینمدت درسهاى عالى فقه شیعى را نزد استادمان آیت الله نائینى تحصیل کردم و نزد آن بزرگوار دوره کامل خارجاصول فقه را نیز به مدت هشت سال نزد آن بزرگوار به پایان بردم، و در کلیات علم رجال نزد مرحوم آیت اللهحجت کوهکمرى درس خواندم.
استاد من در فلسفه اسلامى، حکیم اسلامى سید حسین بادکوبهاى بود که نزد آن حضرت کتابهاى منظومهسبزوارى، اسفار و مشاعر سبزوارى، اسفار و مشاعر ملاصدرا، شفاء ابنسینا، کتاب اثولجیاى ارسطو، تمهید القواعدابن ترکه و اخلاق ابنمسکویه را خواندم.
استاد بادکوبهاى ضمن ابراز علاقه وافر به بنده خود بر درسهایم اشراف کامل داشت و سعى مىنمود که ریشههاىتربیت را در اعماق وجود من مستحکم سازد و همواره مرا به مدارج اندیشه و راههاى استدلال راهنمایى مىفرمود، تااینکه در طرز تفکر خود بر آن روش خو گرفتم سپس به من فرمود تا در درس استاد هیئت و نجومسید ابوالقاسم خوانسارى حاضر شوم. من نیز نزد او دوره کامل ریاضیات عالى و علم هندسه در هر دو بخش: هندسهفضائى و هندسه مسطحه و جبر استدلالى (جبر گزاره) را خواندم.
سپس به علت نابسامانى وضع اقتصادى به ناچار به وطن خود بازگشته و در شهر تبریز زادگاه خود منزل گزیدم، درآنجا بیش از ده سال اقامت کردم و در واقع آن روزها روزهاى سیاهى در زندگى من بود زیرا به علت نیاز شدید مادى کهبراى گذراندن زندگى داشتیم از تفکر و درس دور گشته و به کشاورزى مشغول شدم،
زمانى که در آنجا بودم احساسمىکردم که عمرم تلف مىشود فقر و تهیدستى روح مرا تیره و تار نموده و ابرهاى درد و رنج بر روى من سایهمىگستراندند، چرا که از درس و تفکر دور بودم، تا اینکه دیده خود را بر وضع زندگیمان بستم و شهر تبریز را به مقصدشهر مقدس قم ترک گفتم.
هنگامى که به این شهر وارد شدم احساس کردم از آن زندان رنج و درد رهایى یافتم، و خداىمنان را شاکرم که دعاى مرا اجابت نمود و در راه علم و آماده سازى رجال دین و تربیت نسل صالح براى خدمت بهاسلام و شریعت محمدى صلىالله علیه و آله، توفیق را نصیب من ساخت، و تاکنون روزگارم در این شهر مقدس کهحرم رسول الله است، سپرى شده است.
البته، براى هر کس در طول زندگى به مقتضاى شرایط روزهاى تلخ و شیرینىوجود دارد، به خصوص براى من از این جهت که مدتى از عمر خود را با یتیمى و دورى از دوستان خود گذراندم و باتمام وجود درد یتیمى را لمس کردم و با حوادث دردناکى در طول زندگى خود روبرو شدم ولى خداوند منان مرا از یادنبرده، لحظهاى به خود وا نگذاشت. و همواره با نفحات قدسىاش مرا در لغزشگاههاى خطرناک یارى کرده است واحساس مىکنم که گوئى قدرتى پنهانى مرا به خود جذب نموده و تمام موانع را از سر راه من برداشته است.
هنگامى که کودک بودم درس صرف و نحو را مىآموختم، هیچ رغبتى در خود براى ادامه درس و تحصیلنمىیافتم، چهار سال گذشت و من نمىفهمیدم که چه بخوانم، ولى بناگاه آرامش در وجودم پدید آمد که گوئى انساندیروزى نیستم، و در راه علم و اندیشه با جدیت و درک کامل پیش مىرفتم، و از آن روز بحمد الله تا آخر روزهاى درسکه در حدود هفده سال به طول انجامید در راه طلب علم و دانش هیچگونه سستى برایم پیش نیامد و تمام رخدادها ولذتها و مرارتهاى زندگى به فراموشى سپرده، و از همه چیز و همه کس بریدم مگر اهل علم و اصحاب فضیلت، و برنیازهاى روزمره اولیه اکتفا کرده و خود را وقف درس و تعلیم و نشر معارف دینى و تربیت طلاب نمودم.
بارها شب را تا به هنگام صبح مشغول مطالعه بودم و به خصوص در دو فصل بهار و پاییز، و چه بسیار معضلاتعلمى که در طى مطالعه براى من حل شده است و درس فردا را قبل از اینکه روزش فرا برسد خود مىخواندم تا هنگامرویاروى با استاد هیچ مشکلى براى من باقى نماند.
تالیفات
کتابهایى که در نجف تالیف کردم
۱ رساله فی البرهان
۲ رساله فی المغالطه
۳ رساله فی الافعال
۴ رساله فی الترکیب
۵ رساله فی الاعتباریات (الافکار التی یخلقها الانسان)
۶ رساله فی النبوه منامات الانسان
کتابهایى که در تبریز تالیف کردم
۱ رساله فی اثبات الذات
۲ رساله فی الصفات
۳ رساله فی الافعال
۴ رساله فی الوسائط بین الله و الانسان
۵ رساله فی الدنیا
۶ رساله فی بعدالدنیا
۷ رساله فی الولایه
۸ رساله فی النبوهاین رسالهها در مقایسه بین عقل و نقل است.
۹ رساله فی انساب السادات الطباطبائیین فی آذربایجان
کتابهائى که در قم تالیف نمودم:
۱ المیزان فی تفسیر القرآن، در بیست جلد به زبان عربى است و نیز به زبان فارسى ترجمه شده و از آن ۳۷ جلدمنتشر شده است، این تفسیر، قرآن را با خود قرآن تفسیر مىکند که نور هدایت است، چرا براى خود هدایت نباشد؟
۲ اصول فلسفه و روش رئالیسم در ۵ جلد، ولى ۴ جلد تاکنون چاپ شده است.
۳ تعلیقه على کفایه الاصول
۴ تعلیقه على کتاب الاسفار تالیف ملاصدراى شیرازى
۵ وحى یا شعور مرموز
۶ رسالهاى در حکومت اسلامى به زبانهاى فارسى، عربى و آلمانى
۷ گفتگو با پروفسور کربن درباره شیعه سال ۱۳۳۸ ه.
۸ گفتگو با پروفسور کربن سال ۳۹ ۴۰ درباره نقش تشیع در جهان امروز
۹ رساله فی الاعجاز
۱۰ علی و الفلسفه الالهیه، به زبان فارسى نیز با عنوان على و فلسفه الهى ترجمه شده است.
۱۱ شیعه در اسلام
۱۲ قرآن در اسلام
۱۳ تمام سخنانى که در تعریف شیعه بر «کنت مورکان» استاد دانشگاه هاروارد آمریکا القا کردم.
۱۴ سنن النبی صلى الله علیه و آله که محمد هادى فقهى آن را در ۴۰۰ صفحه به زبان فارسى ترجمه کرده است.
بخشدومشرححالعلامهبهپژوهشوکوششجمعی
جدّعلامهطباطبائی(ره) از شاگردانومعاشراننزدیکشیخمحمدحسننجفی (صاحبجواهرالکلام) بودونامه هاونوشتههایایشانرامینگاشت. مجتهدبودوبهعلومغریب (رملوجفرو …) نیزاحاطهداشتاماازنعمتداشتنفرزندمحرومبود. روزیهنگامتلاوت قرآنبهاینآیهرسید:
« و ایوب إذ نادی ربه: انیّ مسنی الضر و انت ارحم الرّاحمین »
با خواندن این آیه، دلش می شکند و از نداشتن فرزند غمگین می شود.
همان هنگام چنین ادراک می کند که اگر حاجت خود را از خداوند بخواهد، روا خواهد شد. دعا می کند و خداوند هم پس از عمری دراز، فرزند صالحی به او عنایت می فرماید. آن پسر، پدر مرحوم علامه طباطبائی می شود. پدر علامه نیز پس از تولد او، نام پدر خود ( یعنی جدّ علامه) را بر وی می نهد.
علامه طباطبایی در آخرین روز ماه ذیحجه سال ۱۳۲۱ هـ.ق در شاد آباد تبریز متولد شد و۸۱ سال عمر پربرکت کرد و در صبح یکشنبه ۱۸ محرم الحرام سال ۱۴۰۲ هـ.ق سه ساعت به ظهر مانده رحلت کردند.
اجداد علامه طباطبایی از طرف پدر از اولاد حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام و از اولاد ابراهیم بن اسماعیل دیباج هستند و از طرف مادر اولاد حضرت امام حسین علیه السلام می باشند. در سن پنج سالگی مادرشان و در سن نه سالگی پدرشان بدرود حیات می گویند و از آنها اولادی جز ایشان و برادر کوچکتر از ایشان بنام سید محمد حسن کسی دیگر باقی نمانده بود.
سید محمد حسین به مدت شش سال (۱۲۹۰ تا ۱۲۹۶هـ.ش) پس از آموزش قرآن که در روش درسی آن روزها قبل از هر چیز تدریس می شد آثاری چون گلستان، بوستان و … را فراگرفت. علاوه بر آموختن ادبیات، زیر نظر میرزا علینقی خطاط به یادگیری فنون خوشنویسی پرداخت. چون تحصیلات ابتدایی نتوانست به ذوق سرشار و علاقه وافر ایشان پاسخ گوید از این جهت به مدرسه طالبیه تبریز وارد شد و به فراگیری ادبیات عرب و علوم نقلی و فقه و اصول پرداخت و از سال ۱۲۹۷ تا ۱۳۰۴ هـ.ش مشغول فراگیری دانشهای مختلف اسلامی گردید. علامه طباطبایی بعد از تحصیل در مدرسه طالبیه تبریز همراه برادرشان به نجف اشرف مشرف می شوند و ده سال تمام در نجف اشرف به تحصیل علوم دینی و کمالات اخلاقی و معنوی مشغول می شوند.
علامه طباطبایی علوم ریاضی را در نجف اشرف نزد آقا سید ابوالقاسم خوانساری که از ریاضی دانان مشهور آن زمان بود فراگرفت. ایشان دروس فقه و اصول را نزد استادان برجسته ای چون مرحوم آیت الله نائینی(ره) و مرحوم آیت الله اصفهانی(ره) خواندند و مدت درسهای فقه و اصول ایشان مجموعاً ده سال بود.
استاد ایشان در فلسفه حکیم متأله، مرحوم آقا سید حسین باد کوبه ای بود که سالیان دراز در نجف اشرف در معیت برادرش مرحوم آیت الله حاج سید محمد حسن طباطبایی الهی نزد او به درس و بحث مشغول بودند.
و اما معارف الهیه و اخلاق و فقه الحدیث را نزد عارف عالیقدر و کم نظیر مرحوم آیت الله سید علی آقا قاضی طباطبائی(ره) آموختند و در سیر و سلوک و مجاهدات نفسانیه و ریاضات شرعیه تحت نظر و تعلیم و تربیت آن استاد کامل بودند. استاد امجد نقل می کند که ((حال مرحوم علامه، با شنیدن نام آیت الله قاضی دگرگون می شد. ))
حجت الاسلام سید احمد قاضی از قول علامه نقل می کند که: پس از ورودم به نجف اشرف به بارگاه امیرالمؤمنین علیه السلام رو کرده و از ایشان استمداد کردم. در پی آن آقای قاضی نزدم آمد و فرمود:
((شما به حضرت علی علیه السلام عرض حال کردید و ایشان مرا فرستاده اند. از این پس، هفته ای دو جلسه با هم خواهیم داشت.))
و در همان جلسه فرمود:
(( اخلاصت را بیشتر کن و برای خدا درس بخوان. زبانت را هم بیشتر مراقبت نما.))
مرحوم علامه در مدتی که در نجف مشغول تحصیل بودند به علت تنگی معیشت و نرسیدن مقرری که از ملک زراعیشان در تبریز بدست می آمد مجبور به مراجعت به ایران می شود و مدت ده سال در قریه شادآباد تبریز به زراعت و کشاورزی مشغول می شوند. فرزند ایشان مهندس سید عبدالباقی طباطبائی می گوید:
خوب به یاد دارم که، مرحوم پدرم دائماً و در تمام طول سال مشغول فعالیت بود و کارکردن ایشان در فصل سرما در حین ریزش باران و برفهای موسمی در حالی که، چتر به دست گرفته یا پوستین بدوش داشتند امری عادی تلقی می گردید، در مدت ده سال بعد از مراجعت علامه از نجف به روستای شادآباد و بدنبال فعالیتهای مستمر ایشان قناتها لایروبی و باغهای مخروبه تجدید خاک و اصلاح درخت شده و در عین حال چند باغ جدید احداث گردید و یک ساختمان ییلاقی هم در داخل روستا جهت سکونت تابستانی خانواده ساخته شد و در محل زیرزمین خانه حمامی به سبک امروزی بنا نمود.
فرزند علامه می افزاید:
پدرم از نظر فردی، هم تیرانداز بسیار ماهری بود و هم اسب سواری تیزتک و به راستی در شهر خودمان، تبریز بی رقیب بود، هم خطاطی برجسته بود، هم نقاش و طراحی ورزیده، هم دستی به قلم داشت و هم طبعی روان در سرایش اشعار ناب عارفانه و ….،
اما از نظر شخصیت علمی و اجتماعی هم استاد صرف و نحو عربی بود هم معانی و بیان هم در اصول و کلام کم نظیر بود و هم در فقه و فلسفه، هم از ریاضی( حساب و هندسه و جبر) حظی وافر داشت و هم از اخلاق اسلامی، هم در ستاره شناسی (نجوم) تبحر داشت هم در حدیث و روایت و خبر و …
شاید باور نکنید که پدربزرگوار من، حتی در مسائل کشاورزی و معماری هم صاحب نظر و بصیر بود و سالها شخصاً در املاک پدری در تبریز به زراعت اشتغال داشت و در ساختمان مسجد حجت در قم عملاً طراح و معماری اصلی را عهده دار بود و تازه اینها گوشه ای از فضایل آن شاد روان بود وگرنه شما می دانید که بی جهت به هر کس لقب علامه نمی دهند و همگان بخصوص بزرگان و افراد خبیر و بصیر هیچکس را علامه نمی خوانند مگر به عمق اطلاعات یک شخص در تمام علوم و فنون عصر ایمان آورده باشند…
به هر حال علامه طباطبایی بعد از مدتی اقامت در تبریز تصمیم می گیرد تا به قم عزیمت نماید و بالاخره این تصمیم خود را در سال ۱۳۲۵هـ.ش عملی می کند.
فرزند علامه طباطبایی در این مورد می گوید:
همزمان با آغاز سال ۱۳۲۵هـ.ش وارد شهر قم شدیم… در ابتدا به منزل یکی از بستگان که ساکن قم و مشغول تحصیل علوم دینی بود وارد شدیم ولی به زودی در کوچه یخچال قاضی در منزل یکی از روحانیان که هنوز هم در قید حیات است اتاق دو قسمتی که با نصب پرده قابل تفکیک بود اجاره کردیم، این دو اتاق قریب بیست متر مربع بود.
طبقه زیر این اطاقها انبار آب شرب منزل بود که در صورت لزوم بایستی از درب آن به داخل خم شده و ظرف آب شرب را پر کنیم. چون خانه فاقد آشپزخانه بود پخت و پز هم در داخل اطاق انجام می گرفت در حالی که مادر ما به دو مطبخ (آشپزخانه) ۲۴ متر مربعی و ۳۵ متر مربعی عادت کرده بود که در میهمانیهای بزرگ از آنها به راحتی استفاده می کرد. پدر ما در شهر قم چند آشنای انگشت شمار داشت که یکی از آنها مرحوم آیت الله حجت بود. اولین رفت و آمد مرحوم علامه به منزل آقای حجت بود و کم کم با اطرافیان ایشان دوستی برقرار و رفت و آمد آغاز شد.
لازم به ذکر است که علامه طباطبایی در ابتدای ورودشان به قم به قاضی معروف بودند، چون از سلسه سادات طباطبایی هم بودند خود ایشان ترجیح دادند که به طباطبایی معروف شوند. ایشان عمامه ای بسیار کوچک از کرباس آبی رنگ و دگمه های باز قبا و بدون جوراب با لباس کمتر از معمول در کوچه های قم تردد داشت و در ضمن خانه بسیار محقر و ساده ای داشت.
مهندس عبدالباقی، نقل می کند:
هفت، هشت روز مانده به رحلت علامه، ایشان هیچ جوابی به هیچ کس نمی داد و سخن نمی گفت فقط زیر لب زمزمه می کرد « لا اله الا الله! »
حالات مرحوم علامه در اواخر عمر دگرگون شده و مراقبه ایشان شدید شده بود و کمتر تناول می کردند، و مانند استاد خود، مرحوم آیه الله قاضی این بیت حافظ را می خواندند و یک ساعت می گریستند
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش کی روی؟ ره زکه پرسی؟ چه کنی؟ چون باشی؟
همان روزهای آخر، کسی از ایشان پرسید: در چه مقامی هستید؟ فرموده بودند: مقام تکلم
سائل ادامه داد: با چه کسی؟ فرموده بودند: با حق
حجت الاسلام ابوالقاسم مرندی می گوید:
« یک ماه به رحلتشان مانده بود که برای عیادتشان به بیمارستان رفتم. گویا آن روز کسی به دیدارشان نیامده بود. مدتی در اتاق ایستادم که ناگهان پس از چند روز چشمانشان را گشودند و نظری به من انداختند.
به مزاح [ از آن جا که ایشان خیلی با دیوان حافظ دمخور بودند ] عرض کردم: آقا از اشعار حافظ چیزی در نظر دارید؟ فرمودند:
صلاح کار کجا و من خراب کجا؟ بقیه اش را بخوان!
گفتم: ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا
علامه تکرار کردند: تا به کجا! و باز چشم خود را بستند و دیگر سخنی به میان نیامد
آخرین باری که حالشان بد شد و راهی بیمارستان شده بودند، به همسر خود گفتند:
من دیگر بر نمی گردم
آیت الله کشمیری می فرمودند:
« شب وفات علامه طباطبائی در خواب دیدم که حضرت امام رضا علیه السلام در گذشته اند و ایشان را تشییع جنازه می کنند. صبح، خواب خود را چنین تعبیر کردم که یکی از بزرگان [ و عالمان] از دنیا خواهد رفت؛ و در پی آن، خبر آوردند که آیت الله طباطبائی درگذشت »
ایشان در روز سوم ماه شعبان ۱۴۰۱ هـ.ق به محضر ثامن الحجج علیه السلام مشرف شدند و ۲۲ روز در آنجا اقامت نمودند، و بعد به جهت مناسب نبودن حالشان او را به تهران آورده و بستری کردند، ولی دیگر شدت کسالت طوری بود، که درمان بیمارستانی نیز نتیجه ای نداشت.
تا بالاخره به شهر مقدس قم که محل سکونت ایشان بود برگشتند و در منزلشان بستری شدند وغیر از خواص، از شاگردان کسی را به ملاقات نپذیرفتند، حال ایشان روز به روز سخت تر می شد، تا اینکه ایشان را در قم، به بیمارستان انتقال دادند.
قریب یک هفته در بیمارستان بستری می شوند و دو روز آخر کاملاً بیهوش بودند تا در صبح یکشنبه ۱۸ ماه محرم الحرام ۱۴۰۲ هـ.ق سه ساعت به ظهر مانده به سرای ابدی انتقال و لباس کهنه تن را خلع و به حیات جاودانی مخلع می گردند و برای اطلاع و شرکت بزرگان از سایر شهرستانها، مراسم تدفین به روز بعد موکول می شود و جنازه ایشان را در ۱۹ محرم الحرام دو ساعت به ظهر مانده از مسجد حضرت امام حسن مجنبی علیه السلام تا صحن مطهر حضرت معصومه علیها السلام تشییع می کنند و آیت الله حاج سید محمد رضا گلپایگانی(ره) بر ایشان نماز می گذارند و در بالا سر قبر حضرت معصومه علیها السلام دفن می کنند.