دارالقران علامه طباطبائی دارالقران علامه طباطبائی سایت رسمی دارالقران علامه طباطبائی

Sidebar

  • صفحه اصلی
  • موضوعات
    • اخبار دارالقرآن
    • مقالات قرآنی
    • نرم افزار
    • صوت جلسات
  • شخصیت و آثار علامه
    • مقالات مرتبط با علامه طباطبائی
    • زندگی نامه علامه طباطبائی
    • مجموعه آثار
  • خدمات آنلاین
    • مسابقات قرآنی
    • مسابقه قرآن و محیط زیست
    • صوت آنلاین قرآن کریم
  • آلبوم تصاویر
  • پخش آنلاین
  • صفحه اصلی
  • موضوعات
    • اخبار دارالقرآن
    • مقالات قرآنی
    • نرم افزار
    • صوت جلسات
  • شخصیت و آثار علامه
    • مقالات مرتبط با علامه طباطبائی
    • زندگی نامه علامه طباطبائی
    • مجموعه آثار
  • خدمات آنلاین
    • مسابقات قرآنی
    • مسابقه قرآن و محیط زیست
    • صوت آنلاین قرآن کریم
  • آلبوم تصاویر
  • پخش آنلاین

آخرین مطالب اخبار

عنوان نویسنده کلیک ها
سلسله جلسات تفسیر موضوعی میان رشته ای قرآن و علوم اجتماعی - دکتر رضایی اصفهانی - 1395 نوشته شده توسط hojjat امتیاز: 523
سلسله جلسات پاسخ به شبهات قرآنی - دکتر رضایی اصفهانی - 1395-1394 نوشته شده توسط Super User امتیاز: 856
سلسله جلسات تفسیر سوره مومنون از نگاه تفسیر المیزان - آیت الله استادی - 1394 نوشته شده توسط Super User امتیاز: 859
جلسه تفسیر المیزان - حضرت آیت الله استادی نوشته شده توسط Super User امتیاز: 727
جلسه تفسیر قرآن(سبک زندگی قرآنی) - دکتر رضایی اصفهانی نوشته شده توسط Super User امتیاز: 1238

مقالات مرتبط با علامه طباطبائی

نظرات علامه در نشست تفسیر قرآن به قرآن بررسی شد

نظرات علامه در نشست تفسیر قرآن به قرآن بررسی شد

 

به گزارش خبرگزاری «حوزه»، حجت الاسلام والمسلمین کاظم قاضی زاده  شب گذشته در نشست علمی «نقد و ابطال تفسیر قرآن به قرآن» گفت: تفسیر قرآن به قرآن در سه سطح بررسی می شود؛ سطح نخست «بسندگی به قرآن» در دین است که بیان می کنند که در فهم دین فقط باید به قرآن بسنده کنیم؛ «قرآن بسندگی» در دین مورد نقد مفسران قرآن به قرآن و بخصوص علامه طباطبایی است.

وی افزود: دیدگاه دوم، بسندگی به قرآن در شریعت و فقه است به این معنی که در فقط و احکام شرعی آیا به قرآن بسنده می کنیم یا خیر؟ علامه و غالب معتقدان به تفسیر قرآن به قرآن این نظر را قبول ندارند.

حجت الاسلام والمسلمین قاضی زاده تصریح کرد: دیدگاه سوم، «قرآن بسندگی» در فهم آیات قرآن و تفسیر قرآن است؛ علامه طباطبایی به این مسئله هم اعتقاد دارند که هیچ وقت منکر حدیث ثقلین نیستیم؛ ایشان فرمودند که نسبت به این حدیث دو ابهام صورت گرفته است که یکی از سوی اهل سنت که می گویند که قرآن را باید اخذ کرد و گروه دیگر عترت را  فرا گرفته است.

مدیر موسسه علمی وفرهنگی فهیم خاطرنشان کرد: یکی از موارد نزاع، تاویل قرآن در برابر تفسیر قرآن است؛ بزرگانی چون علامه به این نکته هم قائل نیستند که می توانیم از تفسیر قرآن به قرآن به تاویل قرآن برسیم؛ در حقیقت «تفسیر» آنگونه که علامه هم ذکر کرده اند عبارت است کشف معانی و مقاصد قرآن ولی «تاویل» مفهومی نیست که آیه بر آن دلالت کند بلکه امور خارجی متعالی و مصادیق عینی متعالی است.

 این پژوهشگر حوزه یادآورشد: مرحوم علامه در ابتدا تفسیر می کنند و در بخش روایی به تاویل آیه می پردازند؛ پس در موارد مختلف باید مشخص کنیم که در چه حوزه ای می خواهیم این تفاوت را قائل شویم؛ دراین حوزه باید گفت که فهم قرآن با قرآن درست است، ولی بسندگی به قرآن در دین و «حسبنا کتاب الله» صحیح نیست.

وی گفت: قائلان تفسیر قرآن به قرآن معتقد نیستند که تفسیر روایی را باید کنار بگذاریم، بلکه باید حد تفسیر قرآن به قرآن را نسبت به اهل بیت(ع) درک کنیم و دلایل آنها را خوب بفهمیم.

حجت الاسلام حسن میلانی در ادامه این نشست گفت: قائلان قرآن به قرآن معتقد هستند که هرگونه اختلافی با تفکر در قرآن از بین می‌رود و فقط یک نکته احتیاج دارد که همان تفکر اجتماعی است؛ ایمن بودن از اختلاف را نیز در رجوع به اهل بیت(ع) می دانند.

وی افزود: قائلان تفسیر قرآن به قرآن قائل هستند که تصرف روایت در قرآن درست نیست و کسانی که استغنای قرآن از اهل بیت(ع) و سنت داشتند در نهایت به اهل بیت(ع) رجوع کردند.

استاد حوزه گفت: وقتی در فهم قرآن اشتباه کردیم باید چه کنیم، چگونه با تدبر می توانیم اختلاف را از بین ببریم؛ کجای در اسلام بیان شده است که تدبر اختلاف را از بین می برد؟

حجت الاسلام میلانی تصریح کرد: وحدت اعتباری برای مخلوقات است و وحدت حقیقی برای اهل بیت(ع) است؛ کسانی که قائل به تفسیر قرآن به قرآن هستند باید این مباحث را معنی کنند؛ آنها بیان می کنند که حدیث ثقلین را رد نمی کنیم، ولی در واقع این کار را کرده اند.

وی گفت: برخی قائلان تفسیر قرآن به قرآن بیان می کنند قرآن را با تدبر می توان فهمید و قرآن نور است و نباید به دنبال نور دیگر بگردند که این نگاه کاملا با نگاه تفسیری شیعی در تضاد است، ولی همه این افراد در آخرین مرحله به اهل بیت و ائمه(ع) باز می گردند و از آنها استفاده می کنند و از حرف خود باز می گردند.

حجت الاسلام میلانی گفت: قرآن، نور است به شرطی که انور آیاتش را کنار نگذارید که همان پیامبر(ص) و اهل‌بیت(ع) است؛ اگر اهل بیت(ع) را از قرآن جدا کنید قطعا نمی تواند احتیاجات بشر را برطرف کند و قطعا باید اهل بیتی باشند که قرآن را برای ما تفسیر و معنی کنند.

این محقق  حوزه خاطرنشان کرد: امام صادق(ع) بیان می کنند که اگر هر شب قدر هم این قرآن نازل شود، باز هم مردم را کفایت نمی کند، بلکه باید ما باشیم که از قرآن مردم را هدایت کنیم؛ برخی از قائلان قرآن به قرآن خود را مستغنی از رجوع به سنت می داند.

وی گفت: چطور می گویند که در آیه ای  بیش از یک میلیون احتمال وجود دارد در حالی که بیان می کنند که ما آیات متشابه نداریم و همه آیات قرآن، دیگر آیات را معنی می کند.

حجت الاسلام میلانی تصریح کرد: نباید نصف قرآن را کنار بگذاریم که همان اهل بیت(ع) است و بگویم که قرآن خودش را تبیین و معنی می کند؛ امکان ندارد که بدون اهل بیت(ع) بتوانیم قرآن را تفسیر و معنی کنیم.

حجت الاسلام ایازی از دیگر سخنرانان این نشست تصریح کرد: در این بحث باید محل نزاع مشخص شود؛ در ابتدا باید گفت که سه مولفه عترت و سنت و نقل از حدیث و سنت داریم؛ ما امروز با منقولات حدیثی مواجه هستیم که عمده اینها خبر واحد هستند.

وی افزود: نقل این مفهوم که خبر واحد در تفسیر، حجت نیست به معنای کنارگذاشتن عترت نیست؛ پس مدعی هستند که ما در تفسیر، با این اخبار واحد مواجه هستیم و بحث، بحث عترت نیست ،بلکه سخن ما در باره منقولات از آن بزرگواران است.

این پژوهشگر حوزوی خاطرنشان کرد: اهل بیت (ع) هم بیان می کردند که وقتی سخنی از ما می شنوید، دلیلش را بپرسید زیرا برخی از این احادیث با جهت صدور خاص بیان شده است.

وی گفت: برخی ازقائلان تفسیر قرآن به قرآن نظرشان با دیگران متفاوت است؛ «تفسیر» غیر از «تاویل» است و خود علامه مصادیق مختلفی را بیان می کردند و مصداق اعلا را بیان می کردند؛ ولی قائل بودند که این مساله تفسیر و فهم است.

وی خاطرنشان کرد: نکته سومی که قابل توجه است آن است که تردیدی نیست که فهم قرآن کریم دارای مراتب و درجات است که این درجات باعث می شود که یک فرد با دقت و تامل، معنایی را از آیه می فهمد و وقتی که مراجعه می کند دوباره متوجه می شود که وجوه دیگری نیز دارد و این وجوه تعارضی با هم ندارند.

این محقق حوزوی خاطرنشان کرد: منظور ما این است که قرآن قابل فهم است و این فهم ها مراتب دارد و قائلان تفسیر قرآن به قرآن این دعوی را مطرح می کنند؛ که قرآن را غیر از پاکان نباید مسح کنند که در اینجا منظور، فهم آن نیست.

وی گفت: یک زمان است که به قرآن مراجعه می کنیم و تمام قواعد ادبی و تفسیری را نیز رعایت می کنیم، ممکن است ما فهمی کردیم و امام هم یک مفهومی را بیان می کنند ولی سوال این است که آیا این معنایی که امام می فرمایند را با تامل به آن می رسیم یا خیر؟ گاهی معنا، معنایی است که امام فرموده اند که در این صورت جنبه تعلیمی دارد؛ این نگاه با تفسیر قرآن به قرآن تفاوتی ندارد؛ پس «فهم تعلیمی» ناقض فهم فرد نمی شود.

وی افزود: در حالت دیگر ممکن است که معنایی که امام فرموده اند به ذهن ما نمی رسیده است که این مساله با اولی تفاوت دارد، زیرا ما با قواعد نمی توانیم به این معنی برسیم، که این معنی «فهم تعبدی» است؛ محل نزاع علامه در اخبار تعلیمی نیست؛ محل نزاع ایشان این اخبار آحادی است که با این اخبار می خواهیم معناهای تعبدی را بفهمیم.

 

اخلاق حضرت علامه طباطبایی(ره) از زبان دکتر احمد احمدی

اخلاق حضرت علامه طباطبایی(ره) از زبان دکتر احمد احمدی

 

تأثیری که علامه طباطبایی بر روح ماه و بر تمام زندگی علمی و اجتماعی شاگردانش گذاشت بسیار بود. و بنده قطره‌ای و فردی ناچیز بودم که شاید استعداد و شایستگی نداشتم که آن چنان که می‌بایست از محضر استاد استفاده کنم ولی همان مقدار ناچیز، که در حد من ناتوان بود، بسیار زیاد اثر بخش بود. بنده نمی‌توانم راجع به فضائل ایشان صحبتی کنم فقط به چند مورد اشاره می‌کنم. از خصال و ویژگی‌های اخلاقی استاد دو نکته را به عنوان مثال ذکر می‌کنم تا شاید انشاء الله سرلوحه کار ما قرار گیرد:

نکته اول دلبستگی ایشان به اهل بیت(ع) بود و در حقیقت ولای اهل بیت برای ایشان به منزله یک شمع شب‌افروز شبستان زندگی بود. نسبت به اهل بیت به خصوص نسبت به امیرالمومنین علی× تا سرحد عشق دلبستگی داشتند. هیچ به خاطر ندارم که از اسم هر یک از ائمه بدون ادای احترام گذشته باشند. در مشهد که همه سالهه مشرف می‌شدند و تابستان را در آن جا می‌ماندند، وقتی وارد صحن حرم حضرت رضا× می‌شدند بارها که در خدمتشان بودم، می‌دیدم که دست‌های مرتعش را روی آستانه در می‌گذاشتند و با بدن لرزان از جان دل آستانه در را می‌بوسیدند. گاهی که از محضرشان التماس دعایی درخواست می‌شد می‌گفتند:

«بروید از حضرت بگیرید ما این جا کاره‌ای نیستیم؛ همه چیز این جاست» هر کسی که اندک بی‌مهری‌ای نسبت به خاندان پیغمبر و مقام ولایت داشت، نمی‌پذیرفت و با این قبیل افراد آشتی ناپذیر بود. از اشتباهات علمی اشخاص، فراوان می‌گذشت و در تصحیح و نقد آنها همواره ادب علمی را حفظ می‌کرد، اما در مقابل افرادی که به مقام ولایت اهل بیت تا اندازه‌ای سر سازگاری نداشتند نمی‌توانست ساکت بماند و به هر نحوی که بود سخن را می‌‌گفت؛ این شیوه برخورد در آثار کتبی وی مشهود است؛ امام در محضر خیلی صریح‌تر و مشهودتر از این بود.

شب‌های ماه رمضان در جاهایی که مجالس روضه بود شرکت می‌کردند و گاهی تا سحر می‌نشستند و نسبت به مقام شامخ ولایت آن شیفتگی و دلبستگی را با تمام وجود ابراز می‌کردند.

غالباً در مجالس روضه و مرثیه روزهای جمعه شرکت می‌کرد و گاهی با تمام وجود زارزار گریه می‌کرد به طوری که تمام بدنش می‌لرزید و از چشم‌های درشت و جذابش اشک سرازیر می‌شد، و بی‌گمان بسیاری از موفقیت‌ها که داشت مولود همین خصلت بود. دلباختگی، شیفتگی و علاقه وی نسبت به خاندان پیغمبر تا حدی بود که کتاب و علم را در مواردی که مصیبت و مرثیه و امثال آن بود، یکسره به یک سر می‌نهاد.

تمام لیالی ماه رمضان را تا صبح بیدار و مشغول عبادت و نوشتن بود، و بعد از عبادات سحر، هنگام طلوع آفتاب تا ظهر را به استراحت می‌پرداخت. این خصلت شیفتگی به خاندان عصمت در بسیاری از شاگردان ایشان تا آن جا که من می‌شناسم آگاهانه و یا ناخود آگاه وجود دارد، و امیدوارم برای همه شیفتگان خاندان پیغمبر و از جمله خود ما سرمشقی باشد که این چراغ دل‌ها، یعنی ولای اهل بیت(ع)، به همان صورت که از این اعاظم در قول و عمل به ما رسیده، در ما هم فروزان نگهداری شده، و به آیندگان به میراث سپرده شود.

نکته دیگری که در نظر استاد اهمیت بسیاری داشت، تربیت شاگر بود که به خصوص برای اهل فضل و کسانی که در رشته تعلیم و تربیت کار می‌کنند کمال اهمیت را دارد. وی نسبت به تربیت شاگرد خصوصاً در زمینه معارف و حقایق قرآنی و استدلالی شیفتگی عجیبی داشت و آمدن ایشان از تبریز به قم به همین منظور بود. در بدو ورود به قم، چون مجتهد بودند درس خارج می‌دادند، و فقه و اصول تدریس می‌فرمودند، ولی بعداً برای این که نسبت به تدریس مسائل عقلی و تفسیری احساس ضرورت کردند. دست از تدریس فقه و اصول کشیدند و راه مرجعیت را کنار گذاشتند و به تدریس این قبیل مسائل پرداختند.

در برخورد با شاگرد، سبک و شیوه خاصی داشتند و اصلاً تحکم فکر در کار نبود. اگر مسأله‌ای مطرح می‌شد، ایشان نظر خود را می‌گفتند و بعد می‌فرمودند: این چیزیست که به نظرمان رسیده است شما خودتان فکر و بررسی کنید و ببینید تا چه اندازه مورد قبول است. و بدین ترتیب به شاگرد میدان تفکر می‌داد، در عین حال همواره سعی داشت به هر شاگردی و در هر مجمعی متناسب با درک و استعداد و کشش آنها مطلب القا کند. از مسائلی که امکان داشت مطرح کردن آنها ایجاد اختلاف و تفرقه کند و یا احیاناً موجب انحراف فکر شود جز با خواص خویش با اشخاص دیگر سخن نمی‌گفتند.

همواره تأکید می‌کردند که دین و عقل با هم سازگاری دارند؛ در جایی که فکرمان از عهده فهم بعضی از مسائل برنیاید، در آن جا حقیقت دینی را پذیرفته، استدلال عقلی را به یک سو می‌نهیم. در مورد معاد جسمانی یا معاد روحانی و عقلانی نظرشان این بود که اگر ما در مواردی نتوانستیم حقیقتی را درک کنیم، تابع محض قرآن کریم و دین خواهیم بود، و در حقیقت پای عقل را در برابر وحی، مستحکم و قویم و متین نمی‌دانستند تا بتواند در جایی که یک سلسله جزییاتی که دین درباره آنها نظر دارد، مداخله نماید؛ این نکته در تفسیرالمیزان بسیار مشهود است. بنابراین با تمام علاقه و احترام خاصی که نسبت به هر دو رشته (دین و عقل) داشت و با این که با تمام وجود از حقانیت عقل دفاع می‌کرد، مانند ابن رشد و امثال او نبود که گاهی نسبت به حقایق دینی بی‌مهری کنند، بلکه حد هر کدام را حفظ می‌‌کرد، و حدود کاربرد عقل، علم، دین، عرفان و نظایر آنها را کاملاً مشخص و معلوم می‌نمود؛ و در حقیقت یکی از شیوه‌های بسیار برجسته و ارجمند ایشان تفکیک حدود وظایف اینها بود. در نظر ایشان دین در حوزه عقل وارد نمی‌شود، و عرفان و عقل و استدلال هر کدام جای مخصوص خود را دارد. در هیچ جا مسائل عرفانی را با مسائل فلسفی مخلوط نکرده‌اند، و مثلاً در تفسیر المیزان، بحث اسماء حسنای خداوند در قرآن کریم در سوره اعراف، با توجه به روایات بررسی و به سبک بسیار ارزنده و خوبی ارائه شده است که شاید تاکنون کسی تا این حد در این مورد سخن نگفته باشد. مع الوصف با وجود آن که این مطلب جای تاخت و تاز مرکب عرفان است ولی هیچ‌گاه این کار نشده، و حد قرآنی کاملاً محفوظ مانده است.

استاد به دیوان حافظ و اشعار آن علاقه خاصی داشتند به یاد دارم که ایشان می‌فرمودند: مدت‌ها بود که برای من مسأله رابطه واجب و ممکن خوب روشن نبود و با این که می‌دانستم واجب الوجود است و ممکن الوجود، ممکن الوجود، رابطه این دو با یکدیگر مبهم بود تا این که به این غزل حافظ برخورد کردم و مطلب برایم روشن شد:

پیش از اینت بیش از این اندیشه عشاق بود                          مهروزی تو با ما شهره آفاق بود

یاد باد آن صحبت شب‌ها که با نوشین لبان                         بحث سر عشق و ذکر حلقه عشاق بود

سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد                                          ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود

و دانستم که به هر حال وجود سراپا نیاز ممکن، هر چند به هر حال وجود است وابسته به اشتیاق و عشق واجب الوجود به ممکن الوجود می‌باشد. و یا بارها غزل معروف:

الا ای آهوی وحشی کجایی                                 مرا با تست چندین آشنایی

دو تنها و دو سرگردان دو بی کس             دد و دامت کمین از پیش و از پس

را می‌خواندند و آن را بر اساس موازین عرفانی بسیار خوب معنی می‌کردند و همواره شدیداً تحت تأثیر این ابیات قرار می‌گرفتند

 یادنامه علامه طباطبایی، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، ج 1، ص 172

اسراری شگفت از بندگی (فیوضاتی از ناسک مناسک طریقت، علامه سید محمد حسین طباطبایی)

اسراری شگفت از بندگی

صمت و جوع و سهر و عزلت و ذکری به دوام ناتمامان جهان را کند این پنج تمام

فیوضاتی از ناسک مناسک طریقت، علامه سید محمد حسین طباطبایی

تحولی عظیم

علامه طباطبایی می فرمودند: «حدیثِ : من أخلص لله أربعین صباحاً، فجّر الله ینابیع الحکمة من قبله علی لسانه: هر کس چهل روز خود را برای خداوند خالص کند، خداوند چشمه های حکمت را از دلش بر زبان وی جاری و روان می کند.» را خواندم و تصمیم گرفـتم بدان عمل کنم. پس از آن چله، هرگاه اندیشه و تصور گناهی به ذهنم می آمد، ناخودآگاه و بی فاصله از ذهنم می رفت.»

و همچنین می نویسد: «در اوایل تحصیل که به صرف و نحو اشتغال داشتم علاقه زیادی به ادامه تحصیل نداشتم و از این روی، هر چه می خواندم نمی فهمیدم و چهار سال به همین نحو گذرانیدم. پس از آن یک باره عنایت خدایی دامنگیرم شده عوضم کرد و در خود یک نوع شیفتگی و بی تابی نسبت به تحصیل کمال، حس نمودم، به طوری که از همان روز تا پایان تحصیل ـ تقریباً هیجده سال طول کشید ـ هرگز نسبت به تعلیم و تفکر، درک خستگی و دلسردی نکردم و زشت و زیبایی جهان را فراموش کردم.»

علامه می فرمودند: «سرمایه و دارائی من، این است که مانند ترکهای پشت کوه، صاف و بی غلّ و غشّ به حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام ارادت و ایمان دارم.»

نماز شب

استاد علاّمه‌ طبلطبایی می‌فرمودند: چون‌ به‌ نجف‌ اشرف‌ برای‌ تحصیل‌ مشرّف‌ شدم‌، از نقطۀ نظر قَرابت‌ و خویشاوندی‌ و رَحِمیّت‌ گاهگاهی‌ بمحضر مرحوم‌ قاضی‌ شرفیاب‌ می‌شدم‌؛ تا یک‌ روز درِ مدرسه‌ای‌ ایستاده‌ بودم‌ که‌ مرحوم‌ قاضی‌ از آنجا عبور می‌کردند، چون‌ بمن‌ رسیدند دست‌ خود را روی‌ شانۀ من‌ گذاردند و گفتند: «ای‌ فرزند! دنیا می‌خواهی‌ نماز شب‌ بخوان‌؛ و آخرت‌ می‌خواهی‌ نماز شب‌ بخوان‌!» این‌ سخن‌ آنقدر در من‌ اثر کرد که‌ از آن‌ به بعد تا زمانیکه‌ به‌ ایران‌ مراجعت‌ کردم‌ پنج‌ سال‌ تمام‌ در محضر مرحوم‌ قاضی‌ روز و شب‌ بسر می‌بردم‌؛ و آنی‌ از ادراک‌ فیض‌ ایشان‌ دریغ‌ نمی‌کردم‌. و از آن‌ وقتیکه‌ بوطن‌ مألوف‌ بازگشتم‌، تا وقت‌ رحلت‌ استاد، پیوسته‌ روابط‌ ما برقرار بود و مرحوم‌ قاضی‌ طبق‌ روابط‌ استاد و شاگردی‌ دستوراتی‌ می‌دادند و مکاتبات‌ از طرفین‌ برقرار بود.

علامه می‌فرمودند: «ما هر چه‌ داریم‌ از مرحوم‌ قاضی‌ داریم‌.»

. 

 

گفتگو با حضرت ادریس(ع)

علامه طباطبایی عقیده داشت که اگر انسانی به عجز خود واقـف شود و از صمیم قلب هدایت خویش را خواستار گردد، بدیهی است که خداوند متعال هرگز بنده جویای حق و پویای حقیقت را رها نخواهد نمود، چنانچه در قرآن آمده است: «والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا: سوره عنکبوت آیه 69»

سپس این داستان را نقل کردند: «به یاد دارم هنگامی که در نجف اشرف تحت تربیت اخلاقی و عرفـانی مرحوم حاج میرزا علی قاضی(ره) بودیم، سحرگاهی بر بالای بام بر سجاده عبادت نشسته بودم. در این موقع نعاسی (خواب سبک) به من دست داد و مشاهده کردم دو نفر در مقابل من نشسته اند. یکی از آنها حضرت ادریس (علی نبینا و آله و علیه السلام) بود و دیگری برادر عزیز و ارجمند خودم آقای حاج سید محمد حسن الهی طباطبایی که فعلاً در تبریز سکونت دارند. حضرت ادریس علیه السلام با من به مذاکره و سخن مشغول شدند ولی طوری بود که ایشان القـائ کلام می نمودند و تکلم و صحبت می کردند، ولی سخنان ایشان به واسطه کلام آقای اخوی استماع می شد... و این اولین انتقالی بود که عالم طبیعت را برای من به جهان ماوراء طبیعت پیوست و رشته ارتباط ما از اینجا شروع شد.»

. 

گوش شنوا

استاد فاطمی نیا می گفتند: «یکی از شاگردان استاد طباطبائی بیان می کرد که: با مرحوم علامه کاری داشتم؛ به خانه ایشان رفـته و در زدم، اما کسی در را باز نکرد. هیچ کس هم در کوچه نبود و درها و پنجره های همسایگان ایشان هم، همگی، بسته بود. ناگاه شنیدم صدایی گفت: «علامه در قبرستان حاج شیخ است!». هر چه به اطراف نگریستم، کسی را ندیدم. با خود گفـتم: «به قبرستان حاج شیخ (نو) می روم؛ اگر علامه آن جا بود، هم مطلبم را عرض می کنم و هم درستی و راستی این آوای (صدای) ناشناس برایم روشن می شود.» به قبرستان که رسیدم، علامه را دیدم و ایشان تا متوجه بنده شدند، فرمودند: «دست و پایت را گم نکن! از این اصوات، بسیار است؛ گوش شنوا نیست!»

.

گنج الهی در نزد استاد

علامه طباطبائی فرمودند: «من در نوجوانی خیلی به منزل آیت الله سید احمد قاضی (برادر آیت الله سید علی قاضی) رفت و آمد می کردم و بیشتر روزها در خانه ایشان مانده و از مهمانان و مراجعان پذیرایی می کردم. روزی خدمت ایشان بودم که همسرشان پشت در اتاقی که ما بودیم، آمد و از مرحوم سید احمد برای خرید نان، پول خواست. آیت الله سید احمد قاضی فرمود: پولی ندارم. همسرشان از شنیدن این سخن ناراحت شد و با لحن قـهرآمیـزی گفت: این هم شد زندگی؟! و رفت. من دیدم که حال استادم دگرگون شد و در حیاط خانه، بادی چون گردباد وزیدن گرفت و برگ های ریخته شده درختان را از باغچه، در جایی جمع کرد و سپس باد خوابید. آیت الله قاضی به من فرمود: به حیاط برو؛ زیـر برگ های جمع شده یک دو تومانی است. آن را بردار و بیا به خانواده من بده. من رفـتم و از زیر آن برگ های جمع شده، یک دو تومانی برداشتم و همان گونه که فرموده بود آن را به همسرش دادم و از این اتفاق در کمال تعجب و تحیّر بودم.»

«و إن من شی ء إلا عندنا خزائنه و ما ننزّله إلا بقدر معلوم: و چیزی نیست مگر آن که گنجینه ها و معادن آن نزد ماست، و فرو نمی فرستیمش مگر به اندازه معلوم (و حساب شده). سوره حجر/آیه 21»

. 

دیدن حوریه بهشتـی

یکى از رهـنـمـودهـاى مـرحـوم قـاضـى، عـبادت و بیتوته در مساجد و مکانهاى متبرکى مانند مسجد کوفه و سهله بود: مـرحـوم قـاضـى شـاگـردان خـود را طـبـق مـوازیـن شـرعـیـه، بـا رعـایـت آداب بـاطـنـیـه اعمال و حضور قـلب در نمازها و اخلاص در افعال، به طریق خاصى دستورات اخلاقى مى دادند و دلهاى آنان را آماده براى پذیرش الهامات عالم غیب مى نمودند. خود ایشان در مسجد کـوفـه و سـهـله حـجره داشتند و بعضى از شبها را به تنهایى در آن حجرات بیتوته مى کـردنـد و شاگردان خود را نیز توصیه مى کردند بعضى از شبها را به عبادت در مسجد کـوفـه و یا سهله بیتوته کنند و دستور داده بودند که چنانچه در بین نماز و یا قرائت قـرآن و یـا در حـال ذکر و فکر براى شما پیشامدى کرد و صورت زیبایى را دیدید و یا بـعـضـى از جـهـات دیـگـر عـالم غـیـب را مـشـاهـده کـردیـد، تـوجـه نـنـمـایـیـد و دنـبـال عـمـل خـود بـاشـیـد.

اسـتـاد علامه طباطبایی مى فرمودند: روزى من در مسجد کوفه نشسته بودم و مشغول ذکر بودم. در آن بین، یک حوریه بهشتى از طرف راست من آمد و یک جـام شـراب بهشتى در دست داشت و براى من آورده بود و خود را به من ارائه مى نمود. همین کـه خـواسـتـم بـه او تـوجـهى کنم، ناگهان یاد حرف استادم افـتادم و لذا چشم پوشیده و تـوجـهى نکردم. آن حوریه برخاست و از طرف چپ من آمد و آن جام را به من تعارف کرد. من نـیز توجهى ننمودم و روى خود را برگرداندم. آن حوریه رنجیده شد و رفت و من تا به حال، هر وقت آن منظره به یادم مى افـتد، از رنجش آن حور متأثر مى شوم .

. 

دیدن صُوَر برزخی

علامه گاهی که مجلس را مناسب می دید و احساس می کرد حاضرین آن جلسه که معمولاً از شاگردان خواصش بودند و قدرت و توانایی درک مسائل غیبی را دارند برخی از جریانات و به اصطلاح مکاشفات خود را با عفت خاصی که از ویژگی های برجسته او بود، بازگو می کرد. شهید مطهری هم به این واقعیت اشاره کرده و خاطر نشان ساخته که علامه طباطبایی مسائل غیبی را که مشاهده آن برای افراد عادی دشوار است می دیده اند. 

علامه حسن زاده آملی در این باره می نویسد: علامه طباطبایی در مسیر عرفان عملی دارای چشم برزخی بودند و افراد را به صورت ملکوتیشان می دیدند و برای بنده بارها پیش آمد و در محضر علامه طباطبایی شواهدی دراین باره [چشم برزخی] دارم... بنده وقـتی به خدمت آیت الله محمد تقی آملی(ره) تشرف حاصل کردم... ایشان فرمودند که ما وقـتی در نجف بودیم در همان وقت، آقای طباطبایی، دارای مکاشفات عجیب و شگفتی بود.

علامه طباطبایی در زمینه مکاشفات خود حکایت می کند که: «... من در نجف که بودم، هزینه زندگی ام از تبریز می رسید، دو سه ماه تأخیر افـتاد و هر چه پس انداز داشتم خرج کردم و کارم به استیصال کشید. روزی در منزل نشسته بودم و کتابم روی میز بود، مطالب هم خیلی باریک و حساس بود، دقیق شده بودم در درک این مطالب، ناگهان فکر رزق و روزی و مخارج زندگی افکار مرا پاره کرد و با خود گفـتم تا کی می توانی بدون پول زندگی کنی؟ به محض اینکه مطلب علمی کنار رفـته و این فکر [تهیه رزق و روزی] به نظرم رسید، شنیدم که، کسی محکم در خانه را می کوبد، بلند شدم رفـتم، در را باز کردم و با مردی مواجه شدم، که دارای محاسن حنایی و قد بلند و دستاری بر سر بسته بود که، نه شبیه عمامه بود و نه شبیه مولوی، دستار خاصی بود، با فرم مخصوص به محض اینکه در باز شد، ایشان به من سلام کرد و گفـتم: علیکم السلام. گفت: من شاه حسین ولیّ هستم، و خدای تبارک و تعالی می فرماید: در این هجده سال (منظور از سالی که معمم شدم و به لباس خدمتگزاری دین درآمدم) کی تو را گرسنه گذاشتم که، درس و مطالعه را رها کردی و به فکر روزی افـتادی، خداحافظ شما!

من هم در را بستم و آمدم، پشت میز مطالعه، آن وقت تازه سرم را از روی دستم برداشتم، و یک دفعه سؤالی برای من پیش آمد و اینکه آیا من با پاهایم رفـتم دم در و برگشتم؟! اگر اینجور بود، پس چرا الآن سرم را از روی دستم برداشتم؟! و یا خواب بودم، ولی اطمینان داشتم که، خواب نبودم، بیدار بودم. معلوم شد که، یک «حالت کشفی» برای من رخ داده بود.»

. 

همه عالَم، عالِم اند!

استاد امجد از قول علامه طباطبائی نقل می کنند که: «شبی در نجف، بر پشت بام خانه، آماده خوابیدن می شدم که مکاشفه ای برایم رخ داد و دیدم دست و همه اعضایم، می بینند و می شنوند و همان زمان دیدم که همه عالم، عالِم است.»

باز ایشان می گوید: «هرگاه سوالی داشتم و خدمت علامه می رسیدم، قبل از این که پرسش را بیان کنم، جوابش را می فرمودند.»

. 

ذکر الله

علامه می فرمودند: «روزی در باغ بودم. ناگهان متوجه شدم همه کلاغ های روی درخت، یک پارچه «الله! الله!» می گویند!» و نیز می فرمود: «گاهی که به «ذکر» مشغولم، مشاهده می کنم درخت های حیاط خانه هم با من ذکر می گویند.»

.

اثر بیان علامه در ذکر «یا الله»

شخصی نقل کرد که گرفـتار وسواس شدیدی شدم؛ به طوری که توانایی تکبیرة الاحرام گفتن نماز را نداشتم. روزی در منزل استاد بزرگوار، علامه (ره)، خدمتشان مشرف شدم و ناراحتی خود را به عرض آن واصل به حق، رساندم. مرحوم علامه فرمودند: «هرگاه می خواهی نماز بخوانی، یک یا الله بگو، سپس نماز را شروع کن.»

به منزل رفـتم؛ هنگام نماز فرا رسید و آماده به جا آوردن این واجب شدم. در آن حال دیدم اثری از آن بیماری وسواس که مانع از به جا آوردن نماز بود در من نیست و نیازی [هم] به گفتن یا الله پیدا نکردم. فهمیدم همان یا اللهِ آقای طباطبائی باعث شفایم شده است.

.

دائم در نماز!

نجمه السادات (دختر علامه) نقل می کردند: «زمانی در درکه ی تهران بودیم که دیدم مرحوم پدر بر سجاده نماز، مشغول عبادتـند. همان لحظه به حیاط رفـتم و مشاهده کردم که ایشان در حیاط قدم می زنند. باز به اتاق رفـته و دیدم همان لحظه، سرگرم عبادتـند! تعجب کردم که چطور در یک لحظه ایشان در دو جا هستند! این مطلب را با مادرم در میان گذاشتم و مادر فرمود: «دخترم! مگر نمی دانی برخی از انسانها (اولیاء خدا) هنگامی که دست از عبادت می کشند، خداوند فرشته ای را به شکل آنان می آفریند تا به جای آنان عبادت کند؟!»

. 

خبر از آینده

مهندس عبدالباقی فرزند علامه نقل می کند: «روزی مادرم به من گفت: پس از مرگ من، فلان خانم را ـ که خانم شایسته ای است ـ به همسری پدرتان برگزینید.» گفـتم: «مادرجان! زندگی و عمر، دست خداست و کسی از آن خبر ندارد. شما چه می دانید [کدامتان زودتر از دیگری از جهان خواهد رفت ؟!]» مادرم گفت: «خودِ پدرت (علامه طباطبایی) گفـته که عمر من زودتر به پایان می رسد.» و همین طور هم شد! هنگامی که مادرم در بستر بیماری بود، یک روز پدر ما به شدت نگران، غمگین و هیجان زده بود و آرام نداشت و دائم قدم می زد و یاد خدا می کرد و همان روز هم، مادر ما درگذشت و برایم روشن شد که گفـته پدرم درست بود و از پاره ای وقایع آینده خبر داشت.»

.

خبر از صعود و پرواز شهید

پس از واقعه هفـتم تیر که نزدیکان و اطرافیان علامه طباطبایی نمی خواستند خبر شهادت دکتر بهشتی را به علت کسالت علامه به ایشان بدهند، در همین احوال یکی از اطرافیان علامه طباطبایی به اتاق ایشان می روند و علامه به او عبارتی بدین مضمون می فرمایند: «چه به من بگویید و چه نگویید من آقای بهشتی را می بینم که در حال صعود و پرواز است.»

. 

رویای صادقه

همسر شهید مطهری نقل می کنند: حدود یک هفـته به شهادت استاد مطهری، مرحوم علامه طباطبائی یک روز صبح، ساعت نه، به منزل ما زنگ زدند و خود استاد گوشی را برداشتند. علامه فرموده بودند که «دیشب حضرت امام حسین علیه السلام را در خواب دیدم و از حضرت پرسیدم: حال آقا مطهری چطور است؟ایشان تبسم فرموده و جواب دادند: آقا مطهری از دوستان ماست.» [من هنگام گفت و گوی استاد مطهری و علامه، تنها شاهد بودم که آقای مطهری در مقابل علامه تواضع و تعارف می کند. پس از مکالمه آن دو، من از آقای مطهری سؤال کردم: «حاج آقا چه می فرمودند؟» پس از اصرار زیاد من، خواب علامه را برای ما تعریف کردند.

با این که شهید مطهری هنوز در قید حیات بود، علامه در خواب حال او را از حضرت سید الشهداء علیه السلام رسیده بودند و ما بعدها فهمیدیم که این بشارتی برای شهادت مرحوم مطهری بوده است.»

.

خون گریستن موجوداتِ عالم در رثای امام حسین(ع)

مرحوم حجت السلام وجدانی فخر می گوید: «بعد از ظهر عاشورایی به قبرستان «حاج شیخ (قبرستان نو)» در قم رفـته بودم که دیدم مرحوم علامه در گوشه ای از قبرستان هستند. برای عرض ارادت نزدیک شده و عرض سلام و ادب کردم. آن بزرگ چند بار از سوز و گداز به من فرمودند: «آقای وجدانی! می دانید امروز چه روزی است؟!» عرض کردم: «بله؛ امروز عاشوراست.» فرمودند: «می بینی همه دنیا، موجودات، آسمان، زمین و جمادات ـ همه ـ در حال اشکِ خون ریختن و گریستن بر حضرت سیدالشهدا علیه السلام هستند؟!» متعجب شده و دانستم که ایشان خبر از حقایق هستی می دهند. در همین حال، ایشان خم شده و سنگی از زمین برداشته، آن را به سان سیبی با دست از وسط شکافـتند و میان آن را به من نشان دادند. با چشمان خودم، در میان سنگ، خون دیدم! و ساعتی با بهت و حیرت غرق مشاهده آن بودم. وقـتی به خود آمدم، متوجه شدم که علامه از قبرستان رفـته اند و من در تنهایی به نظاره آن سنگ خونین جگر مشغولم!»

.

توسل به امام زاده

یکی از آشنایان علامه نقل می کند: «برای استاد مشکلی فلسفی رخ داده بود؛ همان ایام به زیارت امامزاده ای رفت و پس از آن، همان امامزاده به خواب ایشان آمده و مشکل علمی استاد را حل کرد!»

باز ایشان نقل کردند که: «اهل علمی دیوانه شده بود. او را نزد علامه آوردند و استاد علامه یک ربـع ساعت به وی نگریست؛ در اثر نگاه ایشان، بیمار عاقل و سالم شد.»

.

ارادت به خاندان عصمت(ع)

استاد امجد از زبان علامه طباطبائی نقل می کنند که ایشان فرمود: «باطن دنیا، صلوات بر محمد و آل محمد (صلوات الله علیهم اجمعین) است.»

اکثر افراد تصور می کردند که شاید فیلسوف بزرگی چون علامه طباطبایی کمتر به زیارت برود، روزی در سفر مشهد یکی از حاضرین از علامه  پرسید: شما هم به حرم می روید؟ علامه پاسخ داد: «آری» آن فرد پرسید: آیا شما هم مثل عامه مردم ضریح حضرت را می بوسید؟! علامه فرمود: «نه تنها ضریح، بلکه خاک و تخته در حرم را و هر چه متعلق به اوست می بوسم.»

او حتی در حل مسایل علمی و فلسفی و تفسیری، از معنویت ارواح معصومین علیهم السلام، استمداد می جست و گاهی برای حل مسایل تفسیری چندین ساعت، حتی یک شبانه روز به درون گرایی می پرداخت و از خدا و پیامبر و ائمه استمداد می طلبید. علامه می گفت: «ما هر چه داریم از اهل بیتِ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم داریم.»

آیت الله بهجت درمورد تبرّی جستن از دشمنان اهل بیت(ع) می فرمایند: آقای طباطبائی (ره) می فرمود: «پس از نمازها، معاویه را لعن می کنم زیرا همه مفـاسد قرنها پس از وی را، مستند به او می دانم.»

استاد امجد نقل می کنند که آیت الله طباطبائی می فرمود: «در بازبینی و تصحیح جلد اول المیزان، دو هزار غلط فـاحش یافـتم! (مثلاً به جای «روز» نوشته بودم «شب»!) و در تصحیح بار دوم، ششصد غلط! و حالا بهتر می فهمم «معصوم» و «عصمت» یعنی چه!»

صاحبِ تفسیر البصائر نقل می کند: «اوایل تحصیلم کتابی خواندم که بر مذهب شیعه دوازده امامی تاخته بود. پس از مطالعه آن، حالم دگرگون شد و گریه ام گرفت. بعدها (در سال 1356 ش) که آن خاطره و گریه را به علامه طباطبائی عرض کردم، فرمود: «در آن هنگام (که برای مظلومیت اهل بیت علیهم السلام گریستی) هر چه از خدا می خواستی، می گرفـتی.»

استاد امجد می گوید به مرحوم علامه عرض کردم: وقـتی به حرم مشرف می شویم، چگونه زیارت کنیم؟ فرمودند: «مگر چیزی جز خدا مشاهده می شود؟!»

علامه هر ساله ایام فـاطمیه، ده روز در خانه اش برای شهادت حضرت فـاطمه علیها السلام اقامه عزا می نمودند و همه بستگان و اعضای خانواده حتی دخترانشان که در شهرهای دیگر سکونت داشتند مقید بودند، در این مدت در مجلس شرکت کنند. معمولاً در تهران و شهرستانها که می رفتند کمتر دید و بازدید می کردند ولی وقـتی که می گفتند: در همسایگی، یا فلان محل، مجلس روضه و توسلی به حضرت زهرا علیهاالسلام است، فوراً شرکت می کردند. حتی برای رفع خستگی در محافل به علت رفت و آمد زیاد، گاهی مداحی را صدا می کردند تا چند جمله ذکر مصیبت کند و او با عشق و علاقه خاصی شدیداً گریه می کردند. و یک بار هنگام خواندن خطبه حضرت صدیقه طاهره علیهاالسلام به عبارت لیس غیره که رسید، بسیار مبهوت شد؛ بعد رو به ما کرده و فرمود: «شما که این همه کتاب فلسفی و عرفـانی خوانده اید، آیا دیده اید کسی بتواند چنین بگوید؟! » و نیز سفـارش می کرد که شب های قدر، به یاد حضرت فـاطمه زهرا علیها السلام باشیم. در گشودن رمز و راز این سفـارش، کافی است به روایتی از حضرت امام صادق علیه السلام اشاره شود که فرمودند: «فمن عرف فـاطمه حقّ معرفـتها، فقد ادرک لیله القدر: پس هر کس فـاطمه علیها السلام را آن چنان که باید، بشناسد، حتماً شب قدر را درک کرده است.»

مرحوم علامه همچنین مقید بودند که هر سال، ایام شهادت آن بانوی بزرگوار ده روز در خانه شان اقامه عزا کنند و همه بستگان را دعوت نمایند.

یکی از فضلاء درباره شیفتگی و عشق و دلباختگی علامه طباطبایی به اهل بیت(ع) می گوید: به استاد مطهری عرض کردم که شما فوق العاده تجلیل می کنید و تعبیر«روحی فداه» را در مورد ایشان دارید، این همه تجلیل به خاطر چیست؟ استاد مطهری فرمودند: «من فیلسوف و عارف، بسیار دیده ام و احترام مخصوص من به علامه طباطبایی نه به خاطر این است که ایشان یک فیلسوف است، بلکه احترامم به این جهت است که او عاشق و دلباخته اهل بیت علیهم السلام است.

.

ارادت به حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام)

آیت الله طباطبائی در مجالس عزاداری شاه شهیدان علیه السلام شرکت می کرد و می فرمود: «ما برای سیاهی لشکر بودن، شرکت می کنیم.» آن مرحوم در مجلس مرثیه ای که سیدی در محله ی گذرخان قم تشکیل می داد، شرکت می جستند. یک بار قسمتی از منزل آن سید، نوسازی شده بود و آیت الله طباطبائی در همان قسمت نشسته بودند. در آن هنگام می پرسند: «چه مدت است که در این جا مجلس عزاداری برپاست؟» گفـته بودند: «بیش از چهل سال». مرحوم علامه از آن قسمت نوسازی شده، برخاستند و به قسمت قدیمی خانه رفتند و فرمودند: «این آجرهایی که چهل سال شاهد گریه بر امام حسین علیه السلام بودند، قداستی دارند که انسان به اینها هم تبرک می جوید.»

یک بار شخصی به محضر علامه آمده بود، اما ایشان را نمی شناخت و به همین سبب سخنان ناپسندی گفـته بود. وقـتی فهمید شخصی که رو به روی وی نشسته، علامه طباطبائی است، اظهار شرمندگی و عذرخواهی کرد و به ایشان گفت: «من گمان نمی کردم که شما حضرت علامه طباطبائی باشید و از ظاهرتان این گونه تصور کردم که یک مرثیه خوان (امام حسین) هستید!» علامه فرمود: «ای کاش بنده یک مرثیه خوان حضرت سیدالشهدا علیه السلام بودم! همه سال هایی که سرگرم درس و بحث بوده ام، با یک مرثیه خوانی امام حسین علیه السلام برابری نمی کند!»

باز مرحوم علامه می فرمود: «در دوازده سالی که نجف بودم، به جز عاشورا، هیچ روزی درس را تعطیل نکردم. یک سال عاشورا درس را تعطیل نکرده بودم که به چشم درد شدیدی گرفـتار شدم! طوری که نزدیک بود کور شوم. از عظمت امام حسین علیه السلام ترسیدم و از آن پس تصمیم گرفـتم روز عاشورا را تعطیل کنم.»

.

حضرت امام رضا (علیه السلام)

علامه می فرمودند: «همه امامان علیهم السلام لطف دارند، اما لطف حضرت رضا علیه السلام محسوس است.» 

و در نقلی دیگر، بیان می کردند: «همه امامان معصوم علیهم السلام رئوف هستند، اما رأفت حضرت امام رضا علیه السلام ظاهر است.» و نیز می فرمودند: «انسان هنگامی که وارد حرم رضوی علیه السلام می شود، مشاهده می کند که از در و دیوار حرم آن امام(ع) رأفت می بارد.»

ایشان هر ساله به مشهد مشرف می شد حتی در پنج شش ماه آخر عمر با همه کسالتی که داشت به مشهد مشرف شد. یکی از بستگان نزدیک ایشان می گفت: «با آغوش باز با آن کهولت سن و کسالت، جمعیت را می شکافت و با علاقه ضریح را می بوسید و توسل می جست که گاهی به زحمت او را از ضریح جدا می کردیم...» او می گفت: «من به حال این مردم که این طور عاشقانه ضریح را می بوسند، غبطه می خورم....»

زمانی نویسنده مشهوری بوسیدن ضریح امامان علیهم السلام و این قبیل احترام نهادن ها را تشنیع می کرد. وقـتی سخن او را به مرحوم علامه در حرم رضوی علیه السلام عرض کردند، ایشان فرمود: «اگر منع مردم نبود، من از دم مسجد گوهرشاد تا ضریح، زمین را می بوسیدم.» و روزی در صحن حرم امام رضا علیه السلام شخصی به علامه [که اصلاً اذن نمی داد کسی دست ایشان را ببوسد] عرض کرد: «از راه دور آمده ام و می خواهم دست شما را ببوسم.» علامه فرمود: «زمین صحن را ببوس که از سر من هم بهتر است!»

یک بار علامه می خواستند به روضه رضوی علیه السلام مشرف شوند. به ایشان عرض شد: «آقا! حرم شلوغ است؛ وقت دیگری بروید!» فرمودند: «خوب، من هم یکی از شلوغ ها!» و رفـتند. مردم هم که ایشان را نمی شناختند تا راهی برایشان بگشایند و در نتیجه، هر چه سعی کردند دستشان را به ضریح مبارک برسانند، نشد و مردم ایشان را به عقب هل دادند. وقـتی بازگشتند، اطرافیان پرسیدند: «چطور بود؟» فرمودند: «خیلی خوب بود! خیلی لذت بردم!»

حجت الاسلام معزّی نقل می کند که یک بار در ایام طلبگی به مشهد رفـته بودم و در صحن های حرم رضوی علیه السلام گام می زدم و به بارگاه امام علیه السلام می نگریستم اما داخل رواقها و روضه نمی رفـتم. ناگهان دست مهربانی بر روی شانه هایم قرار گرفت و با لحنی آرام فرمود: «حاج شیخ حسن! چرا وارد نمی شوی؟!» نگاه کردم و دیدم علامه طباطبائی است. عرض کردم: خجالت می کشم با این آشفتگی روحی بر امام رضا علیه السلام وارد شوم. من آلوده کجا و حرم پاک ایشان کجا! آنگاه مرحوم علامه فرمود: «طبیب برای چه مطب باز می کند؟ برای اینکه بیماران به وی مراجعه کنند و با نسخه او تندرستی خود را بیابند. این جا هم دارالشفـای آل محمد ـ علیهم السلام ـ است. داخل شو که امام رضا علیه السلام طبیب الأطباء است.»

.

حضرت فـاطمه معصومه (سلام الله علیها)

علامه طباطبایی در ماه رمضان روزه خود را با بوسه بر ضریح مقدس حضرت معصومه سلام الله علیها، افطار می کرد، ابتدا پیاده به حرم مشرف می شد و ضریح مقدس را می بوسید، سپس به خانه می رفت.

از علامه خواستند درباره بانوی عفـاف، حضرت فـاطمه معصومه علیها السلام، چیزی بگویند؛ فرمودند: «ایشان مادر ما هستند.»

حضرت امام صادق علیه السلام درباره این نوه عزیزشان می فرمایند: «تدخل بشفـاعتها شیعتی الجنة باجمعهم: مقام و قدرت حضرت معصومه علیها السلام چنان است که اگر بخواهند همه شیعیان من، با شفـاعت او به بهشت می روند.»

همه خلق اند زیر سایه ی او        آفـتاب خداست معصومه!

یکی از معلمان قم می گوید: روزی مشاهده کردم که علامه طباطبائی هنگام ورود به حرم حضرت فـاطمه معصومه علیها السلام از خاک اطراف درهای صحن به دیدگانش کشید. وقـتی علت این کار را از ایشان پرسیدم، فرمود: «ما که لیاقت نداریم از گرد و غباری که بر ضریح مقدس این خانم و اطراف آن نشسته، به چشممان بکشیم!».

.

خبر عبدالباقی از استاد!

علامه طباطبایی می فرمودند: «من و همسرم از خویشاوندان مرحوم قاضی بودیم، او در نجف برای تحقق اصل اسلامی و اخلاقی صله رحم و تفقد از حال ما، به منزلمان می آمد. ما کراراً صاحب فرزند شده بودیم، ولی همگی در همان دوران کوچکی فوت کرده بودند. روزی مرحوم قاضی به خانه ما وارد شد در حالی که همسرم آبستن بود و من از وضع او آگاهی نداشتم، موقع خداحافظی به همسرم گفت: دختر عمو این فرزندت باقی خواهد ماند و پسر است و آسیبی به او نخواهد رسید، نامش را عبدالباقی بگذارید. تا انشاء الله برایتان بماند. حال این پسر متولد شده و ما اسمش را عبدالباقی نهاده ایم.»

.

صبر بر فراق (نقدی از طرف استاد)

علامه طباطبائی از قول استادشان مرحوم آقای قاضی می فرمودند: «من از باباطاهر تعجب می کنم که در شعرش چنین سروده:

یکی درد و یکی درمان پسندد         یکی وصل و یکی هجران پسندد

من از درمان و درد و وصل و هجران   پسندم آنچه را جانان پسندد 

چه طور باباطاهر گفـته است: اگر جانان، هجران را پسندد، من هم آن را می پسندم.؟! چگونه انسان می تواند این را بپذیرد؟! عاشق بر هر چیز صبر می کند اما بر فراق، صبر نمی تواند کرد. مولا علی علیه السلام در دعای کمیل می فرماید: مولا و آقای من! گیرم بر عذاب تو صبر کنم؛ بر دوری تو چگونه شکیبا باشم؟!(فکیف أصبر علی فراقک)

.

نقلی از علامه در بیان چهره باطنی اعمال انسان

آیت الله جوادی آملی نقل کردند که علامه طباطبائی فرمودند: «در نجف، شخصی [عامی] مشهور به این شده بود که از اهل معرفت است و چشمش به باطن این عالم باز است. این شخص روز پنج شنبه ای به قبرستان وادی السلام رفـته بود و در حال بازگشت بود که جمعی از علماء، در راه بازگشت او را دیده و از او پرسیدند: شما در وادی السلام چه دیدید؟ ابتدا گفت: فاتحه ای خواندم و بازگشتم. آن عده چون از حال و مقام وی آگاه بودند. اصرا کردند که مشاهده خود را بگوید. او پاسخ داد: من رفـته بودم کنار آن قبرهایی که آماده ساخته بودند تا اگر کسی مرد معطل کندن قبر برای وی نشوند و به سرعت مرده را در آن دفن کنند. از قبرها پرسیدم: این علما می گویند: قبرها مار و عقرب دارند و مرده گنهکار را آزار و اذیت می کنند. آیا این کلام درست است؟ قبرها جواب دادند: ما مار و عقرب نداریم؛ هر کس با خود هر چه بیاورد، با آن همنشین خواهد شد.»

شاید ذکر این نکته مناسب باشد، که آیات و روایات فراوانی این معنی را تأیید می کند از جمله این دو آیه: «فمن یعمل مثقال ذره خیراً یره؛ و من یعمل مثقال ذره شراً یره: پس هر کس هموزن ذره ای، نیکی انجام دهد، (همان) را می بیند و هر کس هموزن ذره ای، بدی انجام دهد، (همان) را می بیند. سوره زلزال/آیات 7و8 » در این دو آیه ذکر نشده «جزای آن اعمال را می بیند». بلکه فرموده است: «خود آن اعمال را خواهد دید.»

این عمل های چو مار و کژ دمت         مار و کژدم گردد و گیرد دمت

.

مقام ولیّ خدا

علامه طباطبائی فرمودند: «روزی از خیابان عبور می کردم. بنّایی را در حال چیدن بنای ساختمان دیدم. ناگهان دیدم بنّا پایش لغزید از آن بالا به پایین افـتاد. در همین حال، کارگر او که پایین ساختمان بود، نگاهی به بنا کرد و گفت: «نیفت!» دیدم بنا از همان بالا آرام پایین آمد. من به دنبال کارگر به راه افـتادم تا ببینم او کیست که خود را به کارگری زده است؟! بعد فهمیدم آن فرد، شخصی است که هر روز به محضر مقدس ولی عصر ـ عجل الله تعالی فرجع الشریف ـ مشرف می شود.»

.

راز خلقت انسان!

از قول آیت الله حسن زاده نقل شده: «شبی در این موضوع فکر می کردم که چرا خداوند، انسان ها را آفرید؟ آیاتی مانند و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون را هم که از نظر می گذراندم و این که در تفسیرش فرموده اند: لیعـبـدون، یعنی لتعرفون، باز این اشکال به ذهنم می آمد که عبادت، فرع معرفت است، و ما که معرفـتی نسبت به خدا نداریـم، پس چه عبادتی؟! و ...» صبح، اول وقت، به حضور استاد علامه طباطبائی رسیده و سؤال را با ایشان در میان گذاشتم که «حضرت استاد! پس چه کسی بناست خداوند را عبادت کند؟!» ایشان در بیانی کوتاه فرمودند: «گرچه یک نفر!»

تا این جمله را فرمودند، من آرام شدم؛ همان دم به یاد وجود مقدس امام زمان علیه السلام افـتادم و خاطرم آمد که زمین و عالم، هماره چنین شخصی را دارد. دیگران همگی طفیلی وجود انسان کامل (معصوم) هستند و گویی هدف از خلقت آنان، به خلقت موجود تام و کامل باز می گردد.» امیر بیان، علی علیه السلام، خود پرده از راز خلقت برداشته اند: «فانا صنائع ربنا والناس بعد صنائع لنا: ما ساخته پرودگاریم خویشتنیم و مردم ـ همگی ـ پس از ما برای ما ساخته و آفـریده شده اند.»

.

اراده بسیار قوی

مرحوم، علامه طباطبایی اراده بسیار قوی ای داشتند. وقـتی که ایشان را برای معالجه به لندن برده بودند پزشکان گفـتند: درمقابل چشم شما پرده ای هست که باید برداشته شود تا چشم، بینایی خود را از دست ندهد. ایشان هم اعلام رضایت کرده بودند. بعد که پزشکان گفـته بودند، برای عمل جراحی باید شما را بیهوش کنیم، مخالفت کرده بودند و فرموده بودند: «بدون بیهوش کردن عمل کنید.» و پزشکان گفـتند، چون چشم باید به مدت پانزده دقیقه باز باشد و پلک نزند ناچاریم که شما را بیهوش کنیم. علامه طباطبایی فرموده بودند: «من چشم خود را باز نگه می دارم.» و به مدت هفده دقیقه چشم خود را باز نگه داشته بودند و حتی یک بار هم پلک نزده بودند. این حکایت از ارده بسیار قوی و نیرومند ایشان می کند.

.

توان و ظرفیت فکری فوق العاده

مرحوم علامه اهل مطالعه و تحقیق و تفکر بود. تمام عمر پر برکتش را در مطالعه و تفکر و تألیف و تصنیف و تدریس صرف کرد و آثار گرانبهایی از خویش به یادگار گذاشت. در مطالعه و تفکر قدرت فوق العاده ای داشت. می توانست مدتی تمام حواسش را در یک مطلب متمرکز سازد و بدون اینکه از آن خارج شود فقط درباره آن بیندیشد. اکثر اوقاتش را در تالیف تفسیر المیزان صرف کرد. الطاف الهی شامل حالش شده بود که جز اشتغالات علمی اشتغالاتی نداشت. آنقدر فکر و مطالعه کرد که پزشکان معالج درباره کسالتش گفتند: سلولهای مغزی او به مقدار توانایی خودشان کار کرده اند و دیگر تاب تحمل درک مطالب تازه را ندارند یا به تعبیر پزشکی «اشباع» شده اند.

فرزند ایشان خانم نجمه السادات طباطبایی همسر شهید قدوسی از قول علامه نقل می کند: «وقـتی در نجف اشرف بودم، یک معلم ریاضی پیدا کردم که فقط ساعت یک بعد از ظهر وقت تدریس داشت، من یک بعد از ظهر از این سوی شهر به آن طرف شهر می رفـتم، وقـتی به مکان مورد نظر و جلسه استاد [درس ریاضی] می رسیدم، به دلیل گرمای زیاد و پیمودن راه طولانی آن قدر لباسهایم خیس عرق بود که همان طور با لباس داخل آب حوض می رفـتم و در می آمدم و بعد تنها یک ساعت نزد آن استاد ریاضی درس می خواندم.» بسیار حیرت آور است که انسانی در آن تابستان طاقت فرسای نجف این همه راه را طی نماید تا برای وقـتی مختصر به فراگرفـتن ریاضی بپردازد. 

یکی از حاضران درس تفسیر علامه طباطبایی می گوید: «در ماه مبارک رمضانی که در فصل تابستان واقع شده بود، شبها در جلسه درس علامه شرکت می کردیم، برنامه شروع و ختم درس با توجه به کوتاهی شبها به نحوی بود که فرصتی برای خواب باقی نمی ماند، لذا شاگردان تقاضا کردند تدبیری اتخاذ شود که مقداری هم برای خواب در اختیار داشته باشند.» علامه طباطبایی (ره) در پاسخ به درخواست ما فرمودند: «من هم در طول عمرم تا بحال یاد ندارم که شبهای ماه مبارک رمضان را خوابیده باشم.»

به خوبی پیداست که برنامه سالهای دیگر عمر شریف علامه به همین منوال گذشته است، علامه، در شرح حالی که به قلم خود می فرماید: «در برهه ای از عمر، یعنی به مدت هفده سال چنان شوق وصف ناپذیری نسبت به تحصیل به من دست داد که شبهای بهار و تابستان در این مدت تا به صبح به مطالعه و تحقیق مشغول بودم.»  

از قول علامه نقل شده : «تابستانها که معمولاً از نجف به کوفه می رفتیم یکی از برنامه هایم این بود که مسائل فلسفی را با اشکال و قضایای منطقی تطبیق می کردم، پس از مقداری مطالعه و تحقیق می خوابیدم ولی بعد از آنکه از خواب بیدار می شدم متوجه می شدم که پاره ای از مسائل را در عالم خواب و رویا حل کرده ام.»

آیت الله حسن زاده آملی در رابطه با پی گیری و استمرار روحیه تحقیق در علامه می فرماید: علامه طباطبایی شب قدر را به بحث و تحقیق آیات قرآنی احیا می کرد و تفسیرش در این شب فرخنده به پایان رسید.

روزی فرمود: «من در شبانه روز، شش ساعت را صرف خوردن و خوابیدن و عبادت می کنم و هجده ساعت هم مشغول تفکر هستم. گه گاهی هنگام تفکر خوابم می برد؛ وقـتی بیدار می شوم، افکارم را از آن جا که مانده بود، ادامه می دهم حتی در خواب هم فکرم مشغول بود!»

24 یا 48 ساعت، پیوسته درباره «غایت فعل الهی» می اندیشیدند. نقل شده است که یک بار از دکتر تـقی ارانـی مارکسیست که ایدئولوگ بزرگ و لنین و استالین عصر خود بود، دو، سه سؤال کرد که او مات و مبهوت شد و رفت که پاسخ بیاورد و هنوز هم بازنگشته است! مهندس سید عبدالباقی (فرزند علامه) می گوید: هرگاه خدمت پدر می رسیدم، ایشان را در حال تفکر می یافـتم و تقریباً هیچ گاه ایشان را در حال مطالعه ندیدم، مگر در حد جست و جو در کتاب های منبع و مرجع برای یافتن معنای دقیق کلمه یا نام های خاص یا مطلبی تاریخی و مانند اینها.

.

حالات مناجات و عبادت

یکی از شاگردان علامه طباطبایی در این باره می نویسد: «علامه در مراتب عرفان و سیر و سلوک معنوی مراحلی را پیموده بود. اهل ذکر، دعا و مناجات بود، در بین راه که او را می دیدم غالباً ذکر خدا را بر لب داشت، در جلساتی که در محضرشان بودیم وقـتی جلسه به سکوت می کشید، دیده می شد که لبهای استاد به ذکر خدا حرکت می کرد، و به نوافـل مقید بود. گاهی دیده می شد که در بین راه مشغول خواندن نمازهای نافله است، تا جایی که همسر شهید قدوسی دختر مرحوم علامه طباطبایی می گوید: «یک بار فردی آشنا علامه را در خیابان می بیند و سلام می کند، پدرم به جواب سلام اکتفا کرده و احوال پرسی نکرده بودند، شخص مزبور ناراحت شده و گلایه نموده بود که حاج آقا سنگین جواب داده اند، بعد پدرم برای رفع سوء تفاهم توضیح دادند که هر وقت از خانه بیرون می آیند تا مقصد، نماز نافله می خوانند و ما تا آن هنگام از این موضوع خبر نداشتیم.

شبهای ماه رمضان تا صبح بیدار بود، مقداری مطالعه می کرد و بقیه را به دعا و قرائت قرآن و نماز و اذکار مشغول بود. علامه همواره حضور قلب داشت و مداوم مشغول ذکر خدا بود و در تمامی حالات حتی به هنگام پژوهش های علمی، این حالت را فراموش نمی کرد. در لحظات آخر عمرش یکی از شاگردان خصوصی علامه می گوید: از ایشان پرسیدم چه کنم در نماز به یاد خدا باشم و حضور قلب داشته باشم؟ برای شنیدن بیانات استاد، گوشم را نزدیک دهانـش بردم چند بار فرمود: «توجه، مراقبه، توجه، مراقبه، به یاد خدا باش و خدا را فراموش نکن.»

و نیز مرحوم علامه می فرمود: «سخت ترین حالات و اوقاتم، فاصله میان تطهیر و وضو ساختنم است.»

مهندس عبدالباقی، فرزند علامه  نقل می کند: «هفت، هشت روز مانده به رحلت علامه، ایشان هیچ جوابی به هیچ کس نمی داد و سخن نمی گفت، فقط زیر لب زمزمه می کرد: «لا اله الا الله ».

.

اهمیّت به نماز

هنگامی که علامه طباطبائی برای عمل جراحی چشم به خارج سفر کردند در راه، نماز را در هواپیما خواندند و از این جهت خیلی غمگین و ناخرسند شدند. پس از عمل، طبیب جراح به ایشان گفت: «خوشبختانه جراحی چشم شما با موفقیت همراه بود.» علامه فرمودند: «اما من بسیار ناراحتم!» طبیب علت ناخرسندی ایشان را پرسید و ایشان گفتند: «هنگام آمدن، نماز را در هواپیما خواندم و نتوانستم آن گونه که شایسته بود، انجام دهم. از این که در بازگشت هم باید نماز را در هواپیما بخوانم، افسرده ام!» آن طبیب با شرکت هواپیمای گفت و گو می کند تا شرکت، پرواز را تنظیم و در جایی توقـف کند تا علامه نمازشان را روی زمین بخوانند؛ اما شرکت پاسخ می دهد که برایش ممکن نیست. دکتر، بار دیگر با یک شرکت هواپیمایی خصوصی صحبت می کند و آنان می پذیرند که در میان راه، در فرودگاه توقـف کنند تا علامه طباطبائی نمازشان را روی زمین و آن گونه که می پسندند، به جا آورند.»

.

تکریم میهمان

یکی از شاگردان علامه  نقل کردند که، بارها اتفاق افـتاد که وقـتی به محضرش رسیدم، ایشان شخصاً برایـم چای آوردند و این برای من خیلی سنگین بود و هر چه اصرار کردم که ایشان این کار را انجام ندهند، نمی پذیرفـتند و چون اکثر اوقـات کسی در منزل نبود و اگر هم کسی در منزل بود یک نفر بود که برای انجام کارها بیرون می رفت و لذا ایشان تنها می ماند و شخصاً اقـدام به پذیرایی از میهمان می کرد، در هر حدی که میهمان بود. از هیچ کس حتی فرزندان خود برای پذیرایی و خدمت از میهمان کمک نمی گرفت. هنگامی که درب خانه را می زدند برایش بیگانه و آشنا یا یک یا صد نفر تفاوت نداشت، خودش معمولاً بلند می شد و در را باز می کرد و با روی خوش از مراجعین استقبال می کرد.

در حدیث است که: «أفضل الحسنات تکرمة الجلساء: برترین نیکی ها گرامی داشتن همنشینان است.»

.

سیطره الهی

حجت الاسلام ممدوحی نقل می کنند: «مرحوم علامه طباطبائی جلساتی داشتند که گاهی در منزل خودشان و گاهی در خانه بعضی شاگردانشان تشکیل می شد. یک بار که در اواخر عمرشان قرار بود برای حضور در یکی از جلسات، شبانه از کوچه پس کوچه های تاریک شهر قم عبور کنند؛ با ارتعاشی که در بدن داشتند و راه ناهموار منزلی که آن شب قرار بود بروند و تاریکی کوچه ها، یکی از اطرافیان عرض کرد: احتمال دارد ـ خدای نکرده ـ با این وضع، به زمین بخورید. می شود جلسه این هفـته را مثلاً در خانه خود حضرت عالی برپا کرد تا اذیت نشوید. علامه فرمودند: «مگر ما در روز به وسیله نور خورشید خود را نگه می داریم و مگر نور خورشید باعث می شود زمین نخوریم؟!»

«قل من یکلؤکم بالیل و النهار من الرحمن؟! بگو: چه کسی شما را در شب و روز از [هر آسیب] خدای رحمان حفظ می کند؟! سوره انبیاء آیه 42»

.

داروی همه دردها!

حجت الاسلام عبدالقائم شوشتری می گوید: به مرحوم علامه طباطبائی عرض کردم: «من چله نشستم؛ عبادت ها کردم؛ خدمت بزرگان رسیدم و ... اما مشکلم حل نشد!» ناگهان حال ایشان دگرگون شد و دست بر صورت نهادند و گریستند و در میان گریه فرمودند: «داروی همه دردها خداست! داروی همه دردها خداست!»

.

سفارش به یاد خدا

یکی از فضلای معاصر که چند سالی در محضر علامه درس خوانده می گوید: «یک وقت عازم زیارت بیت الله الحرام بودم، برای عرض سلام و خداحافظی خدمت علامه رفـتم و گفـتم نصیحتی بفرمایید که به کارم بیاید و توشه راهم باشد. این آیه مبارکه را قرائت فرمودند: «فاذکرونی اذکرکم:به یاد من باشید تا من به یاد شما باشم. بقره/152»

علامه می افزاید: «به یاد خدا باش تا خدا به یادت باشد، اگر خدا به یاد انسان بود، از جهل رهایی می یابد و اگر در کاری مانده است خداوند نمی گذارد عاجز شود و اگر در مشکل اخلاقی گیر کرد، خدایی که دارای اسماء حسنی است و متصف به صفات عالیه، البته به یاد انسان خواهد بود.»

هنگامی که مرحوم علامه پاسخ نامه دوست خود، آیت الله مرندی را نوشته و در پاکت می گذارد و به یکی از بستگان مرحوم مرندی می دهد تا به وی برساند، آن شخص به علامه عرض می کند: آقا! مطلبی هم برای من بنویـسید. علامه طباطبائی تکه کاغذی برداشته و با خط زیبای خودشان می نویسند: «خدا را فراموش مکن!»

حجت الاسلام صحفی می گوید در اواخر عمر مبارک علامه، از ایشان خواستم برای آرامش قلب، دستوری بفرمایند، فرمودند: «دست را روی سینه بگذار و سه ـ چهار بار نشسته و ایستاده (یا فرمود: ایستاده و نشسته ـ که یادم نیست) این آیه را بخوان: «الذین آمنوا و تطمئن قلوبهم بذکر الله؛ ألا بذکر الله تطمئن القلوب: کسانی که ایمان آورده اند و دلهایشان به یاد خدا آرام می گیرد، آگاه باش که با یاد خدا دلها آرامش می یابد. رعد/28» و من اثر این دستور را هم دیدم....

.

سفـارش به دعای سحر و کتاب شریف بحارالانوار

علامه حسن زاده آملی می نویسد: وقـتی به حضور شریف علامه طباطبایی، تشرف حاصل کرده بودم و عرض حاجت نمودم، فرمود: «آقا دعای سحر حضرت امام باقر علیه السلام را فراموش نکن که در آن جمال و جلال و عظمت و نور و رحمت و علم و شرف است و حرفی از حور و غلمان نیست اگر بهشت شیرین است، بهشت آفرین شیرین تر است.»

حجت الاسلام قرائتی نقل می کند که روزی در مسیر راه به علامه طباطبائی(ره) برخوردم. از ایشان خواستم مرا نصیحت کند. ایشان فرمود: «بحار الانوار را زیاد مطالعه کنید و از روایت های آن ساده نگذرید.»

.

عاطفه زایدالوصف

یک روز شخصی قرآنی به علامه داد و از ایشان خواست که بالای همه صفحات آن خوب و بد نوشته شود تا بتواند با آن استخاره کند و علامه هم پذیرفت. آیت الله قدوسی به علامه اعتراض کرد که «حیف نیست وقت شما صرف این کار بشود؟!» علامه لبخندی زده و فرمود: «نخواستم ردش کنم!» و کار آن بنده خدا را انجام داد.

همسایه ایشان، نقل می کرد: یک روز صبح به دنبال ما فرستاد. با اینکه برای کار شخصی به کسی مراجعه نمی کرد. رفتیم دیدیم که بسیار ناراحت است و نمی توانست مطالعه کند.

معلوم شد که گربه ای در چاه حیاط خلوت خانه اش افـتاده است و با آنکه مرتب برای آن غذا و گوشت می ریخت ولی بسیار ناراحت بود که چرا ما باید غفلت کنیم و سر چاه را باز بگذاریم تا حیوانک در آن بیفـتد. سپس دستور داد که مقنّی بیاورند و در چاه را بکنند و گربه را بیرون بیاورند. طبق نقل فرزندش، این کار حدود 1500 تومان در آن روز برایش خرج برداشته بود. ولی خوشحال بود که برای نجات حیوانی اقدام کرده است.

همسر علامه گفـته بود ما در منزل حق نداشتیم برای از بین بردن مورچه یا سوسک و مانند آن سمپاشی کنیم. چون علامه معتقد بود: «اینها جان دارند و ما حق نداریم آنها را بی جان کنیم، باید بکوشیم منزل را نظافت کنیم تا اینها پیدا نشوند.»

 آیت الله جوادی می فرماید: علامه طباطبائی ـ رضوان الله علیه ـ عاطفی بودند ... می فرمودند: « ما مرغ خانگی را نمی کشیم؛ باید آن قدر بماند تا بمیرد!»

.

ایثار و فداکاری  

یکی از شاگردان علامه طباطبایی می گویند: «رساله ای در امامت نوشتم و آن را پیش علامه طباطبایی  بردم و گفـتم که گه گاهی که از درس و بحث خسته شدید به عنوان یک جلسه استراحت و به تعبیر عامه مردم «زنگ تفریح » این رساله ما را هم نگاه بفرمایید. ایشان لطف فرمودند و رساله را از اول تا آخر، کلمه کلمه خواندند، تا اینکه پس از مدتی فرمودند که رساله را دیدم و مدتی حدود دو ماه طول کشید تا ایشان رساله را مطالعه کرد. من رفـتم که آن رساله را بگیرم. به من اعتراض کرد که در فلان جای رساله دعای شخصی در حق خودتان نموده اید. من در آنجا حدیثی را عنوان کرده و پس از بیان حدیثی و شرح این حدیث، گفـتم که بار الها توفیق فهم آیات الهی را به اینجانب مرحمت بفرما. علامه طباطبایی فرمودند: «چرا این دعای شخصی را فرمودید. چرا در کنار سفره الهی، دیگران را شرکت ندادید؟» بعد به من فرمود: «تا آنجایی که خودم را شناختم، دعای شخصی در حق خودم نکردم.»

در اصول کافی از ائمه اطهار علیهم السلام همین نقل شده است که دعای شخصی نکنید و بندگان خدا را هم در کنار سفره الهی شرکت بدهید. این تأدیب اخلاقی که حاکی از روحیه ایثار در ایشان بود بسیار در من [به عنوان شاگرد علامه] اثر گذاشت.»

.

ادب علامه

علامه محمد حسین حسینی تهرانی فرمودند: علامه طباطبایی آنقدر متواضع‌ و مؤدّب‌، و در حفظ‌ آداب‌ سعی‌ بلیغ‌ داشت‌ که‌ من‌ کراراً خدمتشان‌ عرض‌ کردم‌: آخر این‌ درجه‌ از ادبِ شما و ملاحظات‌ شما ما را بی‌ادب‌ می‌کند! شما را بخدا فکری‌ بحال‌ ما کنید!

 از قریب‌ چهل‌ سال‌ پیش‌ تا بحال‌ دیده‌ نشد که‌ ایشان‌ در مجلس‌ به‌ متّکا و بالش‌ تکیه‌ زنند، بلکه‌ پیوسته‌ در مقابل‌ واردین‌، مؤدّب‌ و قدری‌ جلوتر از دیوار و پایین دست‌ میهمانِ وارد می‌نشستند. من‌ شاگرد ایشان‌ بودم‌ و بسیار بمنزل‌ ایشان‌ می‌رفـتم‌، و به‌ مراعات‌ ادب‌ می‌خواستم‌ پائین‌تر از ایشان‌ بنشینم‌؛ ابداً ممکن‌ نبود.

 ایشان‌ بر می‌خاستند، و می‌فرمودند: بنابراین‌ ما باید در درگاه‌ بنشینیم‌ یا خارج‌ از اطاق‌ بنشینیم‌!

 در چندین‌ سال‌ قبل‌ در مشهد مقدّس‌ که‌ وارد شده‌ بودم‌، برای‌ دیدنشان‌ بمنزل‌ ایشان‌ رفـتم‌. دیدم‌ در اطاق‌ روی‌ تشکی‌ نشسته‌اند (بعلّت‌ کسالت‌ قلب،‌ طبیب‌ دستور داده‌ بود روی‌ زمین‌ سخت‌ ننشینند). ایشان‌ از روی‌ تُشک‌ برخاستند و مرا به‌ نشستن‌ روی‌ آن‌ تعارف‌ کردند، من‌ از نشستن‌ خودداری‌ کردم‌. من‌ و ایشان‌ مدّتی‌ هر دو ایستاده‌ بودیم‌، تا بالاخره‌ فرمودند: بنشینید، تا من‌ باید جمله‌ای‌ را عرض‌ کنم‌!

 من‌ ادب‌ ‌و اطاعت‌ کرده‌ و نشستم‌. و ایشان‌ نیز روی‌ زمین‌ نشستند، و بعد فرمودند: جمله‌ای‌ را که‌ می‌خواستم‌ عرض‌ کنم‌، اینست‌ که‌: «آنجا نرم‌تر است‌.»!

 از همان‌ زمان‌ طلبگی‌ ما در قم‌، که‌ من‌ زیاد بمنزلشان‌ می‌رفـتم‌، هیچگاه‌ نشد که‌ بگذارند ما با ایشان‌ به‌ جماعت‌ نماز بخوانیم‌. و این‌ غصّه‌ در دل‌ ما مانده‌ بود که‌ ما جماعت‌ ایشان‌ را ادراک‌ نکرده‌ایم‌؛ و از آن‌ زمان‌ تا بحال‌، مطلب‌ از این‌ قرار بوده‌ است‌. تا در ماه‌ شعبان‌ امسال‌[38] که‌ بمشهد مشرّف‌ شدند و در منزل‌ ما وارد شدند، ما اطاق‌ ایشان‌ را در کتابخانه‌ قرار دادیم‌ تا با مطالعة‌ هر کتابی‌ که‌ بخواهند روبرو باشند. تا موقع‌ نماز مغرب‌ شد. من‌ سجّاده‌ برای‌ ایشان‌ و یکی‌ از همراهان‌ که‌ پرستار و مراقب‌ ایشان‌ بود پهن‌ کردم‌ و از اطاق‌ خارج‌ شدم‌ که‌ خودشان‌ به‌ نماز مشغول‌ شوند، و سپس‌ من‌ داخل‌ اطاق‌ شوم‌ و بجماعتِ اقامه‌ شده‌ اقتدا کنم‌؛ چون‌ می‌دانستم‌ که‌ اگر در اطاق‌ باشم‌ ایشان‌ حاضر برای‌ امامت‌ نخواهند شد.

 قریب‌ یک‌ رُبع‌ ساعت‌ از مغرب‌ گذشت‌. صدائی‌ آمد، و آن‌ رفیق‌ همراه‌ مرا صدا زد، چون‌ آمدم‌ گفت‌: ایشان‌ همینطور نشسته‌ و منتظر شما هستند که‌ نماز بخوانند.

 عرض‌ کردم‌: من‌ اقتدا می‌کنم‌! فرمودند: ما مُقتدی‌ هستیم‌!

 عرض‌ کردم‌: استدعا میکنم‌ بفرمائید نماز خودتان‌ را بخوانید! فرمودند: ما این‌ استدعا را داریم‌.

 عرض‌ کردم‌: چهل‌ سال‌ است‌ از شما تقاضا نموده‌ام‌ که‌ یک‌ نماز با شما بخوانم‌ تا بحال‌ نشده‌ است‌؛ قبول‌ بفرمائید! با تبسّم‌ ملیحی‌ فرمودند: یک‌ سال‌ هم‌ روی‌ آن‌ چهل‌ سال‌.

 و حقّاً من‌ در خود توان‌ آن‌ نمی‌دیدم‌ که‌ بر ایشان‌ مقدّم‌ شده‌ و نماز بخوانم‌، و ایشان‌ بمن‌ اقـتدا کنند؛ و حالِ شرم‌ و خجالت‌ شدیدی‌ بمن‌ رخ‌ داده‌ بود. بالاخره‌ دیدم‌ ایشان‌ بر جای‌ خود محکم‌ نشسته‌ و ب هیچ وجه‌ من‌ الوجوه‌ تنازل‌ نمی‌کنند؛ من‌ هم‌ بعد از احضار ایشان‌ صحیح‌ نیست‌ خلاف‌ کنم‌، و به‌ اطاق‌ دیگر بروم‌ و تنها‌ نماز بخوانم‌.

عرض‌ کردم‌: من‌ بنده‌ و مطیع‌ شما هستم‌؛ اگر امر بفرمائید اطاعت‌ می‌کنم‌! فرمودند: امر که‌ چه‌ عرض‌ کنم‌! امّا استدعای‌ ما این‌ است‌! من‌ برخاستم‌ و نماز مغرب‌ را بجای‌ آوردم‌، و ایشان‌ اقتدا کردند. و بعد از چهل‌ سال‌ علاوه‌ بر آنکه‌ نتوانستیم‌ یک‌ نماز به‌ ایشان‌ اقتدا کنیم‌ امشب‌ نیز در چنین‌ دامی‌ افـتادیم‌.

.

ادب نسبت به قرآن

حجت الاسلام موسوی همدانی مترجم تفسیر المیزان نقل کرده اند که زمانی در یکی از روزها که مشغول ترجمه المیزان بودم، قرآن دستم بود و تفسیر هم روبرویم و در این حالت می خواستم کتاب دیگری را باز کنم، اما چون احتمال داشت آن صفحه مورد نظر قرآن بسته شود و بهم بخورد، قرآن را از پشت، روی زمین نهادم، علامه طباطبایی که حالات و رفـتارم را مشاهده می کرد، فوراً قرآن را برداشت و بر آن بوسه زد و به من گفت: «دیگر از این کارها نکنید.»

یکی از شاگردان علامه طباطبایی می گوید: وقـتی که غروب فرا می رسید، علامه طباطبایی به تلاوت قرآن مشغول می شدند، عرض کردم آقا چرا در این موقع که هوا تاریک است قرآن می خوانید؟ می فرمود: «قرائت قرآن به نور چشم می افزاید همان گونه که بصیرت دل را افزایش می دهد.» اگر موقـعیتـی پیش می آمد قرائت قرآن و برخی از نوافـل را در راه یا حتی سوار بر اتومبیل انجام می داد... حتی در این اواخر که بیماری رعشه ایشان را گرفـتار ساخته بود و واقـعاً رنجشان می داد و مرتب داروی اعصاب مصرف می کرد، تلاوت قرآن را ترک نمی نمود.

حجت الاسلام قرائتی نقل می کند: خدا رحمت کند علامه طباطبائی را! می فرمود: «هر دو سال یک بار باید تفسیر قرآن نوشته شود. چون هر بار که انسان در قرآن تدبر می کند، به مطالب تازه ای می رسد.»

حجت الاسلام محمد فاضل (تبریزی) نقل می کنند که: ...روزی ایشان در ماشین، قرآنی از جیب خود درآورده و به بنده فرمود: «من عهد دارم که هر روز یک جزء از قرآن را بخوانم و الان چهل سال است که این کار را انجام می دهم. دیشب شما علما مزاحم شدید، نتوانستم بخوانم و اکنون قضا می کنم! هر ماه یک ختم قرآن تمام می شود و باز از ابتدای آن شروع می کنم و هر بار می بینم که انگار اصلاً این قرآن، آن قرآن پیشین نیست! از بس مطالب تازه ای از آن می فهم! از خدا می خواهم به بنده عمر بسیاری دهد تا بسیار قرآن بخوانم و از لطایف آن بهره ببرم. نمی دانید من چه اندازه از قرآن لذت می برم و استفاده می کنم!»

استاد امجد می گوید: «هرگاه از ایشان می پرسیدم: چگونه قرآن بخوانیم؟ می فرمودند: «توجّه داشته باشید که کلام الله است.»

نجمه السادات طباطبائی (فرزند علامه) از قول پدر می گوید: «بشر باید عاطفه داشته باشد کسی که عاطفه ندارد، یعنی با قرآن دوست نیست!»

حضرت صادق علیه السلام فرمودند: «(والله) لقد تجلی الله لخلقه فی کلامه ولکنهم لایبصرون: (به خدا قسم که) خداوند در سخن خویش (قرآن) بر آفریدگان خود تجلی کرده، اما آنان او را نمی بینند (و توجه ندارند).

علامه(ره) با نهج البلاغه و کتاب های حدیثی همان معامله را می کرد که با قران معامله می کرد، یعنی آن را می بوسید و روی چشم می گذاشت. اگر در مجلسی، کتاب روایی، مانند بحارالانوار، روی زمین بود، آن را برمی داشت و می بوسید و روی طاقچه می نهاد؛ و به قـفسه کتابی که کتاب حدیث در آن بود، پشت نمی کرد.

.

مکاشفه ای با قرائت سوره مبارکه ص(صاد)

علامه حسن زاده آملی فرمودند: شب جمعه هفـتم ماه شعبان 1378 ه‍ ق. در محضر مبارک جناب استاد علامه طباطبایى صاحب المیزان تشرف حاصل کرده ام، عرض نمودم حضرت آقـا امشب شب جمعه و شب عید است لطفى بفرمایید، فرمودند: سوره مبارکه ص و القرآن ذى الذکر را در نمازهاى و تیره بعد از حمد بخوانید که در حدیث است سوره ص از ساق عرض نازل شده است.

سپس علامه طباطبایى فرمودند: من در مسجد سهله در مقام ادریس نماز مى خواندم، در نماز وتیره سوره مبارکه ص را قرائت مى کردم که ناگهان دیدم از جاى خود حرکت کردم ولى بدنم در زمین است و اینقدر با بدنم فاصله گرفـتم که او را از دورترین نقطه مشاهده مى کردم، تا پس از چندی به حال اول خود برگشتم. و در وقت دیگری نهر آب دیدم که در روایت آمده است: ص نهر فى الجنه (صاد نهری است در بهشت).

.

علت تفسیر قرآن

استاد سید محمد علی علوی نقل می کنند که: «روزی با مرحوم آیت الله موسوی گلپایگانی به دیدن علامه طباطبائی در منزلشان رفـتیم. در میان صحبت های آن روز، این سخن پیش آمد که چه انگیزه ای باعث شد که آیت الله طباطبائی، با اینکه اشتغال و تخصصشان فلسفه بود، به قرآن رو آوردند و تفسیر المیزان را نوشتند؟

مرحوم علامه فرمود: «بله؛ من مدتی دنبال فلسفه بودم تا اینکه شبی مادرم را در خواب دیدم که به من گفت: «محمد حسین! تو که این اندازه در پی فلسفه هستی، فردای قیامت چه خواهی کرد؟! دستت خالی است.» مرحوم علامه  که به مادر خود علاقه بسیاری داشت و می فرمود: «مادرم حق بزرگی بر گردن من دارد.» ایشان ادامه داد: «در خواب به مادرم گفـتم: «پس چه کنم مادر؟» مادرم گفت: «به دامان قرآن چنگ بزن! در پی قرآن و تفسیر آن برو تا انشاء الله شفـاعتت بکند.» من وقـتی این خواب را دیدم، خیلی مضطرب و نگران شدم و دریافـتم که مادرم کلام بسیار جالبی فرموده است. با خود گفـتم: چه بهتر که این آخر عمری، به ذیل عنایت قرآن، متوسل بشوم و این، انگیزه شد که من شب و روز به نگارش تفسیر المیزان همت بگمارم و بحمدالله، با عنایت خداوند و دعای مادرم، موفق به اتمام دوره آن شدم و این را از برکات عنایت مادرم می دانم.»

و البته این انگیزه و این که علامه در جایی فرموده است که کاستی حوزه قم درباره قرآن و تفسیر، انگیزه مطالعات و نگارش درباره قرآن و تفسیر آن شد، جمع پذیر است. آیت الله جوادی نقل می کنند: علامه طباطبائی، المیزان را ابتدا در تبریز و در دو جلد نوشتند و وقـتی به حوزه علوم دینی قم آمدند، آن دو جلد، با بحث و سؤال شاگردان به بیست جلد رسید. و شما مطالب مشترک المیزان و الحکمت المتعالیه را با هم مقایسه نکنید، المیزان بسیار بالاتر است!

و نیز استاد امجد نقل می کنند که مرحوم علامه، المیزان را پس از سه دوره خواندن بحارالانوار {110 جلد تألیف علامه مجلسی} نوشتند! و نیز شهید مطهری (ره) می گفت: «سی سال طول می کشد تا یادداشت هایی را که از المیزان برداشته ام، تنظیم و مرتب کنم!»

حجت السلام حسین گنجی می گوید: مرحوم علامه برای آیه «الهکم التکاثر، حتی زرتم المقابر» تفسیری لطیف فرمودند که نیاز به دانستن تاریخ و شأن نزول آیه در آن نبود. البته این وجه از تفسیر را در المیزان نیاورده اند. می فرمودند: «آیه می فرماید این کثرت بینی ها و اسب مادی دیدن ها و ... شما را سرگرم کرده است و نمی بینید و توجه ندارید که خداوند، همه کاره است و علت و سبب همه چیز؛ تا جایی که بمیرید و از اصحاب قبر شوید. آن جا دیگر «وحدت» را خواهید دید و اهل «لا اله الا الله» خواهید شد؛ که به اصحاب قبور گفـته می شود: «السلام علیکم یا اهل لا اله إلا الله!».

.

محاسبه امور

علامه طباطبایی تفسیر المیزان را که می نوشتند، چرک نویس نداشت. ابتدا بی نقطه می نوشتند، بعد که مرور می کردند مجدداً آن را نقطه گذاری می کردند. سئوال کردیم که آقا چرا اول بی نقطه می نویسید، فرمودند: «من حساب کرده ام اول که بی نقطه می نویسم و بعد در مرور نقطه می گذارم چند درصد در وقـتم صرفه جویی می شود.»

استاد امجد نقل می کنند که روزی از ایشان خواستیم که «بحث انسداد» از کتاب کفایه الاصول را برای ما تدریس کند. فرمود: «من تدریس نمی کنم؛ چون به نظر من انسداد درست نیست.» ما اصرار کردیم که بگویید. فرمود: «من برای خدا در روز قیامت برای این کار جواب حاضر نکرده ام. اگر روز قیامت بگویند: چرا عمر خودت و طلاب را تلف کردی؟! من جواب ندارم. این درس را تدریس نمی کنم.»

.

نظر علامه در مورد معاد

علامه درباره قیامت و معاد چیزی نمی گفت و تنها می فرمود: «کیفیت معاد برای علما هم قابل طرح و بیان نیست!» و گاه در پاسخ از همین موضوع، تنها می فرمود: «قیامت، قیامت است!» و در پاسخ درخواست تدریس و بحث آیات معاد می فرمود: «هنوز وقت طرح مباحث معاد نرسیده است.»

.

قدرت نقد و تحلیل علامه

علامه هنگامی که بر کتاب شریف بحارالانوار، تعلیقه می نوشت و در چند مورد آرای مرحوم مجلسی را نقد نوشته بود، به ایشان پیشنهاد شد که از اظهار این گونه مطالب بپرهیزد، تا مورد اعتراض گروهی قرار نگیرد. ولی ایشان اظهار داشت: «در مکتب شیعه، ارزش جعفربن محمّدالصادق از علامه مجلسی بیشتر است. و زمانی که امر دایر شود، که به جهت بیانات و شروح علامه مجلسی، ایراد عقلی و علمی بر حضرات معصومین علیهم السلام وارد گردد، ما حاضر نیستیم آن حضرات را به مجلسی بفروشیم.»

.

روحیه ای انتقاد پذیر و قوی

خدمت علامه طباطبائی(ره) گفـته شد: «شخصی، ضد المیزان کتابی نوشته است.» ایشان بدون این که خشمگین شود، فقط دو کلمه فرمود؛ فرمود: «بسیار خوب!»

یک بار به علامه گفتند: «فلان کس از شما انتقاد کرده است.» علامه فرمود: «من که رسوای جهانم! عیب من یکی ـ دو تا نیست؛ خوب این هم رویش.» استاد امجد نقل می کنند: مرحوم استاد، هیچ نامه نام و نشان داری را بی پاسخ نمی گذاشتند. حتی اگر حامل ناسزا به ایشان بود، جوابی کریمانه به آن می دادند. شخصی که ایشان را با سخنانش آزار می داد و با علامه دشمنی می کرد، در مجامع، مورد احترام استاد بود و استاد به او می فرمود: «به حرم که می روم، اول برای شما دعا می کنم!»

هیچ کس نمی توانست علامه را خشمگین کند. به طور خلاصه می توان گفت: «علامه، له شده بود». [یعنی بسیار بسیار متواضع بود.]

.

امر به معروف و نهی از منکر

یکی از اهل علم می گفت: «زمانی با مرحوم طباطبائی در درس آیت الله محمد حسین اصفهانی شرکت می کردیم. روزی یکی از شاگردان اشکال بی اساسی را مطرح کرد و همه خندیدند و من هم خنده ام گرفت. وقـتی از کلاس بیرون آمدیم با آقای طباطبائی روبه رو شدم که چهره درهم کشیده بود. مرا که دید فرمود: «تو چرا خندیدی؟! اگر مطلبی را تو خوب و روان می فهمی باید خدا را شکر کنی نه این که به دیگران بخندی!» علامه طباطبائی خودشان رفیقی داشتند که از او خواسته بودند هرگاه عیبی از ایشان دید، به ایشان تذکر دهد تا خود را اصلاح کنند.»

.

علم علامه

آیت الله جوادی آملی یکی از شاگردان برجسته ایشان دراین باره از قول علامه می فرماید: «سالی تابستان را در «درکه» اطراف تهران بسر می بردم و در آن سالها افکار کمونیستی و ماتریالیستی رایج بود، یکی از صاحب نظران افکار مادی میل پیدا کرد که با علامه طباطبایی به بحث آزاد بنشیند، به حضور ایشان رفت. در همان ییلاقی که در تابستان برای تعطیلات تابستان می گذراندند، می فرمودند: «وقـتی که این صاحب نظر آمد از صبح شروع کرد تا پایان روز و بحث به درازا کشید و شاید قریب هشت ساعت ادامه پیدا کرد و من از راه برهان صدیقین با این فرد به سخن نشستم.»

بعداً این صاحب نظر مادیگرا در یکی از خیابانهای تهران یکی از همفکران خود را دید و آن همفکرش از او پرسید: تو در دیدار و در مناظره و گفتگو با آقای طباطبایی به کجا رسیدی؟ گفت: آقای طباطبایی مرا موحد کرد.

ایشان یک کمونیست را الهی کرد و یک مارکسیست را موحد کرد. حرف توهین آمیز هر کافری را می شنید و نمی رنجید و پرخاش نمی کرد.

آیت الله مصباح نقل می کنند: «علامه هنگام درس به چشم شاگردان نگاه نمی کرد، بلکه به زمین یا سقـف می نگریست و درس می گفت. این از شدت حیای ایشان بود. معمولاً برای مطالعه، کتاب های مورد نیاز خود را عاریه می گرفت. اخلاق او همه را جذب می کرد و خود را مثل یکی از طلاب می دانست. او هرگز خود را سرآمد دیگران نمی دانست. او هرگز در برابر پرسشها، حتی اگر ارتباط نداشت، نمی گفت وقت ندارم و هرگز عصبانی و ناراحت نمی شد. و اگر طرف زیاد اصرار می کرد یا حتی در مطلب باطل پافشاری می نمود؛ می فرمودند: «من بیش از این چیزی نمی دانم.» از قول آیت الله مصباح نقل می کنند: وقـتی علامه پاسخ پرسشی را نمی دانستند، با صوت بلند و واضح می فرمودند: «نمی دانم»، اما هنگامی که می خواستند سؤالی را جواب دهند، با صوت آرام سخن می گفتند.

همچنین نقل شده: شب جمعه ای با ایشان به جلسه ای می رفـتیم. در راه چند سؤال از جنابشان کردم؛ فرمودند: «نمی دانم.» سپس افزودند: «مجهولات ما را باید با علم خداوند مقایسه کرد.» یعنی همان طور که خداوند به همه چیز عالم است و علمش بی نهایت، ما هم علم حقیقی به چیزی نداریم و جهلمان بی پایان است. از هیچ عالمی به اندازه ایشان «نمی دانم» شنیده نشده!

یک بار با شخص ماجراجویی هفت ساعت بحث کرد تا سرانجام او را محکوم و قانع کرد و آن شخص پس از شهادت به توحید و نبوت، گفت: «و شهادت می دهم که تو، ولیّ خدایی!»

یکی از اساتید دانشگاه می گوید: «زمانی که در دبیرستان درس می خواندم، دبیر ما از رهگذر آشنایی با علامه، گاهی که آیت الله طباطبایی به تهران می آمد، ایشان را به کلاس ما دعوت می کرد...؛ تا این که بنا شد ما پرسش های خود را از جنابش نوشته، دسته بندی کرده و هنگام تشریف فرمایی شان پاسخ آن ها را بشویم. ایشان وقـتی وارد کلاس شد و صورت سؤال ها را به ایشان دادیم، با این که او در آن مقام بلند علمی بود و ما دانش آموزان دبیرستانی و با سوالاتی سطح پایین، در همان نگاه نخست به برگه، فرمود: «چه کسی گفـته است بنده جواب این همه پرسش را می دانم؟!»

در وسعت ظرفیّت معرفـتی و معلوماتی علامه طباطبایی همین کلام کافی است که خود می فرمودند: «اگر مجالی باشد می توانم همه مسائل قرآن کریم را تنها با استفـاده از یک سوره کوچک بیان کنم.»

از نویسنده معروف لبنانی شیخ جواد مغنیه منقول است که: «از وقـتی که المیزان به دست من رسیده است، کتابخانه من تعطیل شده و پیوسته در روی میز مطالعه ام المیزان است.»

.

تواضع و فروتنی

استاد فـاطمی نیا از قول عالمی می گوید: «مرحوم استاد طباطبایی، با آن پایگاه رفیع علمی و فلسفی، با مشکلی فلسفی رو به رو شدند و کسی هم نبود که پاسخ ایشان را بداند. همان روزها، همراه خانواده، به یکی از آبادی های کوچک اطراف تهران مسافرت می کنند. در آن جا فرزندان خردسال استاد، از پدر درخواست توت می کنند؛ استاد هم با کمال سادگی و تواضع، کاسه ای به دست گرفـته و برای خرید توت از خانه خارج می شوند. به وسط روستا که می رسند، جوانی در لباس اهل همان ده، ایشان را می بیند و بی مقدمه به علامه می گوید: آن مشکل فلسفی شما راه حلی دارد؛ بیایید به شما بگویم. و همان جا با چند جمله، اشکال علامه را حل می کند، اما استاد طباطبائی در آن لحظه غافل از این بودند که این جوان از کجا می داند ایشان درگیر این سوال است و اصلاً او کیست؟! و ...

به هر حال، جوان خداحافظی می کند و می رود. فردای آن روز، علامه به همان جا رفـته و از بقالی می پرسند:«شما جوان با سوادی با این شکل و سیما دارید؛ او کجاست؟» بقال می گوید: «چنین کسی در این روستا نیست و اصلاً یک نفر هم در این جا الفبا نمی داند!!» باری، روشن نشد که آن جوان که بود و از کجا بود و ...، اما آن عالم ادامه داد: «این از تواضع استاد بود که مشکلشان این گونه حل شد.»

استاد فاطمی نیا نقل می کند: «یکی از آقایان درباره علامه طباطبائی گفـته بود: «آقای طباطبائی خوب است، اما نورانیت ندارد(!)» شخص ساده ای این نکته را در کاغذی نوشته به مرحوم علامه عرضه کرد. ایشان وقـتی این مطلب را خواند، بسیار خندید به گونه ای که شاید در عمرش به آن شکل نخندیده بود. اهل معرفـتی که آن جا شاهد این داستان بود، گفت: «علامه، غریب است و خوش!»

حجت الاسلام تحریری نقل می کنند: «روزی پس از درس و پیش از تعطیلات، یکی از شاگردان به ایشان عرض کرد: «نصیحتی بفرمایید!» ایشان بسیار منفعل و شرمنده شدند و آثار خجلت در چهره شان ظاهر شد و فـرمودند: «من که هستم که بخواهم نصیحت و موعظه کنم؟!»

استاد فاطمی نیا می گوید: «روزی دوچرخه سواری شانزده ـ هفده ساله، با وسیله خود به علامه برخورد و مرحوم علامه به زمین افـتاد و زخمی شد، اما برخاست و زود به سوی آن نوجوان رفـته و گفت: «شما مشکلی نداری؟ دوچرخه ات سالم است؟ ...» در حالی که آن نوجوان، در پاسخ دلجویی استاد، به ناسزاگویی و سرزنش مشغول بود!

حجت الاسلام موسوی همدانی مترجم تفسیر المیزان درباره تواضع علامه می گوید: «از خصوصیات اخلاقی علامه طباطبایی این بود، که هیچگاه با ما در یک اتاق نماز نمی خواند، در وقت نماز، بنده اصرار می کردم که شما باشید تا بنده به شما اقتدا کنم و نماز بخوانم، ایشان لبخندی می زد و به اندرون می رفت. جالب اینکه معمولاً مثل مردم عادی در صف نانوایی و ... می ایستاد در حالی که امکانات زیادتری برایش فراهم بود. هنگام خنده ـ گرچه تبسم بود ـ دستشان را مقابل دهانشان می گرفـتند و هنگام گریستن بر اهل بیت علیهم السلام می دیدم که دانه های درشت اشک از چشمه چشمشان می جوشید.

آیت الله  مصباح یزدی در این باره می گوید: در طول سی سال که افتخار درک محضر ایشان [علامه طباطبایی] را داشتم، هرگز کلمه «من» از علامه طباطبایی نشنیدم. در عوض، عبارت «نمی دانم» را بارها در پاسخ سئوالات از ایشان شنیده ام، همان عبارتی که افراد کم مایه از گفتن آن عار دارند. ولی این دریای پرتلاطم علم و حکمت، از فرط تواضع و فروتنی به آسانی می گفت و جالب این است که به دنبال آن پاسخ سئوال را به صورت «احتمال» و با عبارت «به نظر می رسد» بیان می کرد.  

خانم نجمه السادات طباطبایی می گوید: «وقـتی به حرم حضرت معصومه (س) می رفـتند، عادی ترین جاها را انتخاب می کردند و دوست نداشتند جای خاصی داشته باشند، علاقه زیادی داشتند در میان مردم باشند و مقید به حفظ ظواهر دنیوی نبودند و می گفتند: «شخصیت را خدا می دهد و با امور دنیوی هرگز انسان به کسب شخصیت نایل نمی گردد.» روح بسیار حساس و متعالی داشت؛ وقـتی از خدا صحبت می شد یا در برابر شگفتی های جهان آفرینش قرار می گرفتند، آن قدر حالات عجیب از خود نشان می دادند که انسان متحیر می شد که واقعاً در این مواقع در کدام عالم سیر می کنند. گاهی در خانه مطرح می کردند که: «ممکن است انسانی در مواقعی از خدا غافل شود و پروردگار یک تب سخت و خطرناک چهل روزه به او بدهد، برای این که یک بار از ته دل بگوید یا الله و به یاد خدا بیفـتد!»

افـتادگی آموز اگر طالب فیضی        هرگز نخورد آب زمینی که بلند است

.

رفـتار با شاگردان

آیت الله  سید حسن مرتضوی لنگرودی می گوید: «علامه طباطبایی بسیار کم حرف بود و از هیچ کس به بدی یاد نمی کرد، چشمانی نافذ و نگاهی پرمعنا داشت، در عین سادگی و بی آلایشی باابهت و با وقار بود، خجول بود و شرم حضور داشت، وقـتی تدریس می کرد نوعاً سرشان پایین بود، هیچ گاه برای تدریس بر فراز منبر نرفت. شاگردان به صورت حلقه ای می نشستند، ایشان هم بدون اینکه روی پتو و یا تشکی بنشیند، تدریس می کرد. مانع می شد از انداختن پتو و تشک، و می فرمود: «اگر همین مقدار جایم بلند تر از شما باشد نمی توانم حرف بزنم.»

در برخورد با شاگرد، سبک و شیوه خاصی داشتند و اصلاً تحکم فکر و تحمیل نظر در کار نبود، اگر مسئله ای مطرح می شد ایشان نظر خود را می گفتند و بعد می فرمودند این چیزی است که به نظرمان رسیده است، شما خودتان فکر و بررسی کنید و ببنید تا چه اندازه مورد قبول است، و بدین ترتیب به شاگرد میدان تفکر می داد. در عین حال همواره سعی داشت به هر شاگردی و در هر مجمعی متناسب با درک و استعداد و کشش آنها مطلب القاء کند.»

با آن که تا آن اندازه نسبت به فرصت و وقت حساس بود (تا حدی که مثلاً پس از اتمام نگارش مطالب، نقطه گذاری می کرد تا چند ثانیه وقت کمتری صرف شود)، اما اگر طلبه ای کوچک با ایشان سخن می گفت، تا پایان کلامش گوش می داد و من در عمرم کسی را چنین ندیدم.

.

خصوصیات رفـتاری علامه

جناب مهندس طباطبایی می گوید: «علامه طباطبایی در خانه خیلی مهربان و بی اذیت و بدون دستور بودند و هر وقت به هر چیزی مثل چای که احتیاج داشتند، خودشان می رفـتند و می آوردند. چه بسا هنگامی که عیال و یا یکی از اولادشان وارد اتاق می شدند، ایشان در جلوی پای آنها بلند می شد و این قدر خلیق و مؤدب بود.

هیچ ممکن نبود کسی با ایشان مدتها معاشرت بکند و بدون اطلاع از خارج بداند که ایشان چه کسی هست. اینقدر صادق و بی آلایش بود و کلاً ایشان از اخلاق اجدادشان برخوردار بود. مرحوم علامه اظهار می داشتند که عمده موفـقیتهایش را مدیون همسرشان بوده است. 

در مسافرتها، بسیار باحوصله بودند و در طول سال خیلی وقـتها شب تا طلوع صبح را بیدار بودند و به کارهای علمی شان رسیدگی می کردند؛ چون سکوت شب فرصتی برای ایشان بود تا بتواند خوب کار کند.

در هر24 ساعت، ۱۲ یا ۱۳ ساعت را یکسره کار می کردند و در طول سال فـقط عاشورا را تعطیل می کردند. من از طفولیت تا آخر عمرشان که خدمتشان بودم؛ هیچ وقت یاد ندارم که در ماه رمضان ایشان یک شب بخوابند.

زندگی داخلی شان واقـعاً سرتاسر آموزنده بود، ایشان تیراندازی و اسب سواری را خیلی خوب می دانستند و شناگر بسیار لایقی بودند؛ اهل پیاده روی بوده و کوهنورد ماهری بودند؛ در باغبانی، زراعت و خصوصاً معماری مهارت فوق العاده ای داشتند و در زمینه کارهای طراحی ساختمان می توان از مدرسه «حجتیه فعلی» در قم نام برد.

در کارهای علمی خود بیشتر فکر می کردند و مطالعه زیادی روی کتب مختلف نداشتند به جز در مورد مراجعه به تاریخ و اسم و اختصاصات موجود و بدین جهت در کتابخانه شان خیلی کتاب انباشته نیست. یادم هست که در سن 12 سالگی همه روزه مرا به بیابان برده و به من تعلیم تیراندازی می دادند و به من توصیه می کردند که شکار کردن را یاد بگیر؛ ولی به کار نبر که شکار و کشتن یک جانور گناه است. گفـتم پس شکار برای چه خوب است. گفتند در صورتی می تواند مجاز باشد که انسان با یک ضرورت واقعی که جنبه حیاتی دارد مواجه بشود و الا ممنوع است. سپس ادامه دادند: «من هرگز از تو راضی نخواهم بود اگر یک جانور را بکشی.»

ایشان خیلی خیر خواه، بشردوست، مقید و بی اذیت بودند و من همیشه در زندگی مدیون تربیت های ایشان هستم. ایشان همواره باغچه های خانه را خودش بیل می زد و گلکاری می کرد و در تابستان ها و مخصوصاً پیش از آمدن به قم، در تبریز و در مِلک موروثی خویش، به مدت ده سال زراعت می کرد.»

فرزند ایشان «نجمه السادات طباطبایی» همسر شهید قدوسی می گوید: «همه خصوصیات اخلاقی پدرم، خود به خود در محیط خانوادگی ما نیز تأثیر داشت. ایشان اگر چه وقـت زیادی نداشتند، ولی با این حال برنامه ها یشان را طوری تنظیم می کردند که روزی یک ساعت، بعد از ظهرها، در کنار اعضای خانواده باشند. در این مواقع به قـدری مهربان و صمیمی بودند که آدم باورش نمی شد ایشان فردی با آن همه کار و مشغله هستند. رفـتارشان با مادرم بسیار احترام آمیز و دوستانه بود. همیشه طوری رفـتار می کردند که گویی مشتاق دیدار مادرم هستند. ما هرگز بگو و مگو و اختلافـی بین آن دو ندیدیم. به قدری نسبت به هم مهربان و فداکار و باگذشت بودند که ما گمان می کردیم اینها هرگز با هم اختلافی ندارند. آنها واقـعاً مانند دو دوست با هم بودند. پدرم همیشه از گذشت و تحمل مادرم تمجید می کرد و می گفت که این زن، یازده سال و نیم در «نجف» تحمل هر سختی را کرده است، 8 بچه اش را پس از تولد از دست داده و دم نزده و در همه این مدت من مشغول درس خواندن بودم و خوبیها را به مادرم نسبت می دادند. خودشان می گفتند که از اول ازدواج همیشه با هم یک رنگ و یک دل بودیم. و با بچه ها بسیار صمیمی بودند. گاهی ساعات بسیار از وقت گرانبهای خود را صرف شنیدن حرفهای ما یا آموختن نقاشی به ما و سرمشق دادن برای تکالیفمان می کردند.

در خانه اصلاً مایل نبودند کارهای شخصیشان را کس دیگری انجام دهد و بر سر آوردن رختخواب همیشه مسابقه بود، پدرم سعی می کردند زودتر از همه این کار را انجام دهند و مادرم هم سعی می کرد پیش دستی کند. حتی این اواخر که بیمار بودند و من به خانه شان می رفـتم با آن حالت بیمار برای ریختن چای از جای خود برمی خواستند و اگر من می گفـتم: «چرا به من نگفتید که برایتان چای بیاورم؟» می گفتند: «نه، تو مهمانی، سید هم هستی و من نباید به تو دستور بدهم.» وقـتی مادرم مریض می شد، اصلاً اجازه نمی داد از بستر بلند شود و کاری انجام دهد. مادر من حدود 17 سال پیش فوت کرده است، پیش از فوت حدود 27 روز در بستر بیماری بود و در این مدت پدرم از کنار بستر ایشان لحظه ای بلند نشدند. تمام کارهایشان را تعطیل کردند و به مراقبت از مادرم پرداختند. بسیار وفادار و عاطفی بودند، تا سه چهار سال پس از فوت مادرم، پدرم علامه طباطبایی هر روز سر قـبر او می رفـتند و بعد از آن هم که فرصت کمتری داشتند، به طور مرتب، دو روز در هفـته، یعنی دوشنبه ها و پنج شنبه ها، بر سر مزار مادرم می رفـتند و ممکن نبود این برنامه را ترک کنند. می گفتند: «بنده خدا بایستی حق شناس باشد. اگر آدم حق مردم را نتواند ادا کند حق خدا را هم نمی تواند ادا کند.»

. 

صدقه دادن

یکی از ارادتمندان مرحوم علامه می گوید: «روزی آقای طباطبائی را در مشهد دیدم که از کوچه ای عبور می کرد و به فقیری که روی زمین نشسته بود، برخورد. پولی از جیب درآورده و در کف دست خود گذاشت و پیش آن نیازمند نشست و گفت: «بردار!» آن فـقیر پول را برداشت. پس از آن، علامه دست خود را بوسید و برخاست و رفت. بنده به ایشان عرض کردم: «این کار شما ـ که فرمودید «پول را بردار» و دست خود را بوسیدید ـ چه دلیلی داشت؟» فرمود: «در روایت است که صدقه پیش از آن که در دست فـقیر قرار گیرد، در دست خداوند قرار می گیرد. همچنین خدا می فرماید: «یدالله فوق ایدیهم: دست خداوند بالای دست آنان است.» پس رسم ادب این است که دست انسان زیر دست خدا قرار گیرد؛ من به فـقیر گفـتم پول را بردار تا دست خدا ـ که میان دست من و او قرار می گیرد ـ بالاتر از دست من باشد، و هنگامی که در صدقه دادن، ابتدا پول در دست خدا قرار بگیرد، بنابراین دست صدقه دهنده دست خداوند را زیارت کرده است و من، این دست زائر را برای تبرک بوسیدم.»

حضرت امام صادق علیه السلام می فرمایند: «پدرم (امام باقر علیه السلام) هرگاه چیزی صدقه می داد، آن را در کف {دست} سائل می نهاد و پس از آن، آن صدقه را از وی پس می گرفت و می بوسید و می بوییدش و باز آن را به سائل باز می گرداند.»

.

پرداخت وام به نیازمندان  

فرزند ایشان نقل می کند: «پدرم از درآمد زمین زراعی که داشت به روستائیانی که نیازمند بودند وام می داد و رسید می گرفت و چنانچه کسی بعد از دوفصل برداشت محصول قادر به پرداخت بدهی خود نبود، آن را بخشیده و قبض را به خودش پس می داد و از طلب خود صرف نظر می کرد. یکبار چند قبض دست پدرم بود که از این واسطه ها طلبکار بود، آن روز من دیدم قبضها را از جیب خود درآورد، مدتی به آنها نگریست و ناگهان همه را پاره کرد و دور ریخت، در حالی که بیش از حد تصور به پول برای گذراندن معاش عادی احتیاج داشت، من با تعجب پرسیدم: پدر چرا اینکار را کردید؟ نگاهی عمیق به من کرد و گفت: «پسرم اگر داشتند، می آوردند و می دادند، خدا را خوش نمی آید که، من بدانم آنها دستشان خالی است و آنها را تحت فشار قرار دهم و ابراز طلبکاری کنم؟!.»

.

دفاع از وطن

حضور سربازان روسی در سال ۱۳۲۰، در آذربایجان، ناامنی را افزایش داده بود و مرحوم علامه نیز به ناچار یک قبضه تفنگ و یک قبضه سلاح کمری تهیه کردند و اغلب روزها فرزند خود، سید عبدالباقی را همراه خودشان به بیرون از روستا برده و آموزش تیراندازی و نشانه زنی می دادند. در سال ۱۳۲۱ ـ زمانی که علامه در روستای محل تولد خود ساکن شده بود ـ یک شب چند نفر از روستائیان آمدند و گفتند: «سربازان روسی به روستا حمله کرده اند.» مرحوم علامه فوراً تفنگ را برداشته، در پشت بام سنگر گرفـتند و مشغول تیراندازی شدند. این کار باعث شد سربازان روسی ـ که اغلب بی سلاح هم بودند! ـ برگشته و رفـتند.

.

درباره شهدا

علامه در اواخر عمرش فرمود: «راهی را که ما عمری با سختی ها و ریاضت ها رفـتیم، این جوان ها و شهیدان انقلاب اسلامی، در یک شب سپری کردند!»

استاد امجد نقل می کنند که: استاد طباطبائی را پس از ارتحالشان در خواب دیدم، به بنده فرمودند: «یک صلوات برای همه شهیدان کافی است!»

.

مراقبه و خودسازی

آیت الله استاد حسن زاده آملی می فرماید: یکی از کلمات قصار علامه طباطبایی، این بود که: «ما کاری مهم تر از خودسازی نداریم.»

اواخر عمر مبارکشان دائم می فرمودند: «توجه! توجه!» و این، فراتر از «تذکر» و «تفکر» است. و نیز می فرمودند: «بزرگترین (و سخت ترین) ریاضت ها، همین دینداری است.» در روایتی از حضرت امیر علیه السلام هست که می فرماید: «الشریعة ریاضة النفس: آیین اسلام و احکام آن، ریاضت و ورزیدگی نفس می آورد.»

استاد حسن زاده آملی نقل می کردند: خداوند درجات ایشان را متعالی بفرماید که لفظ «ابد» را بسیار بر زبان می آورد و در مجالس خویش چه بسا این جمله کوتاه و سنگین و وزین را به ما القا میفرمود که: «ما ابد در پیش داریم. هستیم که هستیم.»

«انما تنتقلون من دار الی دار» انسان از بین رفـتنی نیست، باقی و برقرار است، منتها به یک معنی لباس عوض می کند و به یک معنی، جا عوض می کند.

.

اثر اعمال انسان

استاد امجد از قول علامه می گوید: «اگر یک کاه برداری، در همه عالم(هستی) اثر میگذارد!» {پس گناه کردن چه اثری بر هستی میگذارد؟}

به استاد طباطبائی عرض شد: «شاعری مدعی است که مشاهداتی دارد و ...» ایشان فرمود: «یک وعده خوراک کامل به او بدهید!» وقـتی غذا را به وی رساندند و سیر خورد، پرسیدند: «حالا هم چیزی می بینی؟» گفت: «نه؛ آن حالت از بین رفت.»

استاد فـاطمی نیا به نقل از علامه می فرمود: «گاهی یک عصبانیت، بیست سال انسان را به عقب می اندازد.»

همچنین ایشان نقل می کند: در اوایل طلبگی ام، روزی مرحوم علامه به حجره ام تشریف آوردند و فرمودند: «به ظاهر در این جا غیبت شده است!» گفـتم: بله؛ پیش از آمدن شما، چند نفر که درسشان از من بالاتر بود، این جا بودند و غیبت کسی را کردند. علامه فرمودند: «باید می گفتی از این جا بروند، این حجره دیگر برای درس خواندن مناسب نیست؛ اتاقت را عوض کن.»

علامه هر شب جمعه به زیارت اهل قبور می رفت و معتقد بود: «رفـتن به قبرستان در سازندگی انسان مؤثر است.»

.

منزل پرخطر سلوک!

آیت الله مصباح نقل می کنند: «آقایی در قم بود که آلبومی از عکس های همه بزرگان و علما درست کرده بود. از هر یک از علما و مراجع عکسی همراه با امضایی از آنان تهیه کرده بود. از من خواستند که عکسی هم از علامه برایش بگیرم ... مرحوم علامه هم عکسی از خودشان را دادند و پشت آن، [این] شعر حافظ را نوشتند.

در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن

شرط اول قدم آن است که مجنون باشی

نقطه عشق نمودم به تو هان! سهل مکن

ورنه تا بنگری از دایره بیرون باشی

کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش

کِی روی؟ ره ز که پرسی؟ چه کنی؟ چون باشی؟

.

اشعار علامه

مهندس عبدالباقی طباطبایی می گویند: «پـدر، غزلیات و اشعار جالبی داشت که یک روز، تمام آنها را جمع کرد و آتش زد. هیچ کس نفهمید چرا؟ (شاید برای پرهیز از شهرت طلبی بوده است) فقط اشعار خودش نبود، بحثهای پرشور تجزیه و تحلیل اشعار حافظ هم بود که همه را یکجا آتش زد، از ایشان فعلاً ده دوازده شعر باقی مانده که، آنها را هم چون نوشته و به دست دوستان داده بود سالم مانده اند.» در زیر، گزیده ای از آنچه از اشعار علامه باقی مانده ، آمده است:

.

غزلی از علامه طباطبایی

مِهر خوبان‌ دل‌ و دین‌ از همه‌ بی‌پروا برد              رخ‌ شَطرنْج‌ نبرد آنچه‌ رخ‌ زیبا برد

تو مپندار که‌ مجنون‌ سرِ خود مجنون‌ گشت        از سَمَک‌ تا به‌ سِماکش‌ کشش‌ لیلَی‌ برد

من‌ به‌ سرچشمۀ خورشید نه‌ خود بردم‌ راه‌        ذرّه‌ای‌ بودم‌ و مِهر تو مرا بالا برد

من‌ خَسی‌ بی‌سر و پایم‌ که‌ به‌ سیل‌ افـتادم‌       او که‌ می رفت‌ مرا هم‌ به‌ دل‌ دریا برد

جام‌ صَهبا ز کجا بود مگر دست‌ که‌ بود               که‌ درین‌ بزم‌ بگردید و دل‌ شیدا برد

خم‌ ابروی‌ تو بود و کف‌ مینوی‌ تو بود                  که‌ بیک‌ جلوه‌ ز من‌ نام‌ و نشان‌ یکجا برد

خودت‌ آموختیم‌ مهر و خودت‌ سوختیم‌               با برافروخته‌ روئی‌ که‌ قرار از ما برد

‌ همه‌ یاران‌ به‌ سر راه‌ تو بودیم‌ ولی                   خم‌ ابروت‌ مرا دید و ز من‌ یَغما برد

همه‌ دل‌ باخته‌ بودیم‌ و هراسان‌ که‌ غمت‌           همه‌ را پشت‌ سر انداخت‌ مرا تنها برد

چقدر علامه طباطبایی از این‌ شعر خوشایند بودند‌:

منم‌ که‌ شهرۀ شهرم‌ بعشق‌ ورزیدن‌                 منم‌ که‌ دیده‌ نیالوده‌ام‌ به‌ بد دیدن‌

به‌ می‌ پرستی‌ از آن‌ نقش‌ خود بر آب‌ زدم‌          که‌ تا خراب‌ کنم‌ نقش‌ خود پرستیدن‌

وفا کنیم‌ و ملامت‌ کشیم‌ و خوش‌ باشیم           که‌ در شریعت‌ ما کافری‌ است‌ رنجیدن

به‌ پیر میکده‌ گفـتم‌ که‌ چیست‌ راه‌ نجات‌           بخواست‌ جام‌ می‌ و گفت‌ راز پوشیدن‌

استاد امجد نقل می کنند که علامه نیز به این بیت از اشعار استادش، آیت الله اصفهانی (که در مدح حضرت فاطمه زهرا علیها السلام است) خیلی علاقمند بود:

مفتقرا ! متاب رو، از در او به هیچ سو               زان که مس وجود را فضّه او طلا کند!

دو هزار « لَن تَرانی» از علامه

سحر آمدم به کویت که ببینمت نهانی             «أرنی» نگفـته، گفتی دو هزار «لَن تَرانی».

.

انقطاع از دنیا

در ماههای آخر حیات دنیوی، این فیلسوف و حکیم متشرع، دیگر به امور دنیا توجهی نداشت و کاملاً از مادیات غافل بود و در عالم معنویت سیر می کرد، ذکر خدا بر لب داشت و گویی پیوسته در جهان دیگر بود. در روزهای آخر حتی به آب و غذا هم توجه نداشت. چند روز قبل از وفاتش به یکی از دوستان فرموده بود: «من دیگر میل به چای ندارم و گفـته ام سماور را در جهان آخرت روشن کنند، و میل به غذا ندارم.»

و بعد از آن هم دیگر غذا میل نکرد، با کسی سخن نمی گفت و حیرت زده به گوشه اطاق می نگریست.   

.

مکاشفه همسر علامه

ایشان می فرمود: «عیال ما زن بسیار مؤمن و بزرگواری بود، ما در معیت ایشان برای تحصیل به نجف اشرف مشرف شدیم و ایام عاشورا برای زیارت به کربلا می رفـتیم، وقـتی بعد از مدتی به تبریز مراجعت کردیم، عیال ما روز عاشورایی در منزل نشسته و مشغول خواندن زیارت عاشورا بود، می گوید: ناگهان دلم شکست و با خود نجوا کردم؛ ده سال در روز عاشورا در کنار مرقد مطهر حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام بودیم و امروز از چنین فیض عظمایی محروم شده ایم. یک مرتبه دیدم در حرم مطهر در بالا سر ایستاده ام و رو به مرقد مطهر مشغول خواندن زیارت هستم و حرم مطهر و مشخصات آن همچون گذشته بود، ولی حرم خیلی خلوت بود. چون روز عاشورا بود و مردم غالباً برای تماشای دسته های عزادار و سینه زن از حرم به بیرون رفـته بودند و تنها در پایین پای مبارک چند نفری ایستاده بودند و زیارت نامه می خواندند، بعد از مدتی چون به خود آمدم، دیدم، در خانه خود نشسته و در همان محل مشغول خواندن بقیه زیارت عاشورا هستم.»

.

حالات‌ علاّمۀ طباطبائی‌ در اواخر عمر شریفشان‌

حالات‌ استاد در چندین‌ سال‌ آخر عمر بسیار عجیب‌ بوده‌ است‌، پیوسته‌ متفکّر و درهم‌ رفـته‌ و جمع‌ شده‌ بنظر می‌رسیدند؛ و مراقبۀ ایشان‌ شدید بود و کمتر تنازل‌ می‌نمودند. و تقریباً در سال‌ آخر عمر غالباً حالت‌ خواب‌ و خَلسه‌ غلبه‌ داشت‌، و چون‌ از خواب‌ بر می‌خاستند فوراً وضو می‌گرفتند و رو بقبله‌ چشم‌ بهم‌ گذارده‌ می‌نشستند.

در روز سوّم‌ ماه‌ شعبان‌ (میلاد حضرت‌ سیّد الشّهداء علیه‌ السّلام‌) یکهزار و چهار صد و یک‌ هجریّۀ قمریّه‌ در اتّفاق‌ زوجۀ خود و یکی‌ از طلاّب‌ محترم‌ که‌ اهل‌ فلسفه‌ و سلوک‌ بود و برای‌ رعایت‌ حال‌ ایشان‌ بهمراه‌ آمده‌ بود، به‌ مشهد مقدّس‌ ‌مشرّف‌ شدند، و بیست‌ و دو روز اقامت‌ نمودند. و بجهت‌ مناسب‌ بودن‌ آب‌ و هوا، تابستان‌ را در دَماوند طهران‌ اقامت‌ جستند. و در همین‌ مدّت‌ یکبار ایشان‌ را به طهران‌ آورده‌ و در بیمارستان‌ بستری‌ نمودند؛ ولی‌ دیگر شدّت‌ کسالت‌ طوری‌ بود که‌ درمان‌ بیمارستانی‌ نیز نتیجه‌ای‌ نداد. تا بالاخره‌ به‌ بلدۀ طیّبۀ قم‌ که‌ محلّ سکونت‌ ایشان‌ بود برگشتند و در منزلشان‌ بستری‌ شدند؛ و غیر از خواصّ از شاگردان‌ کسی‌ را بملاقات‌ نمی‌پذیرفتند.

یکی‌ از شاگردان می گوید: روزی‌ بعیادت‌ رفـتم‌؛ در حالیکه‌ حالشان سنگین‌ بود، دیدم‌ تمام‌ چراغ‌های‌ اطاق‌‌ها را روشن‌ نموده‌، و لباس‌ خود را بر تن‌ کرده‌ با عمامه‌ و عبا و با حالت‌ ابتهاج‌ و سروری‌ زائد الوصف‌ در اطاق‌‌ها گردش‌ می‌کنند؛ و گویا انتظار آمدن‌ کسی‌ را داشتند. یکی از مدرسین محترم حوزه علمیه قم نقل کردند که در روزهای آخر عمر علامه طباطبایـی در حضورش بودم، دیدم دیده گشودند و فرمودند: «آنها را که انتظارشان داشتم به سراغمان آمدند.»

.

کیفیّت‌ رحلت‌ و تشییع‌ و دفن‌ علاّمۀ طباطبائی‌ رضوان‌ الله‌ علیه‌

          از یکی‌ از فضلاء قم‌ که‌ از اساتید بنده‌زاده‌ هستند نقل‌ شد که‌ می گفت‌: من‌ در روزهای‌ آخر عمر علاّمه‌ عصرها بمنزل‌ ایشان‌ می رفـتم‌، تا اوّلاً اگر چیزی‌ در منزل‌ نیاز داشته‌ باشند تهیّه‌ کنم‌، و ثانیاً قدری‌ ایشان‌ را در صحن‌ منزل‌ راه‌ ببرم‌.

روزی‌ بمنزل‌ ایشان‌ رفـتم‌ و پس‌ از سلام‌ عرض‌ کردم‌: آقا به‌ چیزی‌ احتیاج‌ دارید؟ ایشان‌ چند مرتبه‌ فرمودند: احتیاج‌ دارم‌! احتیاج‌ دارم‌! احتیاج‌ دارم‌! من‌ متوجّه‌ شدم‌ که‌ گویا منظور علاّمه‌ مطلب‌ دیگری‌ است‌؛ و ایشان‌ در افق‌ دیگری‌ سیر می‌کنند. سپس‌ بدرون‌ اطاقی‌ راهنمائی‌ شدم‌، علاّمه‌ هم‌ وارد همان‌ اطاق‌ شدند و در حالتیکه‌ دائماً چشمشان‌ بسته‌ بود و باز نمی‌کردند به‌ اذکاری‌ مشغول‌ بودند که‌ من‌ نتوانستم‌ بفهمم‌ به‌ چه‌ ذکری‌ اشتغال‌ دارند؛ تا اینکه‌ موقع‌ نماز مغرب‌ رسید؛ من‌ دیدم‌ علاّمه‌ در همان‌ حالیکه‌ چشمانشان‌ بسته‌ بود، بدون‌ اینکه‌ به‌ آسمان‌ نظر کنند مشغول‌ اذان‌ گفتن‌ شدند، و سپس‌ شروع‌ کردند بخواندن‌ نماز مغرب‌. من‌ از کنار اطاق‌ دستمال‌ کاغذی‌ برداشته‌ و در مقابل‌ ایشان‌ روی‌ دست‌ قرار دادم‌ تا بر آن‌ سجده‌ کنند. ایشان‌ بر روی‌ آن‌ سجده‌ نکردند. با خود گفـتم‌ شاید از اینجهت‌ که‌ دستمال‌ کاغذی‌ در دست‌ من‌ است‌ و به‌ جائی‌ اتّکاء و اعتماد ندارد سجده‌ نمی‌کنند. به‌ اندرون‌ رفـتم‌ و چیز مرتفعی‌ برای‌ سجده‌ آوردم‌ و مُهری‌ بر روی‌ آن‌ قرار دادم‌. ایشان‌ بر آن‌ سجده‌ کردند؛ تا اینکه‌ نمازشان‌ خاتمه‌ یافت‌. حال‌ ایشان‌ روز به‌ روز سخت‌‌تر می‌شد؛ تا ایشان‌ را در قم‌ به‌ بیمارستان‌ انتقال‌ دادند. و در وقت‌ خروج‌ از منزل‌ به‌ زوجۀ مکرّمۀ خود می‌گویند: من‌ دیگر بر نمی‌گردم‌! قریب‌ یک‌ هفـته‌ در بیمارستان‌ بستری‌ می‌شوند، و در دو روز آخر کاملاً بیهوش‌ بودند تا در صبح‌ یکشنبه‌ هجدهم‌ شهر محرّم‌ الحرام‌ یکهزار و چهارصد و دو هجریّۀ قمریّه‌، سه‌ ساعت‌ به‌ ظهر مانده‌ به‌ سرای‌ ابدی‌ انتقال‌، و لباس‌ کهنۀ تن‌ را خَلع‌ و بخلعت‌ حیات‌ جاودانی‌ مخلّع‌ می‌گردند.

دادیم‌ به‌ یک‌ جلوۀ رویت‌ دل‌ و دین‌ را             تسلیم‌ تو کردیم‌ همان‌ را و همین‌ را

ما سیر نخواهیم‌ شد از وصل‌ تو آری            لب‌ تشنه‌ قـناعت‌ نکنـد ماءِ معیـن‌ را

می دید اگر لعل‌ ترا چشم‌ سلیمان‌              می داد در اوّل‌ نظر از دست‌ نگین‌ را

در دائــرۀ تـاجـــوران‌ راه‌ نـــدارد                    هر سر که‌ نسائیده‌ بپای‌ تو جبین‌ را

 

 

 

 

روش تفسيري علامه طباطبايي جلسه 1

روش تفسيري علامه طباطبايي

جلسه اول

بسم الله الرحمن الرحیم؛ الحمدلله رب العالمین و الصلوه و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب اله العالمین ابوالقاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین.

« اللهم کن لولیک الحجه بن الحسن صلواتک علیه و علی آبائه فی هذه الساعه و فی کل ساعة ولیاً و حافظاً و قاعداً و ناصراً و دلیلاً و عینا حتی تسکنه ارضک طوعا و تمتعه فیها طویلا »

به روح ملکوتی امام راحل و همه اساتید و بزرگانی که حق تعلیم و تربیت بر ما دارند و همه علمایی که میراث اهل بیت صلوات الله علیهم اجمعین را به دست ما رساندند صلواتی اهدا می کنیم. اللهم صل علی محمد و آل محمد

خدمت سروران، اساتید، بزرگان، خواهران ارجمند خوش آمد عرض می کنم از خدای متعال عاجزانه درخواست می کنم که به همه شما عزیزان طول عمر، سلامتی، توفیق بیشتر و توفیق خدمت مقبول مرحمت کند.

شخصیت علامه طباطبایی خیلی استثنایی است. جمله‌اي از مرحوم آقای صدوقی[2] رضوان الله علیه به يادم آمد كه زماني سالها پیش از پیروزی انقلاب، در محضرشان بودم و سخن از تفسیر المیزان به ميان آمد ایشان فرمودند اگر آقای طباطبایی از حوزه قم حذف شود امتیازی برای حوزه قم باقی نمی ماند. امتیاز حوزه قم بر سایر حوزه ها به شخص آقای طباطبایی است. آية‌الله صدوقي آدم ساده ای نبود سالیان درازی در حوزه گذرانده بودند و مقسّم شهريه مراجع بزرگ بودند؛ در اوایل، مقسم مرحوم آقای بروجردی هم بودند که بعدها مسئولیت سنگین شد و ایشان آن را رها كردند و بعد هم در یزد ساکن شدند. به هر حال شخصیت علامه در دنیا به خصوص در زمان معاصر کم نظیر است. ما هم خودمان را و حوزه و دوستانمان را خیلی مدیون زحمات مخلصانه ایشان میدانیم و همین جا دعا می کنیم که خدای متعال ایشان را با اجدادشان پیغمبر اکرم و اهل بیت محشور بفرماید؛ بهترین پاداش هایی را که به استادی از شاگردانش مرحمت می کند به ایشان عنایت بفرماید و ما را هم مشمول دعاهای ایشان در آن عالم قرار بدهد.

این همایش درباره روش تفسیری علامه طباطبایی رضوان الله علیه است. همه می‌دانیم که ایشان با نوشتن تفسیر المیزان و با درسی که در قم شروع کردند حرکت جدیدی را در حوزه های علمیه شکل دادند یک حرکت پربرکتی که بعد هم الحمدلله ادامه پیدا کرد و مخصوصاً حضرت آیت الله جوادی ایّده الله تعالی این راه را ادامه می دهند و همین جا عاجزانه از پیشگاه الهی توفیق بیشتر و سلامتی و تأییدات ایشان را از خدای متعال درخواست می کنیم که خداوند ايشان را در همه کارهای خیرشان و از جمله ادامه بحث تفسیری موفق بدارد؛ برای حوزه علمیه افتخار بزرگی است که چنین درس تفسیری وجود داشته باشد و چنین کتابهایی نوشته شود و چنین محققینی وقت زیادی صرف بحث های تفسیری کنند و مشعل تفسیر قرآن را همچنان در حوزه روشن بدارند. بنده به سهم خود صمیمانه از ایشان تشکر می کنم و برای سلامتی شان دعا می کنم. امیدواریم دیگران هم تأسی کنند و این روش را ادامه بدهند یا اگر شروع نکرده‌اند شروع کنند. تفسیر قرآن خیلی برکت دارد. اما اینکه روش علامه طباطبايي در نوشتن تفسیر الميزان یک روش ممتازی به حساب می آید مخصوصاً با آن مقدمه ای که خود ایشان نوشته بودند گاهی مورد سوالهایی واقع می شود و ابهام هایی در شناخت این روش پديد مي‌آيد و اينكه معرفی هایی که برای این روش شده است آيا در مقام عمل کاملاً وفق می دهد یا نه؟ بنده در این چند دقیقه از بزرگان اجازه می خواهم که چند نكته در این زمینه عرض کنم.

نکته اولی که باید مورد توجه قرار بگیرد معناي واژه تفسیر است که حقیقتاً تفسیر چیست و آنچه مرحوم علامه طباطبایی در مقام انجام آن بودند که قرآن را تفسیر کنند به چه معناست؟ نكته بعدي آن كه مقصود از اين ادعا چيست كه قرآن برای فهماندن مقاصد خودش احتیاج به امری خارج از قرآن ندارد بلکه یفسر بعضه بعضاً؟ و اینکه آيا مقصود از این روش ـ كه ویژه تفسیر المیزان به شمار می رود ـ این است که ما هر استفاده ای بخواهیم از قرآن بکنیم هیچ احتیاجی به هیچ علم و شاهد خارجی و یا به بیانات اهل بیت صلوات الله اجمعین یا به کلمات خبرگان علوم ادبی، تاریخ و غير آن ... نداریم و همه چیز را ما خود می توانیم از قرآن استفاده کنیم؟ فرض بفرمایید آیاتی در قرآن درباره غسل و تیمم داریم آیا با همین آیات همه مسائل غسل و تیمم و طهارت را بدون احتیاج به هیچ روایتی می توانیم استفاده کنیم؟ آيا ایشان چنین ادعایی داشتند که مقصود از اينكه قرآن خود را تفسیر می کند اين است كه ما همه احکام طهارت را می توانیم از همین آیات مربوط به طهارت استخراج کنیم و احتیاج به هیچ چیز دیگری نداریم؟ آیا مقصود از اینکه ایشان می فرمودند قرآن را با قرآن تفسیر می کنیم اين است یا چیز دیگری است؟ نيز بعضی تعبیراتی که در خود قرآن آمده اشاره به واقعیات و قضایای تاریخی است که قبلاً واقع شده یا بعداً واقع خواهد شد ولي تفصيل آن‌ها را نمیدانیم و شخصیت هایی که در این قضایا به آنها اشاره شده براي ما مجهول است كه در چه زمانی زندگی می کردند یا در چه زمانی ظهور خواهند کرد، اینها را نمیدانیم. آيا ادعای ایشان این است که اگر درست در قرآن دقت کنیم همه اینها معلوم می شود؟ مثلاً با دقت در آيات مربوط به اصحاب کهف[3] روشن مي‌شود که تعدادشان چند نفر بوده و اسم آنها چه بوده است و کجای عالم زندگی می کردند یا معاصر با چه کسانی بودند و سرنوشت شان به کجا انجامید؟ آيا ایشان ادعا می کردند که همه اینها از خود قرآن استفاده می شود؟

مثال ديگر اين كه قرآن از ذوالقرنین نام می برد؛[4] شخصیتی که مورد تأیید قرآن است و پیداست که لحن ستایش آمیزی درباره او به کار رفته است و ظاهر بعضی از روایات این است که ایشان از پیامبران است. آيا پيامبر بوده یا یکی از اولیاي خدا یا شخصیت و عبد صالحی بوده است؛ اینکه چه کسی بوده و کجا زندگی می کرده و داستان شرق و غرب رفتن او و آن سدی که ایشان ایجاد کرده کجا بوده و آیا الان هم هست یا نیست؟ اینها همه مجهول است و ما نمی دانیم؛ آیا علامه طباطبایی مدعی بودند که اگر ما در خود قرآن دقت کنیم همه اینها روشن می شود؟ منظور از اینکه می گفتند قرآن احتیاج به غیر ندارد یعنی این چیزها را اگر می خواهید بفهمید در خود قرآن دقت کنید معلوم می شود و اگر معلوم نیست برای این است که درست قرآن را نفهمیده‌اید؟ آیا منظور ایشان این بوده است؟

یا قرآن اشاره می کند که «حتی اذا فتحت یأجوج و مأجوج و هم من کل حدب ینسلون»[5] یک روزی خواهد آمد که یأجوج و مأجوج خارج شده سرازیر میشوند اینها چه کسانی هستند؟ کجا هستند؟ کی ظاهر می شوند؟ چه کار می کنند و چه ویژگی هایی دارند و کارشان به كجا می انجامد و بعد آن چه می شود؟ اینها همه برای ما مجهول و سوال است. در قرآن فقط اسم یأجوج و مأجوج هست و اینکه یک روزی اینها خارج می شوند و آن سد هم شکسته می شود. آیا آقای طباطبایی مدعی بودند که پاسخ این پرسش‌ها را از خود قرآن می شود فهمید که اینها كيانند، کجا زندگی می کنند و در چه زمانی خروج می کنند؟ آيا ادعای ایشان این بود؟ آیا مقصود ایشان از اين سخن که می فرمایند قرآن نور است «و ما بال النور یستنیر بنور غیره»؛ نور را چه شده كه از غير خود روشني مي‌گيرد؟! آن است كه چون قرآن نور است پس برای فهمیدن اینها احتیاجی به غیر قرآن نداشته و بايد از خود قرآن پاسخ همه این سوالات را به دست بیاوریم؟ آیا مقصود ایشان این بود و چنین ادعایی داشتند؟ پس ادعای ایشان چه بوده است؟

نكته ديگر اين كه از خود قرآن و نيز از روایات زیادي استفاده می شود که قرآن غیر از این ظاهری که عموم مردم استفاده می کنند چیزی به نام تأویل دارد و کسانی دنبال این تأویل هستند «اما الذین فی قلوبهم زيغ فیتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة وابتغاء تاویله و ما یعلم تأویله الا الله و الراسخون فی العلم...»[6] این تأویل چیست؟ آیا چيستي این تأویل را از خود قرآن می توان فهمید؟ و آيا دست‌يابي به تأويل جزء آن تفسیرهایی است که ما گفتیم تفسیر قرآن را با خود قرآن می فهمیم؟ یعنی مي‌توان تأویل همه آیات قرآن را ـ اگر همه آيات تأویل دارد ـ به دست بیاوریم که مصداق آن چیست. چرا؟ چون خود قرآن نور است و «ما بال النور یستنیر بنور غیره» آیا ادعای ایشان این بود؟

نكته دیگری که در خود قرآن به آن تصریح نشده ولی روایات فراوانی داریم که «انّ للقرآن بطناً و للبطن بطن»[7] و امثال این روایات که کم هم نیستند در بحارالانوار مجموعه ای از این روایات در باب ويژه‌اي ذکر شده است.[8] آیا ادعای ایشان این است که ما از همین تفسیر القرآن بالقرآن می توانیم بطون قرآن را به دست بیاوریم؟ پس خوب است از اول شروع کنیم شما از سوره حمد تا كنون چند بطن برای قرآن بیان کردید و چگونه استفاده می شود؟ ايشان در جایی نگفتند که این بطن قرآن است كه ما از راه تفسیر قرآن بالقرآن این بطن را کشف کردیم. اگر ادعایشان این است که از خود قرآن باید اینها را کشف کرد پس کجا بیان کردند؟ بنابراين ایشان چنین ادعایی ندارند.

این سوالهایی که بنده طرح کردم تقریباً همه جواب منفی داشت. یعنی نه ایشان ادعا می کنند که ما می توانیم بطون قرآن را از خود قرآن به دست بیاوریم و نه اینکه مصادیق تأویلات قران را می شود از خود قرآن به دست آورد. هیچ جا چنین نگفتند که این تأویل این آیه است. و نه اینکه تفصيل داستانهای قرآن را مي‌توان از قرآن فهميد مثلاً اينكه ذوالقرنین که بوده یا یأجوج و مأجوج چه كساني هستند یا سایر داستانهایی که در قرآن اشاره شده است و گاهی با تعبیرات مبهمی آمده است مانند دابة الارض[9]. پس مدعاي ایشان اين نیست که ما از خود قرآن به اين امور پي مي‌بريم هم چنين احکام فقهی که در قرآن به آنها اشاراتی شده است مانند غسل و وضو که بیشتر از ديگر احكام، قرآن متعرض آن شده است از قرآن قابل فهم نيست. بله شاید بعضی احکام باشد که قرآن خیلی مبسوط بحث کرده است مانند آیه دین و رهن[10]، اما سایر مسائل فقهی به تفصيل مطرح نشده است. مثلاً در جايي نگفته نماز چند رکعت است و ارکان آن چیست. آيا آقای طباطبایی مدعی هستند که از خود قرآن می توان فهميد که نماز صبح چند رکعت است و چطور باید بخوانیم؟ یعنی صلوه را تفسیر کنیم و تفسیر قرآن هم که با خود قرآن است پس باید اینها را از خود قرآن بفهمیم! آیا اینطور ادعایی داشتند؟ قطعاً چنين ادعایی نداشتند و هیچ جا هم در مقام بیان این مطلب برنیامدند. پس چه می خواستند بگویند؟

برای فهم مقصود ایشان می توانیم از شواهدی کمک بگیریم. این یک روش عقلایی است که برای فهم مقصود گوینده از کلام از شواهد حافّ به کلام، از شواهد مقامی استفاده می کنیم. فضاي بیان سخن به فهم مقصود گوینده خیلی کمک می کند كه این کلام را در مقابل چه کسی گفته و برای چه نکته ای چنين گفته و این قیود را در کلام خود آورده است. بزرگانی مثل مرحوم آیت الله بروجردی رحمت الله علیه در فقه چنين مبنائي داشتند و بر اين باور بودند كه در هر روایتی که وارد می شویم باید جوّ صدور آن روایت را ببینیم که در زمان چه کسی و در مقابل چه کسانی بیان شده است یا آن روز در بین عامه چه احکامی رواج داشته و شایع بوده است و ائمه اطهار صلوات الله علیهم اجمعین این روایت را در مقابل چه کسی گفتند و ناظر به چه کلام و مذهب و مسلکی بوده است. ايشان مسائل را از نظر تاریخی بررسی می کردند که این روایت در فلان زمان صادر شده و ناظر به فلان فتوای ابوحنیفه یا دیگری است. از ویژگی های روش فقاهتی مرحوم آقای بروجردی اين بود كه اینها را در فهم روایات دخالت می دادند.

این مسئله ضعف و شدت دارد؛ ولي همه عقلا برای فهم کلام یک ديگر رعایت می کنند حالا کم یا زیاد که چه اندازه شواهد در دست باشد. یکی از مصادیق روشن آن که همه ما آشنا هستیم تفسیرهای سیاسی است که به‌فرض سیاستمداری در جایی سخنرانی می کند و کسانی آن را تفسیر می کنند. مفسران سیاسی این تفاسیر را از کجا در می آورند؟ نخست از قرائنی که در خود آن کلام هست و در مرتبه بعدي از آن فضایی که این سخنرانی در آن ایراد شده است که در مقابل چه کسان و در چه زمان بوده است یا مخاطبین آن چه کسانی بودند و چه فکر می کردند و این سخن را به چه منظوري و یا با اشاره به کدام مطلب گفته است؟ بايد جوّی را که مرحوم آقای طباطبایی در تفسیر مشاهده می کردند و آن موضع خاصی را که می خواستند اتخاذ کنند در نظر بگیریم. در آن جو آثاری از تفاسیر پیشینیان بود، روشهایی که در گذشته معمول بود اما ایشان نمی پسندیدند. گویی که روش شایعی هم نبوده اما کسانی هم بودند که اینگونه بودند مانند تفسیرهای عرفانی که امثال محی الدین[11] و دیگران داشتند در تفسير‌هاي منسوب به او و در فتوحات مکیه در بعضی آیات بیاناتی دارند که چیزهای عجیب و غریبی است؛ نکته های ذوقی عرفانی است؛ گاهی هم شیرین است، اما هیچ تناسبی با آیه ندارد. بزرگانی بودند كه آدمهای ساده ای نبودند اما چنین نکته هایی را از قرآن استفاده می کردند یا به عنوان تفسیر مطرح می کردند.

در برابر اين روش، این سوال مطرح می شود که آیا راه تفسیر قرآن همین است که وقتی صحبت فرعون می‌شود بگوییم فرعون یعنی فرعون نفس، از موسی که صحبت می شود بگوییم یعنی موسای عقل؛ یا اینکه جنگ و اختلاف بین موسی و فرعون اشاره به جنگ عقل و نفس است؟ آيا تفسیر قرآن این است و این گونه باید قرآن را تفسیر کرد؟ آري اگر نکته ای از باب اشاره به ذهن کسی بیاید و آن را بر آيه تطبیق کند آن سخن شيرين و لطيفي است، اما به عنوان تفسیر بگوییم كه آیة بيان‌گر جنگ موسی و فرعون و اختلاف آنها به همان معنی جنگ عقل و نفس است و اصلاً منظور قرآن همین است! آیا این کار درست است؟ ایشان این را نمی پسندند.

کسان دیگری معانی‌اي برای قرآن اثبات می کردند از باب علم حروف و علم اعداد روی حساب ابجد و اینکه این کلمه چند حرف است و زبر و بینات آن فلان است و بنابراین این آیه این معنا را افاده می کند. در این زمینه داستانهايی است که واقعاً کارهای عجیبی هم شده است. بنده شاید بیش از 60 سال پيش از اين کتابی دیدم از شخصی که از علمای شیعه بود و از زبر و بینات آیه تطهیر «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت ... »[12] نام‌هاي ائمه اطهار را درآورده بود! این یک کار عجیبی است شاید هم اسراری باشد كه ما نفی نمی کنیم، اما آیا راه فهم قرآن این است؟ ما اگر بخواهیم بفهمیم «انما یرید الله... » یعنی چه و این آیه چه چیز را اثبات می کند و اینکه دلالت بر عصمت دارد یا ندارد و این مربوط به چه کسانی است؛ آیا راهش همین است که از زبر و بینات استفاده کنیم؟ یا از اعداد و حروف استفاده کنیم؟ یا نه، اینها راههای تفسیر نیستند؟ اموري از این قبیل از سوي گذشتگان در عصرهایی مطرح بوده و بر اساس آن کارهایی انجام گرفته و احیاناً اینها را به عنوان تفسیر قرآن مطرح مي‌کردند. اما این‌گونه مطالب در آن‌ها آمده است. آیا اینها واقعاً تفسیر است؟ این بخشي از شرایط ذهنی بود که در آن وقت بر بعضی اذهان حاکم بوده و علامه می خواستند راجع به اینها مطلبی بگویند و مناقشه کنند که اینها تفسیر نیست.

بخش دیگری از معاصرین، گروهي روشنفکر مآب بودند. آنان آیات قرآن را با علوم مادی که در زمان معاصر کشف شده تطبیق كرده و به این وسیله قرآن را تفسیر مي‌كردند. نمونه آن تفسیر طنطاوی است[13] که سعی کرده آیات قرآن را با مطالب و اکتشافات علمی جدید تطبیق کند، و گويا در مواردي مي‌خواهد خیلی از آیات را به وسیله همین اکتشافات علمی تفسیر کند. به هر حال چنین گرایشی هست که ما برای اینکه تفسير آیه ای را بگوییم سراغ مطالب علمی مربوط رفته و بعد بگوییم آیه هم همین را می گوید. البته این كار در سابق هم ریشه هایی داشته است و امر جدیدی نیست. در تفاسیر پيشينيان هم دیده می شود کسانی که با هیأت بطلمیوسی آشنا بودند سعی کردند بعضی از آیات قرآن را طبق نظریات آن هیأت، تفسیر کنند. در قرآن به سبع سماوات تصریح شده است[14]، و بعضی از مفسرین (که حتی بعضی از آنها در زمان ما هم بودند و ما آنها را درک کردیم؛ بزرگانی بودند که اميدواريم خداوند آنها را مورد رحمتهای خود قرار دهد) گفتند مقصود از این آسمان‌هاي هفت‌گانه همان سیّارات سبعه است منظومه شمسی است که یک خورشید دارد و هفت تا سياره دور آن میچرخد و این کواکب همان آسمانهای هفت گانه اند. به نظرم در کتاب الهيئة و الاسلام[15] چنین چیزی تقریر شده است، با اینکه ظاهر آیه چنین چیزی را نمی فهماند. سماوات سبع، طرائق، تعبیر اینکه طباق هستند، و ديگر ویژگی هایی که برای سماوات ذکر شده با اين مطلب ناسازگار است و چگونه مي‌توان بر هفت سیاره منظومه شمسی تطبيق كرد؟ بعد هم با مشکلی مواجه شدند که معلوم شد سیارات هم منحصر به هفت تا نیستند و هشتمی و نهمی آنها هم کشف شد. دیگر چه کار کنیم؟ فکر کردند این را هم باید با یک تکلّفی توجيه كرد و آن اين كه چون آن وقت‌ها همه اين سيارات قابل رویت نبوده است، همان مقدار که قابل رویت بوده در آيه گفته شده است! آیا این صحیح است که وقتی بخواهیم سماوات سبع را تفسير کنیم برویم ببینیم هیأت چه می گوید و از داده های این علم، قرآن را تفسیر کنیم؟ پیش تر از اینها نيز سماوات سبع را به افلاک تسعه تفسیر کردند و بعد در برابر اين سؤال كه چگونه افلاک بطلمیوسی که نه تاست بر ديدگاه قرآن كه می گوید آسمان‌ها هفت تاست قابل تطبيق است، گفتند یکی از آنها هم عرش است و یکی هم کرسی! افلاک نه گانه ای که بطلمیوس می گفته است همين هفت آسمان است که قرآن می گوید و یک عرش و کرسی هم داریم که قرآن می گوید «وسع كرسيّه السماوات و الارض»[16] پس آن فلکی که محیط بر همه این افلاک است می شود کرسی و عرش یعنی چیزی که فوق آن است می شود فلک اطلس. یک چنین تطبیقاتی مي‌كردند. آیا ما باید اینطور قرآن را تفسیر کنیم؟ وقتی می گوید ما بر فراز شما هفت راه يا هفت آسمان آفريديم بگوییم این همان افلاک است یا همان منظومه شمسی و سیاراتش هست؟

سخن علامه ناظر به اینها بوده است که اینها راه تفسیر نیست. نه آن روشهای عرفانی، نه آن علم حروف و اعداد، و نه آن تطبیق بر اکتشافات علمی چه قدیمی و چه جدید، اینها در محدوده تفسیر نیست. پس تفسیر چیست؟ ایشان معتقد بودند که قرآن یک مقاصدی دارد که می خواهد با همین الفاظ بیان کند و مخاطب معنای همین الفاظ را بفهمد؛ يعني قرآن در مقام بیان همین مطلبی است که الان به مخاطب القا می کند، ولی این مطلب حواشی هم دارد که این آيات الان در مقام بیان آن نیست. وقتي می فرمايد: اقیمواالصلوة،[17] آن چه می خواهد بفهماند فقط "اقیمواالصلوه" است اما اینکه نماز چند رکعت است را در اینجا نمی خواهد بگوید، بلكه آن را برعهده پيامبر گذاشته و می گوید « لتبین للناس ما نزّل الیهم»[18]؛ يعني پيامبر باید تفسیر آن را بیان کند، و آيه در پي بيان آن نيست. تفسیر چیزی است که الآن می خواهد بیان کند و منظور از تفسیر این است که ما مقصود از این الفاظی که قرآن انتظار دارد مخاطبش از این الفاظ بفهمد را به دست بیاوریم، و با فکر و تأمّل و استفاده از روش صحیح تفسیر تبیین کنیم. این را ما از خود قرآن باید به دست بیاوریم. پس منظور از تفسیر، نه تأویل است، نه بطون است، نه حواشی است و نه تفسیر مجملات است، هیچ کدام از اینها نیست، بلكه مقصود از تفسیر قرآن آن است كه وقتی قرآن این آیه را بیان می کند انتظار دارد مخاطبش چه بفهمد؟

بنابراين اولاً تفسیر یعنی بیان معنای ظاهر قرآن. قرآن در مقام بيان بطون نیست و نخواسته با این الفاظ آنها را بیان کند، و اگر دلالت اشاري بر آن دارد که معصومین استفاده مي‌کنند یا رمزی برای پیغمبر است آنها از استثنائات است. ما اینها را تفسیر نمی گوییم؛ تفسیر این است که آنچه خواسته مردم بفهمند اینها را روشن و باز کنیم و در اختیار همه بگذاریم و اگر ابهامی در این جهت هست برطرف كنيم. همانند يك مفسر سیاسی كه می گوید مقصود گوینده از این جمله این بود. از کجا می فهمد؟ می گوید این تعبیری که کرد اشاره به آن جریانی است که در فلان كشور واقع شده بود يا آن حرفی که دیروز فلان سیاستمدار در آنجا گفته بود، امروز این جواب او را داده است. معناي تفسیر کلام این است. اما اگر یک کلمه ای بود که این کلمه حواشی دارد و مطالبی در اطراف آن مطرح می شود، ربطی به تفسیر ندارد. اگر کسی هم اسم آن را تفسیر بگذارد اصطلاح دیگری خواهد بود. مانند اينكه اگر کسی بگوید تفسیر به‌معناي تأویل است؛ این اصطلاح ديگري است و نفی هم نمی کنیم و با او دعوا نداریم؛ لامشاحّة فی الاصطلاح. اما منظورمان از تفسیر همین است که وقتی پیغمبر اکرم صلي الله علیه و آله و سلم این الفاظ آيات را برای مردم بيان می فرمودند انتظار داشتند مردم از اینها چه بفهمند؟

تا اینجا من خواستم عرض کنم که تفسیر یعنی چه؛ که در مقابل تأویل و نيز در مقابل بطون است، و تفسیر ربطی به اینها ندارد. همینطور است چیزهایی که اصلاً قرآن در مقام بیان آن نیست. فرض کنید اینکه نام‌هاي اصحاب کهف چه بوده و در چه زمانی زندگی می کردند؟ قرآن اصلاً در مقام بیان آن نبوده و نخواسته بیان کند. زيرا اگر می خواست، می گفت. اگر ما در تفسير این آیه از آنچه در تاریخ آمده استفاده كنيم که در زمان دقیانوس در کجا زندگی می کرده‌اند؛ این تفسیر قرآن نخواهد بود بلكه بیان مطلبی در حاشیه این آیه است که چنین می توان گفت؛ حالا ثابت باشد یا نباشد این بر عهده بیان کننده آن است؛ اما به هر حال تفسیر آيه نیست.

پس از آن كه معنی تفسیر را فهمیدیم سوال بعدی این است که آیا در تفسیري که می گوییم، هیچ ابهامی در الفاظ قرآن نیست که بتوان از جایي دیگر ـ غير از خود قرآن‌ ـ رفع کنیم؟ بدون شک آقای طباطبایی هم خودشان و هم همه مفسرین این کار را کرده‌اند. در بسیاری از آیات، الفاظ و مفرداتی بوده که براي فهم آن به لغت شناسان مراجعه کرده‌اند. کدام مفسری است که این کار را نکرده باشد؟ این روش عقلایی است كه اگر کسی با زبانی سخن می گوید و شما بخواهید مراد او را بفهمید باید قواعد آن زبان را یاد بگیرید. این را نمی توان چیزی خارج از روش تفسیری دانست. این از بدیهیاتِ رفتار عقلایی است که کسی که به زبانی سخن گفته، مفسر كلام او باید ادبیات آن زبان را بداند تا بتواند درست بفهمد. پس معنای اینکه تفسیر قرآن به قرآن است و ما احتیاج به چیز دیگری نداریم این نیست که احتیاج به لغت یا صرف و نحو و یا قواعد بلاغت نداشته باشیم! اینها ویژگی های لفظ هستند بنابراين باید اینها را یاد بگیریم تا بتوانیم مقصود از آن كلام را بفهمیم. این به معنای احتیاج قرآن به غیر خود نيست، اصلاً فهم کلام محتاج به اینهاست و گوینده هر كه باشد. تفاوتي ندارد. اگر کسی سخنرانی انگلیسی کرده و شما می خواهید مقصود او را بفهمید آیا می توانید با قواعد زبان فارسی آن را تفسیر کنید؟ کسی مقصود او را می فهمد که زبان انگلیسی را بلد باشد و قواعد ادبی آن را بداند. پس احتیاج قرآن به بیان لغت‌شناسان یا اديبان، از ضروریات تفاهم است و چیزی نیست که بگوییم امري خارجي است و در نتيجه قرآن به غیر احتیاج دارد. یعنی مفروض است که حتماً این نيازها وجود دارد و باید قواعد زبان را دانست. البته کسی که عرب اصیل باشد نه تنها نيازي به يادگيري ندارد، بلكه دیگران باید قواعد زبان را از او یاد بگیرند؛ اما ديگران که اهل زبان نیستند یا اهل زبان هستند ولی زبانشان عربی اصیل نیست نيازمند آموختن اين امور هستند. حتی در مواردي در زمان نزول قرآن همان عربهاي اصیل هم معنی بعضی لغات را نمی دانستند مثلاً لغات غير مشهوري بوده كه آن‌ها نمي‌دانستند. معروف است که بعضی از کسانی که در زمان خود پیغمبر اکرم بودند معناي کلمه ابّاً را نمي‌دانستند[19] با آن كه عرب هم بودند اما آیا این معنایش این است که تفسیر قرآن احتیاج به غیر دارد؟ آقای طباطبایی این را انکار می کنند، زيرا از قواعد اولیه استفاده از هر زبانی اين است که باید به لغت و قواعد ادبی آن زبان تسلط داشت تا بتوان کلمات را درست فهميد.

نيز در صورتي كه کلامی قرائن مقامی داشته، بايد با توجه به آن تفسير كرد زيرا کسانی که مخاطب بودند چون خودشان همزمان و معاصر و ناظر بودند، می دانستند این قرائن مقامی چیست، ولي اكنون آن قرائن برای ما مخفی شده است. به عنوان مثال آيه «و اذ غدوت من اهلک تبوء المومنین مقاعد للقتال»[20] خطاب به پیغمبر می فرماید که يادآور آن هنگامی که صبح گاهان از خانه ات بیرون آمدی و برای مردم سنگرهایی تعیین مي‌کردی و جای هر کسی را مشخص مي‌کردی. اگر از من و شما بپرسند در چه تاريخي پیغمبر صبح از خانه اش بیرون آمد و فرماندهی لشگر را به عهده گرفت و معین کرد که هر کسی باید در چه سنگری باشد، جوابي نداريم؛ اما تاریخ می گوید این داستان مربوط به جنگ احد بوده است. زماني که صبح‌گاه پیغمبر از خانه بيرون آمد و میدان جنگ هم نزدیک بود و محل استقرار اشخاص و گروهها را معین کرد که چه کسانی چه سنگرهایی داشته باشند، جنگ احد بوده است. اگر ما تاریخ را نمی‌دانستیم اين نكته را نمی فهمیدیم. آيا آقای طباطبایی منکر این هستند که ما برای اینکه بفهمیم در «اذ غدوت» اذ اشاره به چه زماني است و در کجا بوده است نيازمند قرينه تاريخي هستيم؟ یک قرینه همراه کلام بوده و مخاطبین آن روز، مردمی که خودشان به جنگ رفته بودند یا شنیده بودند که این جنگ واقع شده، می فهمیدند. اما ما بعد از 1400 سال چه میدانیم که چه برنامه ها و وقایعی در آن زمان اتفاق افتاده است؟ بنابراين باید تاریخ را بدانیم. پس آنجا که قرآن به یک قضایای تاریخی اشاره دارد که در زمان نزول قرآن به دليل وجود قرائن حافّ به کلام روشن بوده است ولي الان این قرائن بر ما مخفی شده است، باید این قرائن را از جایی به دست بیاوریم. این معنایش این نیست که ما در تفسیر قرآن احتیاج به غیر داریم.

بنابراين آنجا که کلام متکی به قرائن مقامی است آن قرائن مقامی را باید بشناسیم. اگر امام معصوم به ما خبر دهد که قضيه از اين قرار است، علی الرأس و العين؛ برچشم و سر گذاشته و مي‌پذيريم؛ و اگر خبر متواتر بود قطع پیدا می کنیم. و كمتر از آن جایی است كه قرائن ظنی داريم كه نتیجه ظنی هم دارد. آيا راه دیگری هم وجود دارد؟ آيا این بدان معنا است که قرآن احتیاج به غیر پیدا کرده است؟ آن وقت که قرآن اين مطلب را براي مخاطبین خود فرموده قرائن زنده بوده و مردم می‌دانستند، اما در اثر مرور زمان آن قرائن مخفی شده است و این منافاتی ندارد با اینکه قرآن بیان للناس[21] است و احتیاجی به غیر ندارد. پس همانطور که احتیاج به قواعد زبان داریم و باید ببینیم قول لغوی چیست، قواعد صرف و نحو و فصاحت و بلاغت را باید بدانیم و یاد بگیریم، این قرائن را هم باید یاد بگیریم. این روش عقلایی است و در همه جا برای فهم کلام هر عاقلی لازم است اما معنای آن این نیست که فهم یک کلامی محتاج به یک علم دیگر و منبع دیگری برای شناخت است؛ زيرا اینها ابزار شناخت همان کلام است. پس موضع گیری مرحوم علامه طباطبایی به معناي اين نيست که ما بايد از اینها صرف نظر کنیم.

یک بخش از آنها هم اخباریان بودند که می گفتند ما حق نداریم چيزي از قرآن استفاده کنیم، بلکه هر جا روایتی از معصوم رسیده بود آن روایت را می گیریم و می گوییم مقصود خداوند از آيه این است، و هر جا هم نرسیده بود توقف می کنیم، و حق نداریم معنی آیه‌اي را بيان كنيم. حتی در باره معاني اسماي خداوند می گویند ما معناي اين كه خدا علیم يا قدیر است را نمیدانیم مگر جايي كه امام و پیغمبر فرموده‌اند. این ديدگاه از آن اخبارياني است كه خیلی تفریطی هستند، اما معتدلین آنها اين ديدگاه را نپذيرفته و مطالبي كه از واضحات است مانند نصوص را قابل فهم مي‌دانند، اما در آنجا که نص صریح نیست، فقط به کلام امام معصوم اتکا مي‌كنند و هیچ چیز دیگری براي آنان اعتبار ندارد. علامه طباطبايي می فرماید اين ديدگاه صحيح نیست؛ قرآن مشرکین را هم مخاطب قرار می دهد؛ آيا آنان نمي‌فهمند كه چه برای آنها می گوید، و باید پيامبر يا امام معصوم برای آنان تفسیر کند؟ وقتي خطاب به اهل كتاب می گوید «یا اهل الکتاب»[22]، آنها نمی فهمند قرآن چه می گوید؟ آيه آمده که بفهمند، و می خواهد حجت را برآنها تمام کند؛ چطور می شود آنها نفهمند؟ همانطور که اين فهم برای اهل کتاب حجت است آيات خطاب به مومنین نيز برای آنها حجت است؛ اما حجت است به اندازه‌اي كه می خواهد با این کلام به آنها بفهماند.

ما نیازهایی داریم که باید از جاهای دیگر بفهمیم و قرآن آنها را بیان نکرده است، بلكه فرمان داده كه بروید از پیغمبر بپرسید. بنابراين، ما نباید توقع داشته باشیم که همه چيز را از قرآن بفهمیم. اگر روایاتی آمد که مجملاتی از قرآن را تفصیل داد و مثلاً گفت نماز چند رکعت است و چطور باید بخوانند، این بدان معنا نیست که ما برای تفسیر «صلوة» احتیاج به روایت داریم. معناي صلوه معلوم است. اصل این که آدم در پیشگاه الهی نیایش کند: «و اوصانی بالصلوه و الزکوه ما دمت حیا»[23]. معنای صلوه همین نمازی نیست که ما می خوانیم زيرا اين یکی از مصادیق آن است. از قول حضرت عیسی نقل كرده که «اوصانی بالصلوه». پس مقصود نماز ما نبوده است، زيرا هنوز قرآنی نازل نشده و فاتحه الکتابی نبوده است. معنای لغوی صلوه یکی است، چه برای حضرت عیسی و چه برای ما؛ اما نماز برای ما یک ویژگی های خاصی دارد که پیغمبر اکرم و ائمه اطهار باید بیان کنند كه آن تفسیر صلوه نيست بلكه تبیین احکام صلوه است: «لتبین للناس ما نزّل الیهم»[24]. نباید توقع داشته باشیم كه قرآن هر جا می گوید صلوه، بگوید چند رکعت است و چطور بخوانید! این همان را می گوید که عیسی گفت «و اوصانی بالصلوه» یا به موسی فرمود «و اقم الصلوه لذکری»[25]. معنا همان معناست و روشن هم هست، اما ویژگی هایی در دین اسلام برای نماز تشریع شده است كه آيه در مقام بیان آن نیست. این بدان معنا نیست که ما برای تفسیر «صلوه» احتیاج به روایت داریم. زيرا تفسیر صلوه روشن است و غیر مسلمان ها هم معناي آن را می فهمند. اما تفصیل احکام صلوه را در مقام بیانش نیست و نخواسته در اینجا بیان کند. اما مسأله بطون و تأویل اصلاً ربطی به تفسیر ندارد. بحث از اینکه تأویل چیست، خود یک بحث تفسیری است که کلمه «تأویل» که در قرآن آمده به چه معناست؟ این یکی از مصادیق آیاتي است که بايد با روش صحيح تفسیر بيان کنیم.

نکته آخر اینکه ما در همه يا اغلب علوم، مسائلی داریم که به طور قطع و یقین ثابت می شود و هیچ نقطه ابهامی در آن نمی ماند و قریب به بداهت است. در هر علمی هم چنین مسائلی ممکن است وجود داشته باشد. مثلاً در ریاضیات جمع و تفریق تقریباً اینطوری است. دو به علاوه دو می شود چهار؛ این خیلی روشن است. ولی غالباً، در اکثر علومی که امروز در دست بشر هست، مسائل ظنی است، و راه حل هایی که بیان می شود قطعی نیست؛ علما در آنها اختلاف نظر دارند. صاحب نظران در یک زمان و زمانهای مختلف تفاسیر مختلفی از آن می کنند و نظریات مختلفی ارائه می دهند. هیچ کس هم انتظار ندارد که حرف آخر بيان شود و دیگر ردخور نداشته باشد. کار بشری همین است. بهترین نمونه ای که ما با آن آشنا هستیم علم فقه است که علم است، اما ما چه انتظاری از آن داریم؟ کار به آنجا رسیده که کسانی در تعريف علم فقه گفته‌اند: الظن بالاحکام الشرعية الفرعیه المستنبط من الادله المعتبره. اصلاً ملاک را ظن به احکام گفته‌اند[26]، كه شاید مقداري خالی از شذوذ نباشد، ولی بالاخره در فقه احکام ظنی فراوان داریم، اگرچه نمی توان مشخص كرد كه چند درصد احکام فقهی ما یقینی و چند درصد ظنی است. شاهد آن هم این همه اختلاف فتاواست. حالا اگر کسی فتوایی داد باید مؤاخذه اش کنند که چطور فتوای تو مخالف با فتوای دیگری است؟ اقتضاي علم ما و کار بشری همین است. وقتی آقای طباطبایی می فرمایند روش تفسیر قرآن این است که ما آیات را با استفاده از خود آیات قرآن تفسیر کنیم به این معنی نیست که من این کار را می کنم و حرف آخر را می زنم و این است و جز این نیست! نه، یک کار علمی است؛ مثل اینکه فقها می گویند ما باید فقه را از کلمات اهل بیت استفاده کنیم، اما در استفاده اش اختلاف دارند. یکی می گوید اینطور استفاده می شود و یکی می گوید آنطور. گاهی اختلاف نظرها 180 درجه فاصله دارد، و یکی می گوید نمازجمعه واجب است و ديگري می گوید حرام است، هر دو هم فقه است. نباید انتظار داشت که وقتي روش معتبری برای تفسیر ارائه شده به معنای این باشد که همه مشکلات با این روش حل می شود و هیچ ابهامی نمی ماند و هیچ اختلافی هم بین صاحب نظران باقی نمی ماند و هیچ وقت هم این مفسر اشتباه نمی کند! نه، مفسر هم مثل فقیهی است که فقاهت می کند و یک جا هم اشتباه می کند.

کلام در این است که آیا روش تفسیر این است که به علم حروف و اعداد مراجعه کنیم، يا روش تفسیر این است که به روش تجربی استناد کنیم، يا روش تفسیر این است که به عرفان نظری یا به فلسفه تمسک کنیم؟ نه هیچ کدام از اینها روش تفسیر نیست. روش تفسیر این است که قواعد عقلایی را در فهم کلام گوینده حکیم به کار بگیریم، و از بهترین کمک هایی که می‌توان گرفت قرائن خود کلام است. در کلام هر حکیمی، از بخشی از آن برای فهم بخش دیگر می شود استفاده کرد. این معناي «یفسر القرآن بعضه ببعض» است. شواهد حافّ به کلام و قرائن مقامیه را باید شناسایی کرد؛ آنها که یقینی هست به آنها استناد کرد؛ آنها هم که نیست گاهی ظنی می شود. وقتی یک مقدمه اش ظنی شد طبعاً نتیجه هم ظنی خواهد بود چون نتیجه هر استدلالی تابع اخس مقدمات است. اگر ما از مقدمه ای ظني استفاده کردیم نمي‌توان انتظار داشت که نتيجه یقینی باشد. بنابراین روش تفسير قرآن با قرآن روش منسجمی است و نقضی ندارد. اين روش مخالف با روش اهل بیت صلوات الله علیهم اجمعین نیست، و مخالف با روش عقلا هم نیست؛ اما به اين معنا نیست که ما هیچ احتیاجی به قرائن تاریخی یا کلام لغوی یا روایات نداریم؛ نه هیچ کدام از اینها نیست. به اين معنا هم نیست که وقتی نظری ابراز می شود همه جا یک نظر قطعی و غیر قابل نقض است! نه، یک نظری است مثل همه علوم دیگر كه عمده نظریات ظنی است و ممکن است در آن اشتباهی هم واقع شود.

 

 


[1]. سخنراني آيت‌الله مصباح يزدي در همايش مباني و روش تفسيري علامه طباطبايي

[2]. شهيد محراب آية‌الله محمد صدوقي به سال 1284ش در يزد متولد شد. تحصيلات علوم ديني را در زادگاه خود آغاز كرد و پس از چند سال براي ادامه تحصيل به اصفهان رفت اما با گذشت يك سال راهي قم شد و در حين تحصل، در اداره امور حوزه با مراجع وقت همكاري داشت. در سال 1330ش با سفارش عالمان بزرك حوزه واستقبال بي‌نظير مردم به يزد بازگشت و زعامت مردم يزد را برعهده گرفت و به ويژه در جريان نهضت روحانيت به رهبري حضرت امام خمينيŠ خوش درخشيد و از هيچ كوششي در اين راه دريغ نكرد تا آن كه در يازدهم تيرماه 1361 پس از برگزاري نماز جمعه به دست منافقي كوردل شربت شهادت نوشيد و به آرزوي ديرين خود رسيد.

[3]. سوره كهف آيات 9ـ26.

[4]. سوره كهف آيات 83ـ98.

[5]. سوره انبياء آيه 96.

[6]. سورة آل عمران، آيه 7.

.[7] ر.ك. محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج89، ص91.

[8]. ر.ك. محمدباقر مجلسي، همان، ص78، باب 8 «ان للقران ظهراً و بطناً...»

[9]. سوره نمل، آيه 82.

[10]. سوره بقره، آيه 282 و 283.

[11]. محيي‌الدين بن‌عربي (م637ق) از عارفان نامي است كه افزون بر طرح نكات عرفاني از آيات قرآن در نگاشته‌هاي عرفاني خود، تفسيري نيز به همين شيوه نوشته است. حاجي خليفه گفته است: وي تفسير بزرگي براساس طريقه متصوفه تأليف كرده است كه گفته‌اند شصت جلد و تا سوره كهف را دربرداشته است و تفسير كوچكي نيز در هشت جلد براساس شيوه مفسران داشته است. ر.ك: حاجي خليفه، كشف الظنون، ج1، ص438 اخيراً آثار تفسيري ابن‌عربي از جمله «ايجاز البيان في الترجمة عن القرآن» را محمود محمود غراب در مجموعه‌اي به نام «رحمة الرحمن في تفسير و اشارات القرآن» گرد آورده و انتشارات دارالايمان در دمشق منتشر كرده است.

[12]. سوره احزاب، آيه 33.

[13]. «الجواهر في تفسير القرآن الكريم نگاشتة طنطاوي بن جوهري (1287 ـ 1358ق) اين تفسير در 26 جزء (13 جلد) تنظيم شده و بارها در قاهره و بيروت چاپ شده است.

[14]. سوره بقره، آيه 29.

[15]. اين كتاب اثر سيد هبة الدين شهرستاني (م 1386ق) است و حاج سراج انصاري آن را به فارسي ترجمه كرده است.

[16]. سوره بقره، آيه 255.

[17]. سوره بقره، آيه 43.

[18]. سوره نحل، آيه 44.

[19]. ر.ك: محمدبن‌محمدبن‌النعمان (الشيخ المفيد)، الارشاد في معرفة حجج الله علي العباد، ج1، ص200. نيز: محمدبن‌فتوح الحميدي، الجمع بين الصحيحين البخاري و مسلم، ج1، ص55.

[20]. سوره آل عمران، آيه 121.

[21]. سوره آل‌عمران، آيه 138.

[22]. سوره آل‌عمران، آيه 64.

[23]. سوره مريم، آيه 31.

[24]. سوره نحل، آيه 44.

[25]. سوره طه، آيه 14.

[26]. شيخ مفيد ره در تعريف اجتهاد آورده است: استفراغ الوسع في طلب تحصيل الظن بالاحكام الشرعية الفرعيه عن اذلتها المقبرة ... محمدبن‌محمدبن النعمان، اوائل المقالات في المذاهب و المختارات، جزء13، ص3.

 

 

 

نقد علامه طباطبایی بر دیدگاه تفسیری مکتب تفکیک

نقد علامه طباطبایی بر دیدگاه تفسیری مکتب تفکیک

 

گروه اندیشه: مکتب تفکیک معتقد به منحصر بودن مفسران قرآن به معصومین(ع) است که این دیدگاه مورد نقد علامه طباطبایی واقع شده است.

به گزارش خبرگزاری بین‌‎المللی قرآن (ایکنا)، اصطلاح مکتب تفکیک اولین‌بار توسط محمدرضا حکیمی و در یک مصاحبه با کیهان فرهنگی در سال 1371 عمومی شد. حکیمی چهار سال بعد کتابی به همین نام منتشر کرد. به رغم نو بودن اصطلاح حکیمی و همفکران وی، این نحله فکری را به دوران پیامبر باز می‌گردانند.

مکتب تفکیک از زبان مکتب تفکیک
مراد از مکتب تفکیک که از آن به مکتب مشهد و مکتب معارف نیز گفته می‌شود، در واقع تفکیک معرفت دینی یا الهی از عرفان و فلسفه است. به نظر صاحبان مکتب تفکیک، معرفت را می‌توان به الهی و انسانی تقسیم کرد که شناخت انسانی به فلسفه و عرفان تقسیم می‌شود، در حالی که تفسیر الهی ریشه در وحی و قرآن و احادیث دارد. سیدجعفرسیدان، یکی از مولفان این مکتب می‌گوید: «مکتب تفکیک جداسازى گفته‏‌هاى بشرى از معارف وحیانى و حفظ خلوص معارف و شناخت‌هاى اعتقادى مکتب اهل بیت، به دور از آمیختگى با نحله‌‏ها و مکتب‌هاى فلسفى و عرفانى بشرى است.»
حکیمی نیز که از وی به عنوان موسس این نحله فکری یاد می‌شود، در تعریف این مکتب می‌گوید: این مکتب به جز جداسازی سه جریان شناختی از یکدیگر، بُعد دیگری نیز دارد و آن بیان معارف ناب و سرهٔ قرآنی است، بدون هیچ‌گونه امتزاجی و التقاطی و خلطی و تأویلی -از نوع تأویلهایی که می‌دانیم- و همین خود جوهر غایی این مکتب است‌. کتاب دیگر حکیمی با عنوان الهیات الهی یا الهیات بشری، این تقابل را به خوبی نشان می‌دهد.
سیدان معتقد است که این مکتب داراى واقعیتى است، تاریخى که سابقه آن به صدر اسلام، بلکه به بعثت رسول مکرم اسلام مى‏‌رسد و مبناى سلوک عموم فقهاء و علماء امامیه است. طرفداران این مکتب اندیشمندان کلاسیک شیعه، کلینی، صدوق و طوسی را نیز جزء پیشینه این مکتب دانسته‌اند.
حکیمی در کتاب مکتب تفکیک سیدموسی زرآبادی (متوفی 1318 ق)، میرزامهدی اصفهانی (متوفی 1365 ق) و مجتبی قزوینی خراسانی (متوفی 1346 ش) را به‌عنوان ارکان اصلی این مکتب معرفی کرده است. این سه معتقد بودند علم و معرفت بر اساس علم قرآنی خالص و عمل دقیق طبق موازین شرع است.
شاگردان مستقیم و غیر مستقیم میرزامهدی اصفهانی کتب خود را در بیان و تقویت مکتب تفکیک نوشته‌اند که علاوه بر اثر حکیمی می‌توان به کتاب‌های بیان الفرقان نوشته مجتبی قزوینی، تنبیهات‌ حول‌المبدأ و المعاد به‌ قلم‌ آیت‌اللّه‌ میرزاحسنعلی‌ مروارید و توحید الامامیه‌ اثر آیت‌اللّه‌‌شیخ‌ محمدباقر ملکی‌‌میانجی اشاره کرد.

قرآن از دیدگاه مکتب تفکیک/ انحصار تفسیر به معصومین (ع)
مکتب تفکیک قرآن را مرکز ثقل باورهای خود قرار داده است. حکیمی معتقد است که قرآن کریم پیامبر اکرم (ص) را به عنوان تزکیه‌کننده نفوس و تعلیم‌دهنده کتاب و حکمت معرفی کرده‌ است و از این رو برخی از آیات قرآن توسط احادیث پیامبر(ص) و اهل بیت (ع) تببین شده است. آیه 44 سوره نحل نیز پیامبر (ص) را مفسر کتاب‌الله خوانده و از این رو قرآن کتابی‌ است که بنا به بیان خود نیازمند تفسیر است.
تفسیر قرآن اما از هر راهی قابل انجام نیست و قرآن شیوه انجام این کار را نشان داده است. آیه سوال از اهل ذکر، استنباط، راسخون در علم و آیات تدبر این مساله را تبیین کرده‌اند. حکیمی می‌گوید که روش تفسیر «باید از سوی آورنده قرآن و وارثان علم به امت تعلیم داده شود، چنانکه –از جمله- علی (ع) در مواردی، به روشمندی اشاره فرموده است.»
از سویی دیگر تفسیر کتاب‌الله از دیدگاه این مکتب انحصاری است. وی حدیثی از پیامبر (ص) را در این راستا نقل می‌کند که در آن حضرت می‌فرمایند: «احدی بر شما امت، این قرآن را تفسیر نخواهد (و نتواند) کرد، مگر این کس، که من اکنون دست او را در دست خود گرفته‌ام (اشاره به حضرت علی است.)». وی از این حدیث و احادیث دیگر نتیجه گرفته است که مفسرین باید افرادی معدود و معصوم (ع) که وارث اخلاق و اصول و اسرار علوم محمدی بوده‌اند، باشند.
به بیان دیگر حکیمی منطق قرآنی را تنها منحصر در اهل بیت(ع) می‌داند. به نظر وی منطق قرآنی منطقی ویژه و قرآنی برای راهبرد تفکر است. از این رو و با توجه به اصول مکتب تفکیک منطق قرآن در مقابل منطق یونانی و ارسطویی مطرح می‌شود و عقل بشر که اصول مشترکی می‌توان بین آن و در نزد همه انسان‌ها یافت و گزار‌ه‌های صادق عمومی به واسطه آن صادر کرد، تعریف خود را از دست می‌دهد. احادیث کلید انحصاری فهم قرآن هستند، کلیدی که خود قرآن آن را معرفی کرده است. «تفسیر قرآن جایز نیست، مگر بوسیله احادیث درست، از پیامبر (ص) و ائمه (ع).» 
حکیمی تفسیر را از مقدمات آن جدا کرده و بیان مقدمات تفسیری را در حاشیه تفسیر روایی مجاز می‌داند. وی معتقد است که تحقیقات لغوی، روز بلاغی، صنایع لفظی، استعارات و کنایات، امثال و حکایات، قصص پیشینیان، شان نزول آیات، قرائات، ترتیب سور و ... جزء مبادی تفسیر است و ذکر آن اشکالی ندارد. وی در ادامه عنوان می‌کند که موضعش در قبال تفسیر به معنای آن نیست که قرآن را به معنای آن برنگرداند بلکه مراد «تاویل‌های فلسفی و عرفانی است».

نقد علامه طباطبایی بر دیدگاه مکتب تفکیک در خصوص تفسیر قرآن
قرآن نیاز به تفسیر و تبیین دارد و این مهم مورد قبول حکیمی است. وی در مطلبی با عنوان مبانی تفسیر در مکتب تفکیک به این مساله پرداخته و در این خصوص نکاتی بیان داشته است که می‌توان از آن از یک سو ضرورت تفسیر برای فهم قرآن را و از سوی دیگر انحصار این تفسیر نزد مفسرانی خاص برداشت کرد. مراد ایشان از مفسران خاص پیامبر (ص) و معصومین هستند. بنابراین نظر ایشان دو پایه دارد، اولا اینکه نمی‌توان بدون تفسیر قرآن به فهم آن نائل شد و ثانیا این تفسیر در انحصار افراد خاصی است. نتیجه نهایی سخن حکیمی این است که فهم قرآن انحصاری است و نمی‌توان تنها با رجوع به متن کتاب الله معنایی را دریافت.
ایشان در متن مورد اشاره نظر خود را مستند به علامه طباطبایی می‌کند، از جمله اینکه می‌گوید: و می‌نگریم که علامه طباطبایی نیز، در کتاب «شیعه در اسلام» برای شناخت اسلام و حقایق اسلامی، (از جمله تفسیر قرآن)، دو منبع معرفی می‌کنند: قرآن کریم و حدیث شریف.» 
نگاه به علامه طباطبایی اما نشان می‌دهد که ایشان معتقدند: می‌توان با رجوع به قرآن به فهم آن نائل شد. ایشان در کتاب قرآن در اسلام می‌نویسند: «قرآن مجید که از سنخ کلام است، مانند سایر کلام‌های معمولی از معنی مراد خود کشف می‌کند و هرگز در دلالت خود گنگ نیست و از خارج نیز دلیلی وجود ندارد که مراد تحت‌اللفظی قرآن جز آن است که از لفظ عربی‌اش فهمیده می‌شود.»
از سویی دیگر علامه طباطبایی صراحتا انحصار فهم قرآن را نقد کرده و می‌گویند: «اما اینکه راجع به نفی حجیت ظواهر قرآن دلیلی از خارج نیست، زیرا چنین دلیلی وجود ندارد، جز اینکه برخی گفته‌اند، در تفهیم مرادات قرآن به بیان تنها پیامبر اکرم(ص) یا به بیان آن حضرت و بیان اهل‌بیت گرامش باید رجوع کرد. ولی این سخن قابل قبول نیست؛ زیرا حجیت بیان پیغمبر اکرم(ص) و امامان اهل‌بیت(ع) را تازه از قرآن باید استخراج کرد، بنابراین چگونه متصور است که حجیت دلالت قرآن، به بیان ایشان متوقف باشد، بلکه در اثبات اصل رسالت و امامت باید به دامن قرآن که سند نبوت است، چنگ زد».
علامه طباطبایی به دقت دو مبنای مکتب تفکیک را به درستی نشانه گرفته و تفسیر قرآن را از انحصار یک شیوه خارج کرده است. رجوع به قرآن برای تفسیر آن کفایت می‌کند، هرچند تفاسیر ائمه و احادیث در طول متن قرآن قرار گرفته و به فهم عمیق‌تری از کتاب‌الله منجر ‌شود.

میثم قهوه‌چیان

 

دارالقرآن علامه طباطبائی

آدرس و تلفن تماس دارالقرآن علامه طباطبائی

  •  قم - خیابان شهدا (صفائیه) - کوچه 21
  •  سامانه پیامکی : 3000219002

  •  تلفن: 02537842073

  •  فکس: 02537842074

  • info@dqat.ir

شبکه اجتماعی

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید .

 

تمامی حقوق این سایت متعلق به دارالقران علامه طباطبائی می باشد. ذکر هرگونه خبر با ذکر منبع بلامانع است.

خلیلان رسانه